زیارت نیز در این شعار، نه مقصود یک شهر در میان شهرها بلکه یک افق بود. به قول سید شهیدان اهل قلم: «بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را تو مپندار که شهری در میان شهرها و نامی است در میان نامها. نه، کربلا حریم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین(ع) راهی به سوی حقیقت نیست. کربلا، ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر. ما میآییم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آن گاه روانه دیار قدس شویم».
وقتی این افق نگاه را در زندگی شهدا پی میگیری دیگر فرقی نمیکند که او اهل کدام کشور باشد یا روی کدام خاک بر خون خود غلتیده باشد. همه عین هم هستند، درست مثل وصیتنامههایشان که فحوای کلام همه یکی است و همه بازماندگان- یا به تعبیر درستتر جاماندگان- را به صبر و مقاومت دعوت میکنند.
۲۲ اسفند ماه ۵۸ روزی که حضرت امام خمینی(ره) فرمان تأسیس بنیاد شهید انقلاب اسلامی را صادر کرد و به «روز بزرگداشت شهدا» نام نهاده شد، بهانه مبارکی است تا «زیارت» را در همین افق در سیره شهیدان مورد بازخوانی قرار دهیم.
دامنه پرداختن به این موضوع بسیار فراگیر و بزرگ است به همین دلیل در این مجال، ما به بررسی پیوند زیارت با زندگی یک شهید تمرکز کردیم تا نتیجه مشخصتری بگیریم. شهید علیرضا توسلی (ابوحامد)، فرمانده لشکر فاطمیون که خاطرات زیادی از او در این خصوص لابهلای کتاب «خاتون و قوماندان» ثبت شده است.
زیارت عکس امام خمینی(ره) در مرز سیستان
طبیعی است که وقتی غالب زیارتها، خانوادگی انجام میشود و این موضوع پیوند وثیقی با خانواده دارد، نمیتوان صرفاً به خاطرات شخص شهید تمرکز کرد و همراهانش را که هم خود زائر و هم شاهد و ناظر زیارت شهیدشان در سفرهای زیارتی بودهاند، نادیده گرفت. امالبنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی هم از این قاعده مستثنا نیست. خاطرات او از همان لحظهای که قنداقپیچ شده و با قافله مهاجران آواره شده به واسطه جنگ در زادگاهش، افغانستان به ایران پا میگذارد، رنگ و بوی زیارت دارد: «قافله ما منزل به منزل به ایران نزدیک میشود. پدربزرگم در حوالی مرز سیستان و بلوچستان، وقتی عکس امام خمینی(ره) را به چشم میبیند، از شوق و عشق و هیجان اشک میریزد و زیر همان عکس روضه میخواند و زیارتش میکند».
این تنها دفعهای نیست که در کتاب «خاتون و قوماندان» بحث زیارت حضرت امام خمینی(ره) به میان آمده باشد. این زیارت آن قدر برای شهید توسلی و همسرش مهم است که در برنامه سفر آغاز مسیر زندگی و به تعبیری ماه عسلشان هم جای میگیرد: «به علیرضا گفتم: چه توفیق پربرکتی. سفر ماه عسلمان زیارت مرقد امام(ره) شد. خندهای کرد و گفت: ممنون توام که این طور قصه میکنی. این گپِ تو مرا مسرورتر میکند از انتخابی که داشتم و درِ خانه پدرت به دخترطلب آمدم. همیشه همین جور باش».
غریبنوازی غریبالغربا
همین که خیل مهاجران افغانستانی از بین این همه نام و نشان، پیِ مشهدالرضا را میگیرند، یک دلیل بیشتر ندارد، غریباند پس باید خودشان را به «غریبالغربا» برسانند. باید پیش کسی باشند که درد غربتشان را تسکین دهد و حالشان را بفهمد. همین هم هست که کوچکترین اتفاق در زندگیشان را با نام او گره میزنند و در تصمیمهای مهم زندگیشان به زیارت میروند و از حضرتش استمداد میطلبند. امالبنین همین که «بله» را به یک مجاهد افغانستانی میگوید، طبیعی است که باید برای باز کردن گرهها و پیچ و تابهای زندگیای که سختیهایش را با این جواب مثبت به جان خریده، دنبال نامی گرهگشا را بگیرد: «در حرم، حالت تضرع و استغاثهاش اشکم را درآورد. میدیدم در وجود این مرد، چقدر آشوب و دلنگرانی است... کنار ضریح دعا خواندم و به خاطر وجود علیرضا از خدا تشکر کردم. وقتی به محل قرار رسیدم من زودتر گفتم: زیارت قبول».
از تبرکی مشهد تا سوغات زیارتگاه «کارتهسخی»
نمیشود که حرف از زیارت باشد و صحبت سوغات و تبرکی نه. امالبنین مثل هر زنی که به زیارت میآید، حواسش به همه جوانب و مناسکی که در تاروپود تجربه زیارت باید باشد، هست. چه هدیه متبرکی که شهید توسلی از مشهد برای قوم و خویش خودش به اصفهان باید ببرد و چه سوغات مشهدی که در ساک مسافرتی علیرضا به مقصد افغانستان باید جا بدهد. سوغاتیهای زیارتگاههای افغانستان هم که جای خودش را دارد به خصوص حکایت زیارت زیارتگاه «کاتهسخی» در کابل: «با یک شیریخ رنج گرما را کم کردیم. از چوریهای (النگو) رنگ به رنگ هم تعدادی برای خواهرانم گرفتم. نتوانستیم مَنتو بخوریم. رستورانها همه پر از مرد بودند».
سوغاتی دستمایه شوخیهای گاه و بیگاه ابوحامد برای پوشاندن و پنهان کردن زخمههای جنگ هم میشود. فرمانده یا به تعبیر افغانستانیها، قوماندانی که تازه از جبهه نبرد در افغانستان به مشهد بازگشته چه سوغاتی میتواند با خودش آورده باشد جز جای ترکش و گلوله؟ روی همین حساب است که امالبنین حکایت میکند: «فردا صبح زود خودش خواست به شکرانه سلامتی و بازگشت، اول برویم زیارت. باز هم من در زیارت قبول گفتن پیش افتادم. از آنجا هم به خانه مادر رفتیم. همه ازش سوغاتی میخواستند. میگفت: ما آنجا موشک و نارنجک و گلوله داریم که نمیشود بیاورم. پوکههای فشنگ را هم اجازه نداریم بیاوریم. شهر زیارتی هم نیست تا مهر و تسبیح بخرم؛ پس من خودم را سوغات آوردم».
سوغاتی و تبرکی هم صرفاً مناسک پیوند خورده با مقوله زیارت نیست که در این کتاب بارها به آن اشاره میشود. هستند رسم و رسومی که از سنتهای تاریخی پیوند خورده با زیارت آمدهاند و به مرزهای جغرافیایی و خط کشیهای سیاسی بین سرزمینها بیاعتنا بودهاند. برای نمونه، یکی از رسوم برآمده از سنت تاریخی زیارت را در روایت تولد فرزند امالبنین این طور میتوان دید: «موعد تولد بچه رد شده بود و من باز باید با پای خودم به بیمارستان مراجعه میکردم. مثل دو مرتبه قبل، وصیتنامهام را نوشتم و لای قرآن گذاشتم. مقداری تربت امام حسین(ع) هم به گوشه روسریام گره زدم تا کام بچه را با خاک تربت بردارم». باز کردن کام فرزند با تربتی که از کربلا و توسط یک کربلایی به دست یک مادر پا به ماه رسیده، از همین جنس است.
از زیارت مجاهدان تا زیارتگاه شهدا
از همه اینها که بگذریم، ماجراها و قصههای مختلفی در این کتاب در پیوند زندگی علیرضا توسلی و خانوادهاش با مقوله زیارت یافت میشود. از رفتن به زیارتگاههای مختلف مثل حضرت عبدالعظیم(ع) و حضرت معصومه(س) بگیرید تا زیارت حضرت زینب(س) و رقیه(س). حتی خود رفتن به زیارتگاه و مزار شهیدان هم یک بحث مفصل است.
به هر ترتیب خاتمه این گزارش میتواند نقل شکلِ و شمایل به پابوسی امام رضا(ع) رفتن این شهید و نحوه ادب به خرج دادنش باشد: «زیارت حرم را هر روز داشت. قبل از جلسات و برنامهها اول میرفت حرم. عادتش هم بود که حتماً از بست نواب و پایین خیابان وارد شود. مسیر خانه ما تا حرم به بنبست طبرسی میرسید، اما علیرضا حرم را دور میزد و از پایین پا وارد میشد. اگر همراهش بودم، بعد از زیارت ضریح، جایی با هم قرار میگذاشتیم. من زودتر میرسیدم و منتظرش میماندم. رسممان این بود که در گفتن «قبول باشد» از یکدیگر سبقت بگیریم».
خبرنگار: محسن فاطمینژاد
۲۲ اسفند ۱۴۰۱ - ۰۴:۰۰
کد خبر: 857013
«یا زیارت یا شهادت» شعاری بود که پشت لباسهای رنگ و رو رفته و آفتاب خورده رزمندهها از همان روزهای اول جنگ جا خوش میکرد، روی سربندها میآمد و آرزوی قلبی همه مجاهدان راه حق بود.
نظر شما