به گزارش قدس خراسان، «انفجار منزل مسکونی در مشهد بر اثر نشت گاز شهری» خبری بود که صبح سهشنبه هشتم فروردین ماه سال جاری درست همان زمان که مشغول دید و بازدیدهای عید و بررسی اخبار هواشناسی برای برنامهریزی سفر بودیم، روی سایتهای خبری منتشر شد.
افسر نگهبان آتشنشانی آن روز در تشریح جزئیات این خبر به رسانهها گفت: «بامداد امروز سهشنبه هشتم فروردین ماه ۱۴۰۲ در پی تماس تلفنی شهروندان با سامانه ۱۲۵ و اعلام این حادثه، ستاد فرماندهی بلافاصله آتشنشانان و نجاتگران ایستگاههای ۳۶ و ۱۴ را به محل اعلامی در خیابان نجف اعزام کرد که با حضور آتشنشانان مشخص شد یک واحد مسکونی حدود۶۰ متری در نبود ساکنان به دلیل انفجار دچار تخریب شدید و یک نفر از اهالی ملک مجاور به دلیل شوک ناشی از این اتفاق دچار مصدومیت شده که به مرکز درمانی منتقل شد و آتشنشانان نیز اقدام به ایمنسازی محل کرده و علت دقیق این حادثه توسط کارشناسان مربوط در دست بررسی است».
این خبر با همه تلخ بودنش، برای مردم شهر فقط یک خبر بود که پس از خوانده شدن مُرد و در گوشهای از دالان حافظهها آرام خزید؛ اما ماجرا برای ساکنان آن خانه که برای دیدن اقوام خود به قوچان رفته بودند و هنگام بازگشت، خانه خرابی را با تک تک سلولهایشان لمس کردند، تازه شروع شد؛ از همان لحظهای که مادر خانواده با دیدن خرابههای خانه از هوش رفت و از شدت این شوک، سه روز در بیمارستان بستری شد تا آن لحظهای که زانوهای پدر از چشمهای گریان بچهها لرزید.
مالک خانه گفته باید خانهام را بسازید و تحویل دهید
به توس ۶۵، رحیمی ۱۶ یعنی محل وقوع حادثه میرویم و جویای حال خانواده میشویم. یکی از همسایهها میگوید: بندههای خدا بد آوردند. زندگیشان که سوخت و رفت؛ اما حالا درد بزرگتر این است که بیچارهها مستأجر بودند و مالک گفته باید خانه را دوباره بسازند و مثل روز اول تحویل بدهند.
یکی دیگر از زنان همسایه به میان حرف او میآید و میگوید: از قدیم که گفتهاند هر چه سنگ است، مال پای لنگ است، راست گفتهاند. این بندههای خدا با این وضع باید اینطور گرفتار بشوند. خدا خیرتان بدهد. هر کاری میتوانید برای این خانواده انجام دهید. دستشان تنگ است. دو بچه کوچک دارند و بیسرپناه ماندهاند.
علمک همیشه بوی گاز میداد
همسایه دیگری میگوید: بد آوردهاند. ما شاهد بودیم در این چند ماهی که اینجا ساکن شدهاند، چندین بار با شرکت گاز تماس گرفتند تا برای بررسی بیایند. یک بار آمدند؛ اما اتفاق خاصی نیفتاد. علمک گاز جلو درشان همیشه بوی گاز میداد. بو خیلی شدید بود. خدا عالم است؛ اما این بیچارهها چند روز سفر بودند. کسی خانه نبوده تا کاری انجام داده باشد که موجب انفجار خانه شود!
مرد خانواده، گلفروش سر چهارراه است
آقای دیگری که منزلش در همسایگی ملک تخریب شده است، میگوید: اکنون در این اوضاع بد اقتصادی، یک پدر کارگر که گلفروش سر چهارراه بوده، تمام زندگیاش سوخته و خانوادهاش حتی یک دست لباس اضافه ندارند. برای این آقا ۵۰هزار تومان هم غنیمت است. حالا باید به فکر خرید مصالح باشد. واقعاً با این بلایی که بر سرشان آمده در این وضعیت اقتصادی جامعه چگونه سرپناه و وسیله زندگی فراهم کند؟
همسایهای که دیوار خانهاش بر اثر انفجار ترک خورده، میگوید: شانس آوردند کسی خانه نبود. شدت انفجار آنقدر زیاد بود که از همه محلههای اطراف جمع شدند تا ببینند این زلزله و صدای مهیب از کجا بوده است. دیوار خانهشان در اثر انفجار از این زمین بین ملک ما و ملک تخریب شده گذشته و با شدت به دیوار خانه ما خورده که ترک را روی دیوار مشاهده میکنید. متأسفانه از برخی متولیان کمکرسانی به مردم در این منطقه میشنویم که این خانواده چون سرپرست خانوار سالم دارد، کمکهایی که عموماً به یتیمان یا زنان سرپرست خانوار میشود، شامل حالشان نیست.
با خود فکر میکنم این پدر کارگر هر چه تلاش کند و خانه را هم بسازد باید تحویل صاحبخانه بدهد! اصلاً مگر چنین چیزی ممکن است؟
زنی که با زحمت دستانش، رنگ و بوی عید را به خانه آورده بود
شماره مادر خانواده را از همسایهها میگیرم و با خودش صحبت میکنم.
چند بوق که میخورد، با صدایی گرفته پاسخ میدهد. شرح ماجرا از زبان خودش خیلی دردناکتر است. آنقدر دردناک است که بشنویم زنی پس از چند سال زندگی برای اینکه امسال، خانه کوچک اجارهایشان رنگ و بوی عید و سال نو را بگیرد، به کار کردن در خانههای مردم مشغول شده تا برای خرید یک دست مبل و چند متر پرده و چند تکه لباس نو برای بچهها، نگاه شرمنده شوهرش را نبیند؛ همان شوهری که صبح به صبح با دستهای گل رز یا نرگس به سر چهارراهها میرود و به مردم این شهر پیشنهاد میدهد برای عزیزانشان گل بخرند.
این مادر میگوید: حالا همه آن وسایلی که با پول زحمتکشی خریدم، در آن انفجار خاکستر شد؛ همه لوازم و لباسهایمان. شوهرم چند سال کار کند، چند شاخه گل بفروشد تا بتواند همان زندگی ساده را دوباره فراهم کند و خانه را برای صاحبخانه بسازد؟
خانواده همسرم دو فرزند معلول دارند
میپرسم الان کجا ساکن هستید؟ میگوید: هر روز خانه یک نفر هستیم؛ اما مگر آدم با دو بچه کوچک چند روز میتواند خانه اقوام باشد؟ آنها هم مشکلات خودشان را دارند. مادرشوهرم دو دختر معلول دارد در یک خانه کوچک. ما هم اضافه بر مشکلاتشان شدهایم. دخترم ۱۱ و پسرم ۵ ساله است. هر روز گریه میکنند و میگویند برویم خانه خودمان. خدا این حال و روز را قسمت هیچکس نکند. خیلی شرایط بدی داریم. واقعاً نمیدانم باید چکار کنیم. کاش همه اینها خواب بود...
صحبتهایم با این مادر جوان به پایان میرسد. روی قلبم انگار چیزی سنگینی میکند. غمی به سنگینی آوار شدن سقف خانهای که دیگر وجود ندارد یا تمنای درون چشمهای گریان پسر بچهای ۵ ساله که دلش برای خانهشان تنگ شده یا غم دختری ۱۱ ساله که هر شب دور از چشم مادر برای سوختن آشیانه کوچکشان اشک میریزد. خودم را دلداری میدهم که اینجا شهر امام رئوف(ع) است. وانفسا که نشده. خبرش را که مردم شهر بخوانند، بیشک فکری میکنند. خدا بزرگ است. کمک میکند. گلریزان میکنیم. اشکهایم را پاک میکنم. با صدای بلند میگویم تیتر گزارش هم این باشد: «گلریزان کنیم برای گلفروشی که همه زندگیاش سوخت».
شماره حساب برای گلریزان همسایگان امام رضا(ع)
همسایگان شهر امام رئوف(ع) که میخواهند در ماه میهمانی خدا لبخند را به لب فرزندان و آرامش را به دل این خانواده میهمان کنند، میتوانند کمکهای خود را به شماره کارت
۶۲۷۷۶۰۱۳۰۱۵۰۸۵۴۳ پستبانک مادر این خانواده، به نام
زهرا براتی مقدم کوکان واریز کنند.
باشد که مهربانی شما قطرهقطره دریایی شود به وسعت ساختن سرپناهی برای این خانواده بیپناه و آرامش دل خانوادهای که یکشبه همه دار و ندار زندگیشان خاکستر شد.
خبرنگار: معصومـــه مــؤمنیان
نظر شما