تحولات منطقه

محمدجواد محبت را اکثر مردم ایران می شناسند؛ او شاعر شعر معروف «دوکاج» است.

مروری بر گفتگویی با زنده یاد استاد محمد جواد محبت / دوست ندارم کسی به خاطر حفظ نکردن «دو کاج» تنبیه شود
زمان مطالعه: ۴ دقیقه

به گزارش قدس آنلاین، استاد محمد جواد محبت شاعر دو کاج که هر وقت نام شعرش را می‌شنوم برمیگردم به روزهای خوب دبستان هم از بین ما پر کشید. امروز وقتی خبر رفتنش را در صفحه دوستم علیرضا حکمتی خواندم، یاد چند سال قبل افتادم که با استاد گفتگویی انجام داده بودم. به آرشیو روزنامه که مراجعه کردم، دیدم چه زود گذشته است از تاریخ ۱۴ مرداد ۱۳۸۲.

20 سال قبل تماس گرفتم با استاد و ساعتی با همدیگر حرف زدیم. حاصل گفتگویی شد که البته خیلی هم شعری نشد. یادم هست بعد از تمام شدن گفتگو، استاد آدرس گرفت و چند کتابش را از جمله کوچه باغ آسمان، خاطرات سبز، قلب را فرصت حضور دهید و... را با امضایی از خودش برایم فرستاد.  

سراغ آرشیو روزنامه رفتم و دوباره گفتگو را خواندم با افسوس و دریغی از رفتن استاد. به نظرم رسید فرازهایی از آن گفتگو را دوباره و البته بعد از گذشت دو دهه منتشر کردن شاید خالی از لطف نباشد با ذکر این نکته که در این سال‌ها استاد را در برخی از جشنواره‌ها و کنگره‌های شعری دیده بودم. شخصیت او همان چیزی بود که قبل از دیدن درباره‌اش شنیده بودم انسان و معلمی مهربان و متواضع و البته پایبند به اصول و اعتقادات اخلاقی با شعرهایی سرشار از احساس و زلال.
 

طب سنتی
نزدیک ۲۰ سال می‌شود که با طب سنتی آشنا شده‌ام. اوایل انقلاب مشکلی برای پدرم که سکته کرده بود پیش آمد. دنبال پیدا کردن دارو برای پدرم بودم که با طب سنتی آشنا شدم. کتاب قانون بوعلی سینا را خواندم، کتاب جرجانی را خواندم، کتاب‌های مرحوم جزایری را خواندم و خیلی از کتاب‌های دیگر را ولی بیشتر از همه از کتاب‌های دکتر احمدیه یاد گرفتم.
 

یک خاطره
یک بار در مشهد بودم با آقای‌امیری اسفندقه و آقای مصطفی محدثی. از کوچه‌ای رد می‌شدیم. چند تا از بچه‌ها داشتند فوتبال بازی می‌کردند. توپ‌شان به طرف ما آمد. آقای‌امیری توپ را گرفت و مرا لو داد و گفت:

«بچه‌ها می‌دانید این آقا همان کسی است که شعر دو کاج را سروده است؟» بچه‌ها ما را دوره کردن. یکی از بچه‌ها گفت: «آقا این شعر دراز چیه که گفتید؟» البته من آنجا برای بچه‌ها توضیح دادم که نباید حفظ کردن این شعر اجباری باشد. اگر بشنوم کودکی به خاطر اینکه نتوانسته شعر دو کاج را حفظ کند تنبیه شده است، خیلی ناراحت می‌شوم. وقتی حفظ کردن شعر در تکلیف بچه‌ها نیست، چرا باید بچه‌ها را مجبور کرد که شعر را حفظ کنند؟ مسأله اصلی‌تر این است که خیلی وقت‌ها بچه‌ها دچار فراموشی‌های آنی می‌شوند و این مطلبی است که یکی از پزشکان طب سنتی یعنی دکتر عبدالله خان احمدیه به آن اشاره کرده است. اصلاً من با این نوع امتحان گرفتن از بچه‌ها مخالفم. خلاصه‌امیدوارم که کودکی به خاطر حفظ نکردن شعر من در هیچ مدرسه‌ای تنبیه نشود.
 

داستان دو کاج
سال ۶۲ که کتاب‌های درسی عوض شد، دیدم اشکالات زیادی در کتاب‌ها هست. من ۲۰ مورد از این اشکالات را به کمیته تصحیح کتاب‌های درسی گذارش کردم. آن زمان از طرف آقای حدادعادل نامه‌ای به دستم رسید و به سازمان کتاب‌های درسی دعوت شدم. من هم رفتم و در ضمن به من پیشنهاد شد که مطلبی هم در کتاب‌های درسی داشته باشم. «دو کاج» از یک شب ماه رمضان شروع شد. اول در مورد قالب شعر فکر کرده‌ام که چهار پاره شد و بعد باید ساده سروده می‌شد و حاصل کار این کار شد که خیلی از بچه‌ها آن را خوانده‌اند.

روزگار جوانی
رفته بودم دنبال یک قطعه عکس از روزگار جوانی‌ام که در ان عکس سیبیل‌های خیلی بزرگی دارم چون آن زمان در منطقه‌ای خدمت می‌کردم که به سیبیل اهمیت می‌دادند. می‌خواستم با جماعت یکی باشم. دیدار با آن عکس خاطره‌ای برای من بود. خلاصه اگر یک وقت خواستید کسی را بترسانید تماس بگیرید تا برایتان یک قطعه عکس بفرستم.

ماجرای دستگیری‌ها
درباره دستگیری‌هایم به وسیله ساواک باید بگویم این موضوع سه چهار مرحله بود. اولین باران سال ۵۰ بود. در آن زمان اقدامات امنیتی شدیدی اعمال شده بود. من شعرهای سیاسی تندی داشتم که دو تا از آن شعرها در کتاب شب‌های شعر خوشه آمده است و بعضی از آن‌ها هم در ایران مصور چاپ شد. یادم می‌آید یک صندوق پستی داشتم و بعدها که مرا به ساواک بردند فهمیدم نامه‌های من همه اول باز می‌شدند و بعد به دستم می‌رسیدند. با برادرم داشتیم می‌آمدیم کرمانشاه که ماشین ساواک جلوی ما را گرفت و مرا بردند به ساواک. چند شبی نگه داشتند. مورد دیگر که شدیدتر هم بود، من آمده بودم مشهد. داشتم می‌رفتم به حرم که ناگهان ماشینی پر از سرباز ریختند سرم. به هوش که آمدم دیدم در یک بیمارستان هستم و اکسیژن وصل کردند و آن‌جا مرا پابرهنه بردند به جای دیگر. مدت‌ها گم و گور بودم. در آنجا من را مجهول الهویه صدا میزدند..

کتاب‌های کودکی من
بچه که بودم کتاب زیاد می‌خواندم. برادرم به پول آن زمان هفته ۵ تومان کتاب و مجله می‌خرید. کتاب‌هایی بود که سری بودند و چندین مجلد چاپ می‌شدند و چاپ شماره‌های مختلف بعضی از آن‌ها چند سال طول می‌کشید. کتاب‌های مسعود سعد و کتاب‌هایی چون سلطان جنگل خورشید تیسفون، جزوه‌های داستانی دلشاد خاتون و.... را می‌خواندم.

خبرنگار: عباسعلی سپاهی یونسی

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.