وقتی پدر و مادرهایمان با امنیت خاطر میگفتند: «عزیزم نگران نباش، بزار ببین چله کوچیکه چیکار میکنه!» ته دلمان قرص بود به اینکه بزرگترهایمان بیحساب و کتاب حرف نمیزنند و حرفهایشان برگرفته از چیزی است که سالهای سال آن را تجربه کرده اند؛ چه بساکه همیشه نیز روزگار همانطوری رقم میخورد که آنها برایمان پیشگویی کرده بودند، یعنی یک زمستان پربرکت در نیمه دوم زمستان.
این جریان طی سالهای متمادی آنقدر تکرار شد که بعدها خود ما هم در برابر چله کوچیکه سرتعظیم فرود آوردیم و هروقت میدیدیم آبی از چله بزرگه گرم نمیشود، امید میبستیم به چله کوچیکه تا بیاید و بالاخره زمستان، رخی نشان دهد؛ اما اصلا حکایت این چله بزرگ و کوچک چیست و چه زمانی باید در انتظار شکوه زمستان باشیم؟
قدیمی ها اعتقاد داشتند زمستان خودش را با چله کوچیکه نشان می دهد
چله کوچیکه، نمایی از شکوه زمستان
«اگر من عمر تو را داشتم و پشتم به بهار نبود، بچه را در قنداق، پیرزن را زیر کرسی و نانوا را کنار تنور از سرما خشک میکردم»؛ شاید شما هم این روایت را از زبان پدربزرگها و مادربزرگهایتان شنیده باشید. طعنهای از چله کوچیکه به چله بزرگه که از قضا طعنه به جایی است و اگر دقت کرده باشید، هرساله در نیمه دوم زمستان، سرما و بارشها به اوج میرسد؛ دقیقا مثل همین روزهایی که میبینیم برودت هوا بیشتر شده و باران و برف هم افتخار حضور داده اند. اینها اساسا به خاطر هنرنمایی همین چله کوچیکه است که از دهم بهمن ماه شروع میشود و عمرش هم ۲۰ روز بیشتر نیست.
براساس گاهشمار ایرانی که یکی از قدیمیترین نظامهای گاهشماری است، چله کوچیکه و چل بزرگه بر اساس رویدادهای نجومی و فصلی تنظیم شده که ۴۰ روز ابتدایی فصل سرما یعنی از آغاز دی (شب یلدا) تا دهم بهمن «چله بزرگ» و از یازدهم تا پایان بهمن، «چله کوچک» نامیده شده است؛ اما همانطور که میگویند: «فلفل نبینه چه ریزه. . .» همین عمر کوتاه هم بس است برای آنکه چله کوچیکه، زمین و زمان را بر هم ریخته و زمستان را حسابی زمستانی کند.
البته جالب است بدانید که به ۴ روز پایانی چله بزرگه و ۴ روز ابتدایی چله کوچیکه هم چارچار (همتایی کردن مخالفین با هم) میگویند که سردترین روزهای سال است. نام چارچار را به این خاطر روی این ۸ روز گذاشتهاند که براساس داستانهای کهن، چله کوچیکه و چله بزرگی رابطه خوبی با هم نداشتهاند و این چند روزی که کنار هم بودهاند را چارچار نامیده اند.
حالا که حرف به اینجا رسید، بدنیست اشارهای هم داشته باشیم به بخشی از قصه کهن زمستان ایران که سینه به سینه چرخیده و تصویری از علم آب و هوایی کشورمان است. شاید نام اهمن و بهمن را شنیده باشید. براساس همین قصههای کهن، بهمن و اهمن، پسران ننه سرما هستند که ده روز اول اسفند را «اهمن» و ده روز دوم اسفند را «بهمن» مینامند. در این بیست روز ممکن است آنقدر بارندگی زیاد باشد که این دو برادر به دو چله طعنه بزنند. چه بساکه قدیمیها همیشه در ایام اهمن و بهمن این شعر را زمزمه میکردند: «اهمن و بهمن، آرد کن صد من، روغن بیار دَه من، هیزم بکن خرمن، عهده همه با من».
و اما میماند ۱۰ روز آخر اسفند که از بیستم تا بیست و پنجم آن، «سیاه بهار» نام دارد و بارندگی در شبها بسیار زیاد است، بنابراین کشاورزان در طول روز کار میکنند و شبها به امید باران، سر روی بالشت میگذارند. «سیاه بهار، شب ببار و روز بکار» شعر معروفی است که قدیمیها در این روزها، آن را زمزمه میکردند. اما بعد از پایان این ۵ روز، یعنی در ۵ روز پایانی اسفند، هوا کاملا بهاری میشود. گاهی ابری و گاهی آفتابی؛ گاهی باران و گاهی تگرگ که همگی نوید فرارسیدن بهار را میدهند. حالا دیگر زمین حسابی نفس گرم زده و یکبار دیگر طبیعت جانی دوباره میگیرد.
بله حکایت زمستان ایران، همین چیزی است که خواندید. حکایتی قصه گونه که البته ریشه در علم ایرانیان باستان دارد و از گذشته تا به امروز همواره نزدیک به حقیقت بوده است؛ بنابراین میتوانیم امیدوار باشیم به اینکه از همین حالا تا پایان زمستان، روزهای پربارشی را تجربه خواهیم کرد و رحمت خداوند هیچ گاه از ما دور نیست.
نظر شما