تحولات منطقه

۴۳ نفر از دختران دانش آموز دبیرستان امام رضا(ع) واحدهای ۱ و ۱۲ به همراه جمعی از معلمان و مربیان پرورشی سفری سه روزه به استان کرمان داشتند و گلزار شهدای کرمان، به‌ویژه مزار شهید سلیمانی را زیارت کردند.

سفرنامه دهه هشتادی‌های مدارس امام رضا(ع) به دیار سردار دل‌ها
زمان مطالعه: ۶ دقیقه

 سفری خاطره‌انگیز برای دختران دبیرستان امام رضا(ع) که اولین زیارت مزار سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی و شنیدن روایت‌های دست اول از زبان هم‌رزمان و قهرمانان میادین جهاد و حماسه بر شناخت و شیفتگی آنها سردار دل ها افزود. در ادامه روایتی از زبان یکی از دانش آموز   همسفر این کاروان را می‌خوانید: 

جانفدا
 ۱۳‌ دی‌ماه‌ ‌سال گذشته ‌بود که‌ هشتگ جانفدا در فضای ‌مجازی پر بازدید ‌شد. از ‌آن ‌روز ‌سردار برای من و خیلی از دوستان همسن‌وسالم ‌پررنگ‌تر ‌از پیش شد. در طول این یک سال، مربیان پرورشی مدرسه خیلی حرف‌ها از اخلاقیات و شجاعت سردار برایمان نقل کرده بودند که ما را بیشتر از همیشه شیفته ایشان می‌کرد.   
روزهای‌ دهه آخر صفر، همزمان با ایام اربعین حسینی و شهادت امام هشتم در ‌غرفه‌ حجاب موکب‌های دانش آموزی مدارس امام رضا(ع) در جوار حرم مطهر رضوی مشغول خدمت بودیم که از مربیان پرورشی مدرسه خبر خوشی شنیدیم که قرار است تا چند وقت دیگر جمعی از دختران دانش آموز دو دبیرستان‌ امام رضا(ع) را به سفر کرمان و زیارت مرقد سردار سلیمانی ببرند.  
فقط تعداد محدودی از بچه‌ها امکان حضور در این اردو را داشتند و یک ‌درصد هم ‌احتمال‌ همراه شدنم با این کاروان را نمی‌دادم. اما دلم پیش از خودم، راهی دیار کریمان و مزار حاج قاسم شده بود. توکل کردم و از خدا خواستم در جمع کاروان کرمان باشم و بالاخره ‌به ‌طرز ‌غیر قابل ‌باوری‌ راهی‌ کرمان ‌شدم. 
 

روضه به‌یادماندنی در هئیت ‌سیار
حرکت روز چهارشنبه بود. من و همسفرانم، با کوله‌ای پر از دل‌های شکسته و جامانده، راهی بهشت سردار سلیمانی شدیم. در طول مسیر با دوستان، هیئت گرفتیم. قراری هفتگی که از چهارشنبه‌های تابستان شروع شده بود و فکر کردیم در قطار هم مشکلی برای برگزاری آن نداریم.   
نام تشکل دختران دبیرستان امام رضا(ع) واحد۱۲ «‌دختران ‌جریان‌ساز ظهور» ‌است و ما راضی به ترک یک روز ‌هیئت‌مان ‌نیستیم.   
عکس‌ حاج‌ قاسم ‌را بر در یک کوپه‌ زدیم ‌و با ‌دعوتنامه‌ کاغذی ساده‌ای، اهالی کاروان را به روضه دعوت کردیم.‌ ‌یکی مداح شد و ‌دیگری، ‌روضهخوان شد. انصافاً چنین محفل روضه را توقع نداشتیم. این هیئت و چهارشنبه،‌ در ‌ذهن ‌من و بچه‌ها ‌ثبت ‌شد.

دیدار با بهترین ‌فرمانده
حوالی ‌ساعت‌۶‌ صبح‌ ‌به‌ کرمان‌ رسیدیم. ‌ذوقوشوق‌ وصف‎ناپذیری داشتیم. تا ساعتی دیگر می‌توانستیم از نزدیک با سردار قهرمان‌مان دیدار کنیم. خیلی زود، راهی‌گلزار ‌شهدای‌ کرمان‌ شدیم. اولین‌چیزی‌ که در گلزار توجه ما را به خود جلب می‌کرد، تصاویر حاج ‌قاسم عزیزمان ‌بر تن‌ دیوار ‌بود. 
‌راوی که از نزدیکان سردار است، مشغول تعریف از بزرگی و خوبی‌های ‌حاج‌قاسم‌ شد و قطره‌های ‌اشک آرام و قرار ما را گرفته بود. بیشتر ‌حرف‌هایش از سردار سلیمانی، از احترام ‌به ‌پدر ‌و ‌مادر بود. می‌گفت‌: سردار ‌خیلی پدرومادرشان را ‌دوست ‌داشتند و ‌احترام‌ گذاشتن به آنها ‌جز ‌اولویت‌هایشان بود. تعریف می‌کرد که یکبار زمان عملیاتی را به ایشان خبر دادند و حاج قاسم تا تمام شدن استحمام پدرشان عازم عملیات نشدند. راوی می‎گفت: بعضی‌ها ‌فکر می‌کنند، حاج‌ قاسم ۹۹ درصد مشکلات را با اسلحه پیش می‌برد، اما به ‌نظر ‌من، بیشتر مشکلات ‌را ‌با کمک‌ گرفتن ‌از ‌اهل ‌بیت(ع) ‌حل‌می‌کرد. 
برای زیارت مزار سردار در صفی نه چندان بلند ایستادیم در حالی که ناخودآگاه اشک می‌ریختیم و دل توی دل‌مان نبود که چه به ایشان بگوییم و چه درخواست کنیم. بعداً از ‌بچه‌ها درباره ‌خواسته‌هایشان ‌پرسیدم؛ یکی ‌طلب ‌شهادت‌ کرده بود، یکی از سردار برای اثرگذاری در جمع دختران کمک خواسته بود، چند نفری ‌هم‌ عاقبت‌به‌خیری ‌و ‌جریان‌ساز ظهور بودن‌ را ... اما خودم ‌از سردار خواستم تا کمکم کند تا بنده‌ خوبی باشم. اگر یار ‌امام‌زمانی نیستم، سنگی در مسیرشان نباشم و فرزند ‌خوبی ‌برای‌ پدرومادرم باشم. هم در درس‌هایم موفق شوم و هم در آینده یکی از فعالان رسانه‌ای موثر باشم. خیلی هم برای دوستانی که التماس دعا داده بودند و ویژه‌تر برای آن‌هایی که در مسیر ولایت و انقلاب نیستند، دعا کردم.
 

توصیه‌های سردار به ما
بالاخره راهی ‌بیت‌الزهرا(س) ‌شدیم که‌ می‎گفتند منزل‌ حاج ‌قاسم ‌بوده. سردارمنزل‌شان ‌را در سال ۹۲ وقف ‌ترویج فرهنگ ‌و سیره ‌حضرت‌زهرا(س)‌ کرده است. 
‌داخل کوچه‌، صف بلندی از عکس‌های سردار سلیمانی به همراه تصاویری از شهدای ‌کرمان به پیشواز مهمانان می‌آمد. ‌در ‌حیاط بیت ‌هم‌ بنری روی دیوار با عنوان «توصیه‌های ‌سردار به‌ ما» ‌جلب ‌نظر می‌کرد. اولین‌ توصیه، احترام ‌به ‌پدر ‌و ‌مادر بود و محور دومین توصیه بر مقابله ‌با فساد ‌و ‌دوری ‌از ‌تجملات بود. اما ‌توصیه ‌دیگری هم داشتند که بیشتر شبیه درخواست بود:‌ «شهدا را ‌با چشم دل‌ و زبان ‌خود بزرگ ‌ببینیم‌». 
در یکی‌ از تابلوها، سردار در آغوش ‌مادرش بود ‌و در قاب دیگری ‌که شبیهش را زیاد از تلویزیون دیده بودیم، در جوار پر مهر رهبری بودند. اما در چند تابلو، سردار مانند پدری مهربان، کودکی را بر زانو نشانده و یا گرم در آغوش گرفته بودند و چهره کودکان پر از شادی و لبخند به نظر می‌رسید.  
گوشه‌ای از ‌منزل، ‌مزار شهید ‌گمنامی‌ بود که نقطه کانونی دعا و زیارت و رازونیاز مهمانان شده بود. ‌راوی‌ بیت الزهرا(س) هم از اخلاق‌ورفتار فرمانده تعریف می‌کرد: برایش ‌فرقی‌ نداشت ‌یک‌ کودک‌ با او ‌صحبت ‌می‌کند ‌یا یک ‌فرمانده‌! همان ‌اندازه که ‌به ‌فرماندهان ‌احترام‌ می‌گذاشت ‌به ‌کودکان‌ نیز. 

سر ساعت‌ عاشقی
بار دیگر که به زیارت مزار سردار سلیمانی توفیق پیدا کردیم، شب جمعه بود و نیمه شب. همه احساس غریبی داشتند که می‌خواستند شب‌زیارتی امام حسین(ع)، سرباز ولایت را زیارت کنند. 
در دل تاریکی و آرامش شبانه گلزار، هرکدام از بچه‌ها ‌به‌ گوشه‌ای‌ پناه ‌برد تا ‌خلوت‌ کند. 
راوی گلزار می‌گفت؛ گلزار کرمان ‌۲۴‌ شهید گمنام دارد. اما ‌نفر ‌بیست‌وچهارم تا چند سال‌ پیش گمنام بود تا مادر شهید چند بار ‌پسرش را خواب دید که نشانی مزارش را می‌داد. گشت و نشانی را جستجو کردند و شهید ‌ابراهیم ‌ابراهیمی شناسایی شد.  
حوالی ‌ساعت‌۰۱:۲۰، خانمی از بین جمعیت گلزار بلند شد و از یک، دو نفر از جمع پرسید، دخترم ساعت چنده؟ همه از رفتارش متعجب بودند. یکباره مقابل جمعیت ایستاد و ‌برایمان ‌از حس‌وحال ‌مادران شهدای‌مفقودالاثر گفت. مادر ‌شهید علی شفیعی بود و می‌گفت: علی با ‌درد ‌یتیمی بزرگ‌ شد. من این‌ بچه را ‌با چنگ‌ودندان‌ و نان حلال ‌بزرگ‌ کردم. ‌بسیجی‌ و ‌پاسدار شد و خیلی ‌زود ‌محبوب ‌همگان‌. ‌حاج‌قاسم‌ فرمانده‌اش ‌بود و ‌برایش ‌رفت ‌خواستگاری. ۴‌ ماه بیشتر ‌از ازدواجش ‌نگذشته ‌بود ‌که‌ شهید شد! از آن ‌زمان ‌به ‌بعد حاج‌ قاسم ‌شد پسرم. به‌من‌سرمی‌زد. هر جایی بود، زنگ می زد و احوالپرسم بود. از تهران، سوریه، لبنان...  ‌
مادر شهید می‌گفت: ‌پسرم ‌حاجت‌ همه ‌را می‌دهد. امکان ‌ندارد دست‌خالی ‌از مزارش برگردین. فقط ‌یک زیارت امام ‌رضا(ع) نذرش‌کنید.‌ سر مزارش که رفتید، ۳‌ بار ‌بگویید «‌یاعلی‌بن‌موسی‌الرضا(ع)»... ‌دست آخر، روحانی گلزار هم روضه‌ حضرت ‌رقیه(س) خواند ‌و دل‌های‌مان‌ راهی‌کربلا شد. 
 به ‌امید دیدار
صبح ‌روز بعد، سومین باری بود که توفیق زیارت ‌سردار نصیب‌مان می‌شد. دیدار آخر بود و هنوز نرفته، درد وداع و دوری بر دل‌مان نشسته بود. برای آخرین بار مزار سردار را با اشک و بوسه زیارت کردیم. خیلی از بچه‌ها ‌با سردار خداحافظی ‌نکردند، چون ‌امید دارند تا چند وقت ‌دیگر دیدار دوباره گلزار سردار دل‌ها نصیب‌شان شود.  
یکبار دیگر، به صف شدیم تا سرودهای «حریفت‌منم» و «بیعت ‌می‌کنم» را اجرا کنیم. راوی از ‌آخرین‌حرف‌هایش برایمان گفت و ما ‌دختران‌ جریان‌ساز ظهور اشک‌ ریختیم ‌برای‌ شهیدی که ‌اینهمه ‌شجاع و بزرگ بود و همان‌قدر رئوف و مهربان ‌و چنان‌که باید در ‌میان ‌ما کمتر شناخته شده. اشک ‌ریختم ‌برای جای خالی‌شان، برای ‌لرزیدن ‌شانه‌های حضرت‌آقا هنگام اقامه نماز بر ‌پیکر آسمانی سردار و... اما نمی‌گذاریم علم از دست علمدار زمانه‌مان به زمین بیفتد. ما با حجاب و چادرمان، گوش به فرمان رهبر عزیزمان، منتظر ظهوریم.   
روایتی از مبینا ارزنی دانش آموز دبیرستان امام رضا(ع) واحد۱۲

منبع: آستان نیوز

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.