به گزارش قدس آنلاین، در پکن همه به این نتیجه رسیده اند که آمریکا برای عقب نگه داشتن چین دست به هر کاری خواهد زد. در واشنگتن اما همگی قاطعانه معتقدند که چین در حال نقشه کشیدن برای جانشینی ایالات متحده به عنوان قدرت برتر جهان است. برای داشتن تحلیلی از این تضاد رو به رشد، و برنامه ای برای جلوگیری از ایجاد جنگ میان ابرقدرت ها، خبرنگار نشریه اکونومیست به طبقه سی و سوم ساختمان آرت دکو در منهتن نیویورک جایی که دفتر هنری کیسینجر قرار دارد رفته است.
در ۲۷ می، آقای کیسینجر ۱۰۰ ساله می شود. هیچ کسی در قید حیات نیست که تجربه بیشتری از روابط بین الملل نسبت به او داشته باشد. کیسینجر ابتدا خود را به عنوان محقق دیپلماسی قرن نوزدهم مطرح کرد، سپس به عنوان مشاور امنیت ملی آمریکا و وزیر امور خارجه این کشور فعالیت داشت، و در ۴۶ سال گذشته نیز به عنوان مشاور مشغول بوده است. آقای کیسینجر نگران است. او می گوید: «هر دو طرف آمریکا و چین خود را متقاعد کرده اند که طرف مقابل یک خطر استراتژیک است. ما در مسیر رویارویی قدرت های بزرگ قرار داریم.»
کسینجر این روزها خمیده شده و به سختی راه می رود، اما ذهنش هنوز مثل سوزن تیز است. اینکه او به نوشتن دو کتاب بعدی خود، در مورد هوش مصنوعی و ماهیت اتحاد بین کشورها ها فکر می کند، نشان می دهد بیشتر علاقه مند به نگاه به آینده است تا اینکه به گذشته فکر کند.
کیسینجر از تشدید رقابت چین و آمریکا برای برتری فناوری و اقتصادی نگران است. حتی در شرایطی که روسیه در مدار چین قرار رگفته و جنگ بر شرق اروپا سایه میاندازد، او میترسد که این اتفاقات درگیری بین چین و آمریکا را تقویت کند. در سرتاسر جهان، موازنه قوا و اساس فناورانه جنگ چنان سریع و به طرق مختلف در حال تغییر است که کشورها فاقد هرگونه اصل ثابتی هستند که بتوانند بر اساس آن نظم را برقرار کنند. او میگوید: «ما در موقعیت کلاسیک قبل از جنگ جهانی قرار داریم، جایی که هیچیک از طرفین از امتیازات سیاسی زیادی برخوردار نیستند و هرگونه اختلال در تعادل میتواند به عواقب فاجعهباری منجر شود».
جنگ را بیشتر مطالعه کنید
آقای کیسینجر توسط بسیاری به عنوان یک جنگ طلب به خاطر نقشش در جنگ ویتنام مورد انتقاد قرار می گیرد، اما او اجتناب از درگیری بین قدرت های بزرگ را محور کار زندگی خود می داند. پس از مشاهده قتل عام ناشی از آلمان نازی و تحمل قتل ۱۳ نفر از خویشاوندان نزدیکش در هولوکاست، او متقاعد شده که تنها راه برای جلوگیری از بروز درگیری های ویرانگر، دیپلماسی سرسختانه ای است که به طور ایده آل توسط ارزش های مشترک تقویت شده است. او می گوید: «این مشکلی است که باید حل شود و من معتقدم که تمام عمرم را صرف مقابله با آن کرده ام.» از نظر او، سرنوشت بشریت بستگی به این دارد که آیا آمریکا و چین بتوانند با هم کنار بیایند. او معتقد است که به ویژه پیشرفت سریع هوش مصنوعی، تنها پنج تا ده سال برای آنها باقی می گذارد تا راهی را بیابند.
آقای کیسینجر چند توصیه ابتدایی به رهبران چین و آمریکا دارد: «به شکل قاطعانه ای مشخص کنید در کجا قرار دارید.» در این رویکرد، نقطه شروع برای اجتناب از جنگ، تحلیل بیقراری فزاینده چین است. علیرغم شهرت آشتی طلبی با دولت پکن، او اذعان می کند که بسیاری از متفکران چینی معتقدند: «آمریکا در یک شیب نزولی قرار دارد و بنابراین، در نتیجه یک تحول تاریخی، در نهایت جای آن ها را خواهیم گرفت».
او معتقد است که رهبری چین از صحبت های اخیر سیاستمداران غربی در خصوص نظم جهانی خشمگین هستند، چون معتقدند منظور از نظم جهانی در نظر آن ها نظم مبتنی بر آمریکاست. حاکمان چین با آنچه که به نظر آنها معامله تحقیرآمیز ارائه شده از سوی غرب است، اعطای امتیازات به چین در صورت رفتار مناسب توسط این کشور را توهین آمیز می دانند چون آنها مطمئناً فکر می کنند که امتیازات به عنوان یک قدرت در حال ظهور باید به حق به آنها داده شود. در واقع، برخی در چین گمان میکنند که آمریکا هرگز با آن ها به صورت عادلانه رفتار نخواهد کرد و احمقانه است که تصور کنیم چنین چیزی ممکن است.
با این حال، آقای کیسینجر نسبت به تفسیر نادرست جاه طلبی های چین هشدار می دهد. او می گوید: «در واشنگتن آنها معتقدند چین خواهان سلطه بر جهان است. پاسخ این است که چینی ها می خواهند فقط قدرتمند باشند.» او ادامه می دهد: «آنها به معنای هیتلری به سمت سلطه بر جهان نیستند. آنها به نظم جهانی اینگونه فکر نمی کنند یا هرگز فکر نکرده اند.»
آقای کیسینجر می گوید در آلمان نازی، جنگ اجتناب ناپذیر بود زیرا آدولف هیتلر به آن نیاز داشت، اما چین متفاوت است. کیسینجر با بسیاری از رهبران چین، از جمله مائو تسه تونگ، ملاقات کرده است. او در تعهد ایدئولوژیک آنها تردیدی نداشت، اما این همیشه بر حس عمیق منافع و توانایی های کشورشان ادغام شده است.
آقای کیسینجر سیستم چین را بیشتر کنفوسیوسی می داند تا مارکسیستی و این قضیه به رهبران چین می آموزد که به حداکثر قدرتی که کشورشان قادر است دست یابند و به دنبال احترام به دستاوردهایشان باشند حرکت کنند. رهبران چینی می خواهند به عنوان قاضی نهایی نظام بین الملل در مورد منافع خود شناخته شوند. اگر آنها به برتری دست یابند که واقعاً بتوان از آن استفاده کرد، آیا آن را به نقطه تحمیل فرهنگ چینی سوق خواهند داد؟ جواب این را نمی دانم اما غریزه من می گوید نه اینطور نیست، اما من معتقدم که این توانایی ماست که با ترکیبی از دیپلماسی و زور از به وجود آمدن آن وضعیت جلوگیری کنیم.»
یکی از پاسخ های طبیعی آمریکا به چالش جاه طلبی های چین، بررسی آن به عنوان راهی برای شناسایی چگونگی حفظ تعادل بین دو قدرت است. یکی دیگر از این موارد ایجاد گفتگوی دائمی بین چین و آمریکا است. «چین در تلاش است نقشی جهانی ایفا کند. ما باید در هر مرحله ارزیابی کنیم که آیا مفاهیم نقش استراتژیک آن ها با هم سازگار است یا خیر. اگر چنین چیزی وجود نداشته باشد، بحث زور مطرح خواهد شد. آیا امکان وجود چین و ایالات متحده بدون تهدید جنگ همه جانبه با یکدیگر وجود دارد؟ در گذشته اینگونه فکر میکردم و هنوز هم به آن باور دارم.» اما او اذعان می کند که موفقیت چنین دیدگاهی تضمین شده نیست. او می گوید: «این تصور ممکن است شکست بخورد. و بنابراین آمریکا باید از نظر نظامی به اندازه کافی قوی باشد تا این شکست را جبران کنیم.»
آزمون فوری نحوه رفتار چین و آمریکا، در مورد تایوان است. آقای کیسینجر به یاد می آورد که چگونه در اولین سفر ریچارد نیکسون به چین در سال ۱۹۷۲، تنها مائو صلاحیت مذاکره بر سر این جزیره را داشت. «هرگاه نیکسون در مورد موضوعی صحبت میکرد، مائو میگفت: «من یک فیلسوف هستم. من با این موضوعات سر و کار ندارم، بگذارید ژو (انلای) و کیسینجر در این مورد بحث کنند.» اما وقتی نوبت به بحث در مورد تایوان رسید، او خیلی صریح بود. گفت: «آنها یکسری افراد ضد انقلاب هستند. ما الان به آنها نیاز نداریم و می توانیم ۱۰۰ سال صبر کنیم. روزی ما آنها را به دست خواهیم آورد اما هنوز فاصله زیادی تا آن زمان داریم.»
آقای کیسینجر معتقد است که تفاهم ایجاد شده بین نیکسون و مائو تنها پس از ۵۰ سال از ۱۰۰ سال زمان آن، توسط دونالد ترامپ لغو شد. او می خواست با گرفتن امتیاز از چین بر سر تجارت، وجهه سرسختانه خود را افزایش دهد. در سیاست، دولت بایدن از رهبری آقای ترامپ پیروی، اما با لفاظی های لیبرال این کار را کرده است.
کیسینجر می گوید اگر او بود این راه را در رابطه با تایوان انتخاب نمی کرد، زیرا یک جنگ به سبک اوکراین، این جزیره و اقتصاد جهان را ویران می کند. جنگ همچنین میتواند چین را از داخلی عقب بیاندازد و بزرگترین ترس رهبران آن، آشوب در داخل کشور است.
ترس از جنگ زمینه ای برای امید ایجاد می کند. مشکل اینجاست که هیچ یک از طرفین فضای زیادی برای دادن امتیاز ندارند. هر رهبر چینی بر ارتباط کشورش با تایوان تاکید کرده است. در عین حال، «به گونه ای که اکنون اوضاع تغییر کرده، ترک تایوان بدون تضعیف موقعیت خود در بخش های دیگر برای ایالات متحده امری ساده نیست.»
راه برون رفت آقای کیسینجر از این بن بست به تجربه او در مقام های دولتی مرتبط است. او می گوید باید با کم کردن تنش ها شروع و سپس به تدریج اعتماد به نفس دو طرف را زیاد کرده و یک رابطه کاری ایجاد کرد. رئیسجمهور آمریکا بهجای فهرست کردن همه نارضایتیهایش از چین، باید به همتای چینیاش بگوید: «آقای رئیسجمهور، دو خطر بزرگ برای صلح جهان در حال حاضر ما دو نفر هستیم. به این معنا که ما ظرفیت نابودی بشریت را داریم.» اکنون چین و آمریکا، بدون اعلام رسمی در مورد چیزی، به دنبال خویشتن داری هستند.
آقای کیسینجر که هرگز طرفدار بوروکراسی های سیاست گذاری نیست، مایل است گروه کوچکی از مشاوران دو طرف را ببیند که دسترسی آسان به یکدیگر داشته باشند و بطور ضمنی با هم کار کنند. هیچ یک از طرفین اساساً موضع خود را در مورد تایوان تغییر نمی دهد، اما آمریکا مراقب نحوه استقرار نیروهای خود خواهد بود و سعی می کند این سوء ظن را ایجاد نکند که از استقلال جزیره حمایت می کند.
توصیه دوم آقای کیسینجر به رهبران مشتاق صلح این است: «اهدافی را تعریف کنید که بتواند افراد را جذب کند. برای دستیابی به این اهداف، ابزارهای قابل توصیف را بیابید.» تایوان اولین منطقه از چندین منطقه ای است که ابرقدرت ها می توانند زمینه های مشترک پیدا کرده و ثبات جهانی را تقویت کنند.
در سخنرانی اخیر جانت یلن، وزیر خزانه داری آمریکا، پیشنهاد کرد که موارد مذاکرات آمریکا و چین باید شامل تغییرات آب و هوا و اقتصاد نیز باشد. آقای کیسینجر در مورد هر دوی این ها شک دارد. اگرچه او اعلام می کند طرفدار اقدام در مورد آب و هوا است، اما تردید دارد که این اقدام بتواند کمک زیادی به ایجاد اعتماد یا کمک به ایجاد تعادل بین دو ابرقدرت کند. در مورد اقتصاد، خطر این است که دستور کار تجارت دو طرف توسط جناح هایی ربوده شود که اصلاً تمایلی به دادن فضا برای توسعه به چین ندارند.
این نگرش همه چیز یا هیچ چیز، تهدیدی برای جستجوی گسترده تر در یافتن راه هایی برای تنش زدایی است. اگر آمریکا می خواهد راهی برای زندگی مسالمت آمیز با چین پیدا کند، نباید تغییر رژیم این کشور را هدف قرار دهد. کیسینجر می گوید: «در هر دیپلماسی ثبات، باید عنصری از جهان قرن نوزدهم وجود داشته باشد. و جهان قرن نوزدهم بر این گزاره استوار بود که تلاش برای از بین بردن دولتهایی که با آن مخالفت هستید نباید وجود داشته باشد.»
برخی از آمریکایی ها معتقدند که یک چین شکست خورده، دموکراتیک و صلح آمیز خواهد شد. با این حال، هر چقدر هم که آقای کیسینجر ترجیح میدهد که چین یک کشور دموکراتیک باشد، اما هیچ تضمینی برای وقوع این این اتفاق نمیبیند. او معتقد است به احتمال زیاد، فروپاشی رژیم کمونیستی چین منجر به یک جنگ داخلی در این کشور خواهد شد که به درگیری ایدئولوژیک تبدیل شده و تنها به بی ثباتی جهانی می افزاید. او می گوید: «به نفع ما نیست که چین را به سمت انحلال سوق دهیم.»
آمریکا به جای سماجت، باید اذعان کند که چین هم منافعی دارد. یک مثال خوب برای این قضیه اوکراین است.
رئیس جمهور چین، یعنی شی جین پینگ، به تازگی برای اولین بار از زمان حمله روسیه به اوکراین در فوریه سال گذشته، با ولودیمیر زلنسکی، همتای اوکراینی خود تماس گرفته است. بسیاری از ناظران بین المللی، تماس آقای شی را حرکتی خوب ارزیابی نکرده و آن را توخالی دانسته اند که برای آرام کردن اروپایی ها نسبت به چین طراحی شده است، زیرا از نزدیک شدن چین به روسیه شکایت دارند. در مقابل، آقای کیسینجر آن را حرکتی جدی ارزیابی می کند که با وجود اینکه دیپلماسی پیرامون جنگ را پیچیده میکند، اما ممکن است دقیقاً فرصتی برای ایجاد اعتماد متقابل ابرقدرتها باشد.
آقای کیسینجر تحلیل خود را در مورد جنگ روسیه و اوکراین با محکوم کردن رئیس جمهور روسیه یعنی ولادیمیر پوتین آغاز می کند. او میگوید: «این قطعاً یک اشتباه فاجعهبار توسط پوتین است، اما غرب هم بی تقصیر نیست. من فکر می کنم که تصمیم برای باز گذاشتن امکان عضویت اوکراین در ناتو بسیار اشتباه است. این کاری بیثباتکننده بود، زیرا در ابهام قرار داشتن وعده حفاظت از ناتو بدون برنامهای برای تحقق آن باعث شد که اوکراین سیستم دفاع ضعیفی داشته باشد، و حتی اگر تضمین شده بود نه تنها پوتین، بلکه بسیاری از هموطنان او را نیز خشمگین می کرد.
اکنون وظیفه همه پایان دادن به جنگ است، بدون اینکه زمینه را برای دور بعدی درگیری فراهم کنیم. آقای کیسینجر میگوید که از روسیه میخواهد تا حد امکان از سرزمینهایی که در سال ۲۰۱۴ فتح کرده، عقب بکشد، اما واقعیت این است که در هر آتشبسی، روسیه احتمالاً سواستوپل (بزرگترین شهر کریمه و پایگاه دریایی اصلی روسیه در منطقه دریای سیاه را حفظ خواهد کرد.)، و چنین توافقی که در آن روسیه برخی از دستاوردهای آن زمان خود را از دست دهد اما برخی دیگر را حفظ کند، می تواند هم روسیه را ناراضی و هم اوکراین را ناراضی نگه دارد.
به نظر او، این دستور العملی برای به وجود آمدن رویارویی های جدید در آینده است. او میگوید: «آنچه اروپاییها اکنون میگویند، به نظر من، دیوانهوار خطرناک است. زیرا اروپاییها میگویند: ما اوکراین را در ناتو نمیخواهیم، زیرا آنها بسیار خطرناک هستند. با این وجود، ما آنها را مسلح خواهیم کرد و پیشرفتهترین سلاحها را به آنها میدهیم.» نتیجهگیری او واضح است: «اکنون اوکراین را تا حدی مسلح کردهایم که بهترین کشور از لحاظ سلاح شده در حالی که از حیث تجربه و امکانات استراتژیک در اروپا در پایین ترین حد است.»
برای برقراری صلح پایدار در اروپا، غرب نیاز به واقعیت تبدیل کردن دو تخیل خود دارد. اولین مورد، پیوستن اوکراین به ناتو، به عنوان ابزاری برای مهار و همچنین محافظت از آن است. دوم این است که اروپا برای ایجاد یک مرز شرقی با ثبات، نزدیک شدن با روسیه را مهندسی کند.
بسیاری از کشورهای غربی بهطور قابلتوجهی از به حقیقت تبدیل کردن یکی از این اهداف خودداری میکنند. با مشارکت چین، به عنوان متحد روسیه و مخالف ناتو، این کار حتی سخت تر خواهد شد. چین منافعی اساسی دارد که دوست دارد روسیه را از جنگ در اوکراین بیرون بیاورد. آقای شی نه تنها شراکتی بدون محدودیت با پوتین دارد، بلکه فروپاشی در مسکو با ایجاد خلاء قدرت در آسیای مرکزی که خطر درگیر شدن با یک جنگ داخلی از نوع سوریه را تهدید می کند، چین را دچار مشکل خواهد کرد.
پس از تماس شی با زلنسکی، کیسینجر معتقد است که چین ممکن است خود را برای میانجیگری بین روسیه و اوکراین قرار دهد. کیسینجر به عنوان یکی از معماران سیاستی که آمریکا و چین را در مقابل اتحاد جماهیر شوروی قرار داد، تردید دارد که چین و روسیه بتوانند به خوبی با یکدیگر همکاری کنند. درست است، آنها نسبت به ایالات متحده ظن مشترک دارند، اما او با این وجود معتقد است که روسیه و چین یک بی اعتمادی غریزی به یکدیگر دارند. او میگوید: «من هرگز ندیده ام رهبری از روسیه در مورد چین چیز خوبی بگوید. و من هرگز رهبری از چین را هم ندیدهام که چیز خوبی در مورد روسیه گفته باشد.» آنها ذاتاً با یکدیگر متحد نیستند.
کیسینجر میگوید چینیها برای بیان منافع ملی خود وارد دیپلماسی اوکراین شدهاند. اگرچه آنها از حمایت از نابودی روسیه خودداری می کنند، اما این را به رسمیت می شناسند که اوکراین باید یک کشور مستقل باقی بماند و نسبت به استفاده از سلاح های هسته ای هشدار داده اند. آنها حتی ممکن است تمایل اوکراین برای پیوستن به ناتو را بپذیرند. او میگوید: «چین این کار را تا حدی انجام میدهد، زیرا آنها نمیخواهند با ایالات متحده درگیر شوند. آنها تا آنجا که می توانند نظم جهانی خود را ایجاد می کنند.»
دومین حوزه ای که چین و آمریکا باید در آن گفتگو کنند، هوش مصنوعی است. او میگوید: «ما در همان ابتدایی از توانایی هستیم که ماشینها میتوانند آفتی جهانی یا سایر بیماریهای همهگیر را به مردم کره زمین تحمیل کنند، که این نه فقط از باب بمب هستهای، بلکه هر زمینهای برای تخریب انسانی را شامل می شود.»
او تصدیق میکند که حتی متخصصان هوش مصنوعی نمیدانند که قدرت آن چقدر خواهد بود اما کیسینجر بر این باور است که هوش مصنوعی ظرف پنج سال به یک عامل کلیدی در امنیت تبدیل خواهد شد. او پتانسیل مخرب آن را با اختراع چاپ مقایسه میکند، که ایدههایی را منتشر کرد که در ایجاد جنگهای ویرانگر قرنهای ۱۶ و ۱۷ نقش داشت.
آقای کیسینجر هشدار می دهد: «ما در دنیایی با مخرب هایی بی سابقه زندگی می کنیم. با وجود این دکترین که انسان باید در حلقه رعایت همه قواعد باشد، اما ممکن است در آینده ای سلاح هایی غیرقابل توقف ایجاد شود. «اگر به تاریخ نظامی جهان نگاه کنید، می توانید بگویید که به دلیل محدودیت های جغرافیایی و کمبود دقت، هرگز امکان نابودی همه مخالفان وجود نداشته است. اما اکنون هیچ محدودیتی وجود ندارد. هر حریفی ۱۰۰ درصد آسیب پذیر است.»
هوش مصنوعی قابل لغو نیست. بنابراین، چین و آمریکا باید تا حدی قدرت آن در حوزه نظامی را محدود کنند. آنها همچنین می توانند تهدیدی را که هوش مصنوعی ایجاد می کند محدود کنند، به گونه ای که مذاکرات کنترل تسلیحات، تهدید سلاح های هسته ای را محدود می کند. او میگوید: «من فکر میکنم که باید مبادلاتی را در مورد تأثیر فناوری بر یکدیگر آغاز کنیم. ما باید گامهای کوچکی را به سمت کنترل تسلیحات برداریم، که در آن هر طرف مطالب قابل کنترلی را در مورد تواناییهایش به دیگری ارائه میکند.» در واقع، او معتقد است که خود مذاکرات می تواند به ایجاد اعتماد متقابل و اعتمادی که ابرقدرت ها را قادر می سازد خویشتن داری کنند، کمک کند. نکته اینجاست که رهبران جهان به اندازه کافی قوی و عاقل هستند که درک کنند که هوش مصنوعی را نباید تا حد بی نهایت گسترش دهند. و اگر پس از آن کاملاً بر آنچه می توانید از طریق قدرت به دست آورید تکیه کنید، احتمالاً جهان را نابود خواهید کرد.
توصیه سوم آقای کیسینجر به رهبران مشتاق صلح این است که «همه اینها را به اهداف داخلی خود، هر چه که باشد، مرتبط کنید». برای آمریکا، این امر مستلزم یادگیری نحوه عمل گرایی بیشتر، تمرکز بر ویژگی های رهبری و مهمتر از همه، تجدید فرهنگ سیاسی این کشور است.
الگوی کیسینجر برای تفکر عمل گرایانه، هند است. او اتفاقی را به یاد می آورد که در آن یکی از مدیران ارشد سابق هند توضیح داد که سیاست خارجی باید بر اساس اتحادهای غیردائمی باشد که با مسائل مرتبط هستند، نه اینکه یک کشور را در ساختارهای چندجانبه بزرگ نگه دارند.
چنین رویکرد معاملاتی به طور طبیعی برای آمریکا به وجود نخواهد آمد. موضوعی که در تاریخ حماسی روابط بینالملل کیسینجر، یعنی «دیپلماسی» جریان دارد، این است که ایالات متحده اصرار دارد که تمام مداخلات خارجی اصلی خود را به عنوان بیانی از سرنوشت آشکار خود برای بازسازی جهان در تصویر ذهنی اش به عنوان یک جهان آزاد، دموکراتیک و جامعه سرمایهداری به تصویر بکشد.
کیسینجر می گوید اصول اخلاقی اغلب بر منافع غلبه می کنند حتی زمانی که تغییر مطلوبی ایجاد نکنند. او اذعان دارد که حقوق بشر مهم است، اما با قرار دادن آنها در قلب سیاست مخالف است. تفاوت بین تحمیل آن با ابراز آن این است که بر روابط تأثیر می گذارد، اما تصمیم گیری جای دیگری است.
او خاطرنشان می کند: «ما سعی کردیم حقوق بشر را در سودان تحمیل کنیم». اکنون به سودان نگاه کنید. او میگوید در واقع، اصرار بر انجام کار درست میتواند بهانهای برای ناتوانی در اندیشیدن به پیامدهای سیاست شود. کیسینجر استدلال میکند که افرادی که میخواهند از قدرت برای تغییر جهان استفاده کنند، اغلب ایدهآلیست هستند، حتی اگر رئالیستها معمولاً تمایل به استفاده از زور داشته باشند.
هند وزنه تعادلی اساسی برای قدرت رو به رشد چین است. با این حال، این کشور همچنین سابقه بدتری در مورد عدم تحمل مذهبی، سوگیری قضایی و سرکوب مطبوعات دارد. یک مفهوم در این رابطه (اگرچه کیسینجر مستقیماً در مورد آن اظهار نظر نکرد) این است که هند آزمایشی خواهد بود که آیا آمریکا می تواند عملگرا باشد یا خیر. ژاپن هم امتحان دیگری برای آن هاست. اگر همانطور که کیسینجر پیش بینی می کند، این کشور اقداماتی را برای تامین امنیت تسلیحات هسته ای خود طی پنج سال انجام دهد، روابط پرمخاطره خواهد بود. او با همان نگاهی که به مانورهای دیپلماتیکی که کم و بیش صلح را در قرن نوزدهم حفظ کرد، به بریتانیا و فرانسه نگاه میکند تا به ایالات متحده کمک کنند تا در مورد توازن قوا در آسیا به طور استراتژیک کمک کنند.
نیاز به حضور شخصیتهای بزرگ
رهبری نیز در این قضیه بسیار اهمیت خواهد داشت. کیسینجر مدتهاست که به قدرت شخصی افراد اعتقاد دارد. فرانکلین روزولت آنقدر آینده نگر بود که بتواند آمریکای ایزوله شده را برای جنگی که در مقابل متحدین غیر قابل اجتناب بود آماده کند. شارل دوگل به فرانسه اعتقاد به آینده هدیه داد. جان اف کندی الهام بخش یک نسل بود. اتو فون بیسمارک اتحاد آلمان را مهندسی کرد و با مهارت و خویشتن داری حکومت کرد، و بعد از برکناری او این کشور تسلیم تب جنگ شد.
کیسینجر اذعان دارد که پخش اخبار ۲۴ ساعته و رسانه های اجتماعی سبک دیپلماسی که او می پسندد را سخت تر می کند. او میگوید: «فکر نمیکنم رئیسجمهور امروز آمریکا بتواند نمایندهای با اختیاراتی که من داشتم را به چین بفرستد». اما او استدلال می کند سوال پرسیدن در مورد امکان پذیری راه های پیش رو اشتباه است. «اگر به رهبرانی که من به آنها احترام گذاشته ام نگاه کنید، آنها هیچوقت این سوال را نپرسیدند. بلکه پرسیدند: آیا این کار لازم است؟
او مثالی از وینستون لرد، یکی از کارکنان او در دولت نیکسون می زند. زمانی که آمریکا در کامبوج مداخله کرد، او می خواست استعفا دهد و من به او گفتم: «میتوانی استعفا بدهی و با یک پلاکارد در اطراف این مکان اعتراض کنی، یا میتوانی به ما کمک کنی تا جنگ ویتنام را حل کنیم.» و او تصمیم گرفت بماند. چیزی که ما نیاز داریم افرادی هستند که این تصمیم را میگیرند. افرادی که در این دوران زندگی میکنند، و غیر از احساس تاسف میخواهند کاری برای آن انجام دهند.»
رهبری یک کشور، فرهنگ سیاسی آن را منعکس می کند. کیسینجر، مانند بسیاری از جمهوری خواهان، نگران است که آموزش تحصیلی در آمریکا تمام تمرکز خود را بر تاریک ترین بخش های این کشور معطوف کرده باشد. او میگوید: «برای داشتن یک دیدگاه استراتژیک، باید به کشور خود ایمان داشته باشید. درک مشترک از ارزش های آمریکا این روزها از بین رفته است.»
او همچنین گلایه دارد که رسانه ها توانایی داشتن احساس نسبت به جدیت موضوعات مختلف و قضاوت در مورد آن ها را ندارند. زمانی که او بر سر کار بود، مطبوعات با دولت دشمنی داشتند، اما او همچنان با آنها گفتگو داشت. او می گوید: «آنها مرا دیوانه کردند، اما این بخشی از بازی بود؛ آنها بی انصافی نکردند.» امروز اما او می گوید که رسانه ها انگیزه ای برای انعکاس دهنده بودن درست وقایع ندارند. من می گویم ما نیاز به اعتدال و نهادینه کردن آن داریم و این باید هدف ما باشد.»
اما بدتر از همه، خود سیاست است. وقتی کیسینجر به واشنگتن آمد، سیاستمداران دو حزب به طور معمول با هم شام میخوردند. او روابط دوستانه ای با جورج مک گاورن، نامزد دموکرات ریاست جمهوری داشت. او معتقد است که امروز برای مشاور امنیت ملی بعید است که بتواند به راحتی این کار را انجام دهد. جرالد فورد، که پس از استعفای نیکسون به قدرت رسید، از آن دسته افرادی بود که حتی مخالفانش می توانستند به خاطر رفتار شایسته اش به او تکیه کنند. اما امروزه هر وسیله ای برای ضربه زدن قابل قبول تلقی می شود.
کیسینجر میگوید: «من فکر میکنم ترامپ و اکنون بایدن خصومت را به بالاترین حد خود رساندهاند. او می ترسد که اگر وضعیتی مانند واترگیت دوباره پیش بیاید منجر به خشونت شود و آمریکا فاقد رهبری لازم برای کنترل آن باشد. او میگوید: «فکر نمیکنم بایدن بتواند الهامبخش باشد و من امیدوارم که جمهوریخواهان بتوانند فرد بهتری پیدا کنند.» او می گوید: «این شاید لحظه بزرگی در تاریخ نباشد، اما چاره ای جز حل آن یا واگذاری رهبری جهان نیست.»
او معتقد است که آمریکا شدیداً به تفکر استراتژیک بلندمدت نیاز دارد. «این چالش بزرگ ماست که باید آن را حل کنیم. اگر این کار را نکنیم، پیشبینیها در مورد شکست درست خواهند بود.»
اگر زمان کوتاه و رهبری ناتوان است، چشماندازی برای چین و ایالات متحده برای یافتن راهی برای ادامه کار در صلح در کجا باقی میماند؟
آقای کیسینجر می گوید: «همه ما باید بپذیریم که در دنیای جدیدی هستیم، زیرا هر کاری که انجام دهیم ممکن است اشتباه پیش برود؛ و در هیچ دوره ای تضمینی وجود ندارد.» با این حال او اظهار امیدواری می کند: «زندگی من سخت بوده است، اما زمینه را برای خوش بینی فراهم می کند. و دشواری ها با اینکه یک چالش است اما همیشه مانع موفقیت نیست.»
او تأکید می کند که بشریت گام های بلندی برداشته است. درست است، این پیشرفت ها اغلب پس از درگیری های وحشتناک برای مثال پس از جنگ سی ساله، جنگ های ناپلئونی و جنگ جهانی دوم رخ داده، اما رقابت بین چین و آمریکا می تواند متفاوت باشد. تاریخ نشان می دهد که وقتی دو قدرت از این نوع با یکدیگر روبرو می شوند، نتیجه عادی درگیری نظامی است. کیسینجر میگوید: «اما به دلیل توانایی برای تخریب متقابل و هوش مصنوعی این یک شرایط عادی نیست. من فکر میکنم این امکان وجود دارد که شما بتوانید یک نظم جهانی را بر اساس قوانینی ایجاد کنید که اروپا، چین و هند میتوانند به آن بپیوندند، و این بخش خوبی از انسانیت است. بنابراین اگر به عملی بودن آن نگاه کنید، میتواند به خوبی پایان یابد یا حداقل میتواند بدون فاجعه پایان یابد و ما میتوانیم در آن پیشرفت کنیم.»
این وظیفه رهبران ابرقدرت های امروزی است. کیسینجر توضیح می دهد: «امانوئل کانت گفته که صلح یا از طریق درک انسانی اتفاق می افتد یا از طریق یک فاجعه. او فکر میکرد که این قضیه از طریق منطق اتفاق میافتد، اما نمیتوانست آن را تضمین کند. این چیزی است که من کم و بیش به آن فکر می کنم.»
بنابراین رهبران جهان مسئولیت سنگینی بر عهده دارند. آنها مستلزم واقع گرایی برای رویارویی با خطرات پیش رو هستند. چشم انداز برای آن ها این است که ببینند راه حل در دستیابی به تعادل بین نیروهای کشورهایشان چیست، و از استفاده حداکثری از قدرت های تهاجمی خود خودداری کرده و آن را محدود کنند. کیسینجر می گوید: «این یک چالش بی سابقه و یک فرصت عالی است. البته هر اتفاقی که بیفتد من زنده نخواهم بود که آن را ببینم.»
منبع: اکونومیست
مترجم: امیرمحمد سلطانپور
نظر شما