تحولات منطقه

صهیونیست‌ها با بمب‌هایی که وزنشان از همه کودکان پناه گرفته در بیمارستان بیشتر بود، آنجا را بمباران کرده بودند.

به سیاهی عزا و به سرخی انتقام؛ روایت شبی که پرچم گنبد حرم امام رضا(ع) در واکنش به جنایت صهیونیست‌ها تعویض شد
زمان مطالعه: ۳ دقیقه

«جنون». سه‌شنبه شب این کلمه فقط واژه‌ای لابه‌لای لغت‌نامه‌ها نبود، کافی بود فقط آنچه در مورد بیمارستان المعمدانی به گوشَت خورده باشد تا معادل واقعی‌اش را در سرزمینی به نام غزه دیده باشی. صهیونیست‌ها با بمب‌هایی که وزنشان از همه کودکان پناه گرفته در بیمارستان بیشتر بود، آنجا را بمباران کرده بودند. فوج فوج کلمات و تصاویر بود که داشت همچون سیل هر سنگ و قلوه سنگی را که در مسیر چشم جا خوش کرده، می‌کَند و با خودش می‌برد. در این وضعیت برای آدم چه اتفاقی می‌افتد؟

جنون به تو هم سرایت می‌کند. خشمگینی. درد با تمام قوایش به اعصابت یورش برده. بغض آنچنان گلویت را به یک‌باره فشرده که نمی‌توانی نفس بکشی. بدنت لمس شده. پیشانی‌ات هم همین طور. می‌سوزد. انگار از آن چند هزار ترکش، یکی سهم تو شده.

مثل شما، این‌ها احوالات که نه، نااحوالات من هم بود. در آن سه‌شنبه شب. شاید تاریک‌ترین شب تاریخ. نمی‌دانستم باید چه کنم. جنون به من هم سرایت کرده بود. موج انفجار من را هم گرفته بود. منگ بودم. نمی‌دانستم. باید جایی می‌رفتم. با خودم می‌گفتم «امشب کجا بروم؟» شب پیروزی عملیات طوفان الاقصی به میدان فلسطین رفته بودیم. شیرینی خوردیم. از شدت خوشحالی فریاد می‌کشیدیم. امشب اما؟ کجا؟ آن شب با دختر ۵ساله‌ام رفته بودم. در این یک هفته هر بار که در مسیر رساندنش به مهد، میدان فلسطین را می‌دید، به یادم می‌آورد که «بابا! اینجا همون جاست که اومدیم برای فلسطین جشن گرفتیم». نمی‌دانستم چه باید بکنم. یک ساعتی که از ماجرا گذشت، اخبار پراکنده‌ای از فراخوان‌ها داشت دست به دست می‌شد. همه می‌دانستیم باید بزنیم بیرون. کجا؟ هر کجا که بشود اشک ریخت و راه گلوی بغض گرفته را با فریاد باز کرد.

طبیعی بود که ذهن‌ها بیشتر سمت مکان‌هایی برود که از اسم و عنوانشان بیشتر با فلسطین قهرمان و مقاوم پیوند خورده باشد. میدان فلسطین، میدان بیت‌المقدس، صحن قدس حرم مطهر رضوی و... آخری عجیب به دلم نشست. باران می‌آمد. شدید هم می‌آمد. شال و کلاه نکرده، چشم باز کردم و دیدم آمده‌ام حرم. وسط صحن عتیق بودم که دیدم پدر «مصطفی احمدی روشن» دارد میان‌داری می‌کند. فریادها صحن را پر کرده. خبرش رسیده بود که تولیت آستان قدس رضوی دستور داده‌اند، پرچم گنبد مطهر امام رضا(ع) را عوض کنند. خادم‌ها که آن بالا داشتند پرچم مشکی را می‌افراشتند، قشنگ احساس می‌کردی که انگار داغ امت بدجور روی دل امام رضا(ع) هم سنگینی کرده. این احساس از همه بدتر بود. آن وسط، پدر شهید که داغ پسرش را همین صهیونیست‌ها به دلش گذاشته بودند، با همه وجود فریاد می‌زد. پرچم سرخی که رویش «طوفان الاقصی» نوشته شده بود، انگار داشت روی موج این فریادها می‌رقصید. همه شعار می‌دادند. یکصدا. با تمام وجود. از جنس همان فریادهایی که روز تشییع حاج‌قاسم در خیابان امام رضا(ع) کشیده بودند. روح حاج‌قاسم بود که در تک‌تکِ زائران حلول کرده بود. ایرانی و غیرایرانی هم نمی‌شناخت. همین هم بود که زائری عرب خودش را از گوشه و کنار صحن به میانه جمعیت کشاند و شروع کرد به شعار دادن. غریو «الله اکبر» و «لا اله الا الله» با لهجه عربی صحن را پر کرده بود. زائران شعارشان شده بود طلب انتقام. فکر نکنم تا آن موقع کسی این طور سیدحسن نصرالله را خطاب قرار داده باشد. «حزب‌الله... بسم‌الله» فقط یکی از آن‌ها بود. «حزب‌الله، حزب‌الله... انتقام، انتقام» یکی دیگرش. نوای «لبیک یا حسین» و «لبیک یا ابالفضل» هم که هر بار گفته می‌شد، به چَکی می‌مانست که بی‌هوا به صورتت خورده باشد. پیش چشمت می‌آورد که زن و بچه‌ها در غزه چند روزی است، آب به رویشان بسته شده است. حرمله کربلا امروز در غزه سر کودکان را گوش تا گوش می‌برد و داغ پسر روی دل پدر می‌گذارد. خشم بود که علیه یزید زمان در دل زبانه می‌کشید. فریاد بود که از گلو رها می‌شد و صفیر می‌کشید. آه بود که از دل برمی‌آمد. نگاه بود که از آن خون می‌چکید. انگشت بود که به انتقام مشت شده بود.

همه داغدیده بودند. با نوای «ای لشکر صاحب زمان...» به دل‌هایشان تسلّا می‌دادند که بالاخره این شب هم صبح خواهد شد. همان طور که مرشد مقاومت به آن‌ها قولش را داده بود. از آن ۲۵ سال چند سالی است که گذشته و نفس‌های صهیون به شماره افتاده. این جنایت بدجور مجاهدان را بی‌قرار کرد. چیزی که رهبری چند روز پیش اخطارش را داده بودند، حالا محقق شده بود: «اگر این جنایات ادامه پیدا کند، مسلمانان و نیروهای مقاومت بی‌تاب می‌شوند و دیگر کسی نمی‌تواند جلو آن‌ها را بگیرد. این واقعیت را باید بدانند و این توقع را مطرح نکنند که نگذارید فلان گروه فلان کار را انجام دهد». همه بی‌تاب بودند. همه بی‌تاب هستند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha