۳۶۵ روز در صحبت قرآن نوشته استاد حسین محیالدین الهی قمشهای، کتاب چهارم از مجموعه کتابهای جوانان و فرهنگ جهانی است. این مجموعه با هدف شناساندن فرهنگ و ادبیات به جوانان اولین بار سال ۱۳۹۰ به همت نشر سخن تدوین منتشر شده است.
کتاب «۳۶۵ روز در صحبت قرآن» ۳۶۵ قطعه کوتاه و بلند از قرآن برای آشنایی جوانان با تعلیمات فراگیر قرآن انتخاب شده و کوشش شده است که این گنجینه تصویری از ابعاد گوناگون کلام آسمانی برای مخاطب ترسیم کند.
این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه مانند تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی فارسی و اسلامی است و نگاهی دارد به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی.
یکصد و سی و هفتمین قسمت از تحفه این کتاب با عنوان «کرامتهای خداوند به انسان» تقدیم مخاطبان گرامی میشود.
وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا ﴿۷۰اسراء﴾
و همانا که ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و ایشان را بر مرکب خشکی و دریا سوار کردیم و از هر طعام پاک و خوش ایشان را روزی نهادیم و بر بستیاری از آفریدگان خود فضیلتی آشکار بخشیدیم(70).
کدام مژده در عالم از این خوشتر است که به ناگاه از ژرفای عالم صدایی مقتدر و مهربان با آدمیان خطاب کند که ما شما را تاج کرامت بر سر نهادیم و بر خشکی و دریا و آسمان و زمین سلطنت دادیم و از هر آنچه خوب و پاک و محبوب و مطلوب است روزی کردیم و بر آفریدگان بسیار خویش برتری و فضیلتی آشکار بخشیدیم.
مفسران صاحبدل برّ و بحر را اشاره به دو عالم جسمانی و روحانی دانستهاند چنانکه مولانا در مثنوی آورده است:
تو ز«کرّمنا بنی آدم» شهی
تا به خشکی هم به دریا پا نهی
مر ملائک را سوی برّ راه نیست
جنس حیوان هم ز بحر آگاه نیست
تو به تن حیوان، به جانی از ملَک
تا روی هم بر زمین هم به فلَک
آدمی بر خنگ کرّمنا سوار
در کف درکش عنان اختیار
فرشتگان را به عالم صورت راه نیست و حیوانات را از عالم معنا خبر نکردهاند اما آدمی پادشاه عالم صورت و معناست و بر حیوان و ملَک سروری دارد.
جمع صورت با چنین معنای ژرف
آن نیاید جز ز سلطان شگرف (مثنوی)
مخزن الاسرار نظامی بیشتر حماسه همین پادشاهی است که خداوند به انسان بخشیده.
ای ملِک جانواران رای تو
وی گهر تا جوران پای تو
زان سوی عالم که دگر راه نیست
جز من و تو هیچ کس آگاه نیست
دور تو از دایره بیرونتر است
وز دو جهان قدر تو افزونتر است
عالم خوش خور که ز کس کم نِهای
غصه مخور بنده عالم نِهای
ای به زمین بر چون فکل نازنین
نازکشت هم فلک و هم زمین
کار تو زآنجا که خبر داشتی
برتر از آن شد که تو پنداشتی
نیکوئیت باید کافزون بود
نیکویی افزونتر از این چون بوَد
از سر آن خامه که خاریدهاند
نغز نگاریت نگاریدهاند
رشته جان بر جگرت بستهاند
گوهر تن بر کمرت بستهاند
شکسپیر در قطعهای از نمایشنامه هاملت در صفت انسان بالفعل گوید:
چه طرفه معجونی است آدمیزاد:
چقدر والا و شریف در عقل،
چقدر نامتناهی در استعداد،
چقدر شبیه فرشتگان در کردار،
و چقدر شبیه خدایان در فهم،
مَثَل اعلای جانداران،
و شکوه و زیبایی جهان (پرده دوم، صحنه دوم)
مولانا در کرامت و عظمت دل آدمی که عرض الهی است گوید:
ای جهان چون کوزه، دل دریای آب
این جهان چو کوچه، دل شهر عجاب
چیست اندر کوزه کاندر بحر نیست
چیست اندر کوچه کاندر شهر نیست
جسم تو جزء است جانت کل کل
خویش را قاصر مبین در عین ذل
قدسیان یکسر سجودت کردهاند
جزء و کل غرق وجودت کردهاند (مثنوی)
نظر شما