تحولات منطقه

۲۰ دی ۱۴۰۱ - ۱۷:۰۳
کد خبر: ۸۴۰۷۸۱

ما همه ایم

حسین احمدی/ نماینده روزنامه قدس در استان مازندران
زمان مطالعه: ۲ دقیقه

مــن ۲۵ ســالم اســت؛ ۲۵ ســال کاری را عــرض میکنم. ســال هایی که پا به پای روزنامه بزرگترشــدم، پُخته تــر و درد آشــنا. اصلا اهل نوشــتن کــه باشــی، میدانــی ســوژه ها دســت از ســرت برنخواهنــد داشــت و همــراه همیشــگی ات میشوند حتی اگر از نوشتنشان فارغ شوی.
بگذاریــد گل درشــت َ ها را برایتــان ســوا کنــم تــا ً من سالهاســت کم و کیــف زندگی یک خبرنــگار دســتتان بیاید. مثال «صدیقه بانو» و «آقا قاسم» هســتم. آنها فرشته های زمینی اند، پدر و مادر چهار معلول جویباری که ۳۸ســال اســت تیمارداری و پرستاری ِ میکننــد. «مــادر خلبــان شــهید سرلشــکر کشــوری» ام کــه آخریــن مصاحبه اش به روزنامه قدس رسید. مادری که در شهر کیاکال معتمد مردم بود و تا پایان حیات در خانه اش اتاقی به نام احمد داشت.
یک روزهایــی «آقــای موســوی» هســتم، بنیانگــذار کارخانه فیــروز که خودش و اغلب کارگرانش ناتوانی جســمی دارند. او که علنا نشان داد معلولیت، محدودیت نیست.
محیط بان مازندرانی هستم که پدرِ همسرش را به دست قانون سپرد و با این عمل وظیفه شناسانه، کاری کرد کارستان. کاری کرد که شکارچی دیگری اسلحه اش را پایین بگذارد.
من دیــر زمانــی «خانــم موســوی» ام. مــادر دســت تنهــای ســه معلول کیاســری. شــیرزنی کــه کایــر مــزارع هم ولایتی هاســت تــا فرزندانــش غم نان نخورند.
گاهی آن زوج نیکوکاری هســتم که با دایر کردن مدرسه خیریه، ایتام را زیر پوشش قرار دادند. زوجی که از خود گذشتند تا کودکان بازمانده از تحصیل، الفبا را بیاموزند.
من خانواده «جانباز شــهید رمضان علی صحرایــی»ام که با آغاز جنگ از شمال کوچیدند تا در جنوب، کنار فرمانده باشند؛ آنها که واقعیت فیلم «ویلایی ها» را در اهــواز زندگی کردند. رفتند در دل آتش، پشــت خط مقدم تا مردان فقط ســرباز نباشــند. یا آن مستندســازی هســتم کــه در پناهگاه حیــات وحــش سمســکنده ســاری اتراق کــرده بــود و از مرال هــای در حصــار تصویربــرداری میکــرد و زبــان حیوانــات را خــوب بلد بــود. او که بــرای حرفــه اش زندگی شهرنشــینی را فدا کــرد تا حامی حیوانات باشد.
درواقع من پازلی هستم از تمامی این آدم ها. آدم هایی که در این دو دهه و اندی با تکتکشان آشنا شدم. نه من، که فکر میکنم قریب به اتفاق همکارانم. درواقع ما دیگر خودمان نیســتیم. تکه تکه هایی هستیم از لبخند و اشک و خاطره و شور و شوق انسان هایی که در مسیر حرفهای با آنها زندگی کرده ایم.
ایــن روایت هــا را آوردم کــه بگویــم روزنامه نــگار که باشــی دیگــر خودت نیســتی. صدیقــه و قاســم هســتی، مــادر خلبــان شــهید، بانیــان مدرســه نیکــوکاری، خانــواده شــهید صحرایــی، مــادر ســه معلــول کیاســری،محیط بانِ قانونمنــد، کارخانــه دارِه معلــول و مستندســاز حیات وحش.
ما همهایم... من همه ام... ۲۵سال است که همه هستم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.