مهاجرت میتواند به دلایل مختلفی صورت بگیرد، از قبیل شرایط اقتصادی و کار، جنگ، مشکلات سیاسی، ادامهی تحصیل و تلاش برای داشتن زندگی بهتر. در هر صورت این امر با مشکلات مختلفی همراه است. مهاجرین در سرزمین جدید بیگانه تلقی میشوند و مورد انواع تبعیضها قرار میگیرند. مسیر سفر ممکن است پرخطر و دشوار باشد. دوری از دوستان و آشنایان و دلتنگی برای سرزمینی که از آن دور افتادهاند، همیشه قلب مهاجرین را به درد میآورد. سازگار کردن خود با جامعهای جدید و متفاوت کار آسانی نیست. با این وجود همه ساله افراد زیادی به دلایل مختلف ناچار به مهاجرت میشوند. خواه این مهاجرت از شهری به شهر دیگر باشد یا از سرزمینی به سرزمین دیگر. بدون شک این کوچ و سفر تاثیرات زیادی بر زندگی آیندهی این افراد خواهد داشت.
کودکان این مهاجرین نیز مشکلات خاص خودشان را دارند. هر چند برای کودکان هماهنگ کردن خود با جامعه و محیط تازه نسبت به بزرگسالان آسانتر است اما بدون دشواری نیست.
در ادبیات کودک و نوجوان ایران نویسندگان زیادی در زمینه مهاجرت قلم زدهاند. رمانهای «عاشقانههای یونس در شکم ماهی»، اثر جمشید خانیان و «هستی»، اثر فرهاد حسنزاده به مهاجرت داخلی تحت تاثیر جنگ اشاره دارند. «آوارهی بیخورشید»، اثر محمدهادی محمدی زندگی مهاجران پناهنده در ایران را به تصویر میکشد و «ولادمیر میگوید»، که اثری از فریبا کلهر است، به مهاجرت تراملّی و جدا شدن از فرهنگ و سرزمین مادری پرداخته است.
«خانهی خودمان»، اثر سینتیا کادوهاتا که شقایق قندهاری آن را به نثری روان ترجمه کرده است، ماجرای خانوادهای ژاپنی را روایت میکند که در آمریکا سکونت دارند. خانوادهای که با وجود مهاجر بودن، به خاطر شرایط بد اقتصادی بار دیگر مجبور به مهاجرت میشوند. این بار به ایالتی جنوبی در آمریکا. جایی که لهجه مردمش را نمیفهمند و غیر از چند خانواده ژاپنی بقیه با آنها غریبهاند. سرزمینی که آنها را با نوع افراطیتری از تبعیض نژادی آشنا میکند.
«-یعنی متوجه نشدی که تمام دوستان مامان و بابا ژاپنی هستند؟ -خب چرا؟ -دلیلش این است که بقیه مردم به آنها محل نمیگذارند. آنها خیال میکنند که ما یک چیزی مثل پادری یا مورچه و از اینجور چیزها هستیم!» (ص56).
کتی، دختر کوچک این خانواده، تمام این مشکلات را به مدد حمایت خانواده و مخصوصاً خواهر بزرگترش، لین پشت سر میگذارد، به این امید که آنها روزی خانه خودشان را داشته باشند و در آن به شادی در کنار هم زندگی کنند. سرانجام زمانی که آنها صاحب خانهی کوچکی برای خودشان میشوند و میتوانند تا حدودی با محیط جدید سازگار شوند، مصیبتی بزرگ گریبانگیرشان میشود. لین، خواهر بزرگتر کتی به دلیل بیماری از دنیا میرود. «...میدانستم که لین مرده است. من خیلی خوب، بخشی از وجودم را که لین در آن جا داشت حس میکردم. حالا دیگر آن بخش خالی بود.» (ص212). «وقتی فرد موضوع محبوبی را از دست میدهد، نه فقط با فقدان موضوع مواجه میشود، بلکه جنبهای از خود را از دست میدهد که مکمل موضوع است. این حالت شبیه احساس کودک خردسالی است که مادر خود را گم کرده است. در واقع آنچه فرد از دست داده است، فقط مادر نیست، بلکه حالت خوشی و آرامشی است که در این روابط وجود داشته است، ولی اکنون وجود ندارد.» (اسماعیلپور، و بخشعلیزاده مرادی. 1393: 368).
تنها چیزی که مثل گذشته این خانواده را سرپا نگه میدارد، همدلی و اتحاد آنهاست. چیزی که به آنها قدرت میدهد تا با این مشکل هم مانند مشکلات پیشین مقابله کنند.
مخاطب نوجوان با خوانش این اثر با زندگی سخت مهاجران آشنا میشود و درمییابد که رفتار دیگران تا چه حد میتواند در زندگی این افراد تاثیرگذار باشد. این میتواند نحوه برخورد او در آینده با مهاجران را شکل بدهد. در صورتی که خود نوجوان مهاجر باشد، میتواند از این اثر بیاموزد چطور میتواند با دنیای تازه و مشکلات آن سازگار شود. نویسنده ضمن این، نگاهی به بحران سوگ دارد. مخاطبی که چون شخصیت داستان عزیزی را از دست داده، با خواندن این اثر درمییابد که تنها نیست. دیگرانی نیز چون او درگیر این غم هستند. این میتواند در کاهش درد او اثربخش باشد. ضمن آن که مخاطب میتواند از رفتار شخصیتها بیاموزد در چنین شرایطی چه باید کرد و چه نباید کرد. خانه خودمان، اثری آموزنده و اثرگذار است چرا که خانوادهیکتی، با وجود مشکلات و سختیهای فراوان، در دل خود امید به آینده را دارند و همیشه به امید روزی بهتر و روزگاری خوشتر بر مشکلات پیروز میشوند. این خود میتواند بهترین الگو برای مخاطب نوجوان باشد.
نظر شما