حکایت این نیست که از همان ابتدا، چشمها را بسته و با سر رفته باشد توی شکم تاریکی و نادانی. «سید مهدی هاشمی» دستکم سالهای اولی که به روی مسائل دینی، اجتماعی و سیاسی چشم باز کرد، شاید به دنبال روشنایی و نور بود، دنبال دانستن و زیاد دانستن.
«میل به زیاد دانستن» البته عیب نیست اگر گاهی با «توهم زیاد دانستن» همراه نشود.
خود اجتهادی
میان شلوغی و بگیر و ببندهای سال اول پیروزی انقلاب، فرصت زیاد بود برای فرصتطلبهایی که میتوانستند بدون هیچ پشتوانه و پیشینه روشنی، با زدن نقاب انقلابیگری و اسلامگرایی، به نان و نوایی برسند. برای «سید مهدی هاشمی» که سال ۱۳۲۳ در «قهدریجان» و خانوادهای روحانی به دنیا آمده و فرزند آیتالله «سید محمد هاشمی قهدریجانی» از علمای صاحبنام حوزه علمیه اصفهان بود، از نوجوانی پای دروس حوزوی نشسته و بعدها با تحصیل در حوزه علمیه اصفهان، لباس روحانیت به تن کرده بود، سابقه مبارزات انقلابی و طرفداری از نهضت امام(ره) را داشت و... بدون شک، فرصت رسیدن به نان و نوای سیاسی و گروهی، بیشتر از دیگران فراهم بود. پس لطفاً حیرتزده نشوید اگر در ادامه مطلب و یا در زندگینامه و سوابقش، خواندید مدتها مورد اعتماد برخی مسئولان نظام تازه پاگرفته جمهوری اسلامی بوده است. در نگاه به زندگینامهاش گاهی با «مهدی هاشمی»ای روبهرو هستید که در حوزه علمیه اصفهان، اعلامیهها و عکسهای امام(ره) را پخش میکند، فریاد مبارزه با رژیم سر میدهد و در نهایت هم توسط ساواک دستگیر و پس از چند ماه آزاد میشود. گاه نیز او را در حالی میبینید که وقتی درس خارج فقه را در حوزه علمیه قم آغاز کرده، پنهانی با ساواک اعلام همکاری میکند و در همین ایام در مراسم مختلف، ضمن سخنرانی، به جان شاه و خانواده سلطنتی دعا میکند! واقعیت این است که طلبه جوان اصفهانی خیلی زودتر از آنچه باید، در رفتارهای مخفیانه و آشکارش به «خوداجتهادی» رسید! اجتهادی که پشتوانهاش دریافتهای شخصی بود و البته غرور و لجاجتی که داشت کورش میکرد؛ آنقدر کور که با سر برود توی شکم تاریکی... وسط گنداب هوا و هوسی که سر و تهش معلوم نبود!
هفتبیجار اعتقادی
در آغاز دهه ۵۰ خورشیدی «هاشمی» دیگر آن طلبه خیلی جوانی نیست که شور و شوق جوانی و خامیاش را بشود دلیل بسیاری از رفتارهای ضد و نقیض و یا خودسرانهاش دانست. اندکی مانده به ۳۰سالگی، هم شیفته و مرید روحانیونی چون «محمدجواد غروی» است که تلاش دارد به سبک «وهابیت» ساختارشکنی کرده و از شیعه و فقه شیعی تعریفی جدید ارائه دهد! هم ته ماندهای از افکار و گرایشهای چپی درباره مبارزه مسلحانه را در مغزش دارد. بنابراین، او و اطرافیانش از دست زدن به قتل کسانی که آنها را مخالف اندیشههای خود و مرادشان - محمدجواد غروی- میدانند، ابایی ندارند. در راستای همین ملغمه اعتقادی، ربودن و قتل فجیع «آیتالله شمسآبادی» و همچنین کشتن «جهان سلطان آقایی» و «رمضان مهدیزاده» انجام میشود!
انگار همه تناقضهای اعتقادی در رفتار «مهدی هاشمی» جمع شده است. از یک طرف خودش را مبارز و انقلابی میداند، از طرف دیگر برای مسئولان ساواک نامه مینویسد و اعلام همکاری میکند! در دعوای میان طرفداران روحانیت سنتی و روحانیت انقلابی، طرف طرفداران امام(ره) را میگیرد اما مرادش «محمدجواد غروی» است که امام(ره) درباره او میگوید: «خدا، مسلمین را از شر این عناصر فاسده حفظ کند». بر پیروی از «غروی» اصرار دارد اما برخلاف برخی افکار او که حتی کشتن فرد مرتد و یا سنگسار زناکار را اسلامی نمیداند، به آسانی دستور قتل مخالفان خود را میدهد... البته پیش از اجرای حکم قتل در جلسات درون گروهی با «هدفیها»ی اصفهان، مخالفانش را محکمه غیابی و تکفیر میکند! «مهندس بحرینیان» مسئول کمیته انقلاب اسلامی اصفهان و «عباسقلی حشمت» و فرزندانش، قربانیان دوران پس از انقلاب این روش و دار و دستهاش هستند.
شاید عذاب وجدان...
پس از انقلاب، چیزی حدود هشت سال زمان لازم است تا «مهدی هاشمی» مجبور به برداشتن
نقاب از چهره شود. در این مدت با وجود مسئولیت در بخش نهضتهای آزادیبخش، همان سبک و سیاق رفتاری پیش از انقلاب را دارد. اسناد و مدارک و اعترافاتش نشان میدهد عملکردش در افغانستان موجب به جان هم انداختن شیعیان این کشور و ریختن خونهای زیادی میشود. در اصفهان نیز تلاش دارد سپاه فلان منطقه را علیه سپاه اصفهان بشوراند و یا کمیته انقلاب اسلامی را به جان سپاه
بیندازد. فکر نکنید پس از گیر افتادن، همان روزهای اول به آسانی همه چیز را اعتراف کرد. در دستگیری و نشستن روبهروی بازجوها، گرگ بالان دیده بود. خیلی از بازجوهای وزارت اطلاعات را فقط خسته کرد و آخرِ کار خیلی چیزها را گفت اما قتلها را گردن نگرفت. شاید پشتش به حمایت از جایی گرم بود... شاید هنوز پیش محکمه وجدانش از پا در نیامده بود. حتی وزیر وقت اطلاعات به دیدنش رفت و با سند و مدرک، از دست داشتن و نفر اصلی بودن او در قتلها سخن گفت و نصیحتش کرد... در نهایت، روزهای آخر، شاید عذاب وجدان وادارش کرد جلو دوربین بنشیند، از عقایدش بگوید، از سوابق پیش از انقلابش، از روزهای پس از انقلاب و قتلهایی که به اعتراف خودش فقط بخش کوچکی از
برنامههایش بود!
خود اجتهادی
میان شلوغی و بگیر و ببندهای سال اول پیروزی انقلاب، فرصت زیاد بود برای فرصتطلبهایی که میتوانستند بدون هیچ پشتوانه و پیشینه روشنی، با زدن نقاب انقلابیگری و اسلامگرایی، به نان و نوایی برسند. برای «سید مهدی هاشمی» که سال ۱۳۲۳ در «قهدریجان» و خانوادهای روحانی به دنیا آمده و فرزند آیتالله «سید محمد هاشمی قهدریجانی» از علمای صاحبنام حوزه علمیه اصفهان بود، از نوجوانی پای دروس حوزوی نشسته و بعدها با تحصیل در حوزه علمیه اصفهان، لباس روحانیت به تن کرده بود، سابقه مبارزات انقلابی و طرفداری از نهضت امام(ره) را داشت و... بدون شک، فرصت رسیدن به نان و نوای سیاسی و گروهی، بیشتر از دیگران فراهم بود. پس لطفاً حیرتزده نشوید اگر در ادامه مطلب و یا در زندگینامه و سوابقش، خواندید مدتها مورد اعتماد برخی مسئولان نظام تازه پاگرفته جمهوری اسلامی بوده است. در نگاه به زندگینامهاش گاهی با «مهدی هاشمی»ای روبهرو هستید که در حوزه علمیه اصفهان، اعلامیهها و عکسهای امام(ره) را پخش میکند، فریاد مبارزه با رژیم سر میدهد و در نهایت هم توسط ساواک دستگیر و پس از چند ماه آزاد میشود. گاه نیز او را در حالی میبینید که وقتی درس خارج فقه را در حوزه علمیه قم آغاز کرده، پنهانی با ساواک اعلام همکاری میکند و در همین ایام در مراسم مختلف، ضمن سخنرانی، به جان شاه و خانواده سلطنتی دعا میکند! واقعیت این است که طلبه جوان اصفهانی خیلی زودتر از آنچه باید، در رفتارهای مخفیانه و آشکارش به «خوداجتهادی» رسید! اجتهادی که پشتوانهاش دریافتهای شخصی بود و البته غرور و لجاجتی که داشت کورش میکرد؛ آنقدر کور که با سر برود توی شکم تاریکی... وسط گنداب هوا و هوسی که سر و تهش معلوم نبود!
هفتبیجار اعتقادی
در آغاز دهه ۵۰ خورشیدی «هاشمی» دیگر آن طلبه خیلی جوانی نیست که شور و شوق جوانی و خامیاش را بشود دلیل بسیاری از رفتارهای ضد و نقیض و یا خودسرانهاش دانست. اندکی مانده به ۳۰سالگی، هم شیفته و مرید روحانیونی چون «محمدجواد غروی» است که تلاش دارد به سبک «وهابیت» ساختارشکنی کرده و از شیعه و فقه شیعی تعریفی جدید ارائه دهد! هم ته ماندهای از افکار و گرایشهای چپی درباره مبارزه مسلحانه را در مغزش دارد. بنابراین، او و اطرافیانش از دست زدن به قتل کسانی که آنها را مخالف اندیشههای خود و مرادشان - محمدجواد غروی- میدانند، ابایی ندارند. در راستای همین ملغمه اعتقادی، ربودن و قتل فجیع «آیتالله شمسآبادی» و همچنین کشتن «جهان سلطان آقایی» و «رمضان مهدیزاده» انجام میشود!
انگار همه تناقضهای اعتقادی در رفتار «مهدی هاشمی» جمع شده است. از یک طرف خودش را مبارز و انقلابی میداند، از طرف دیگر برای مسئولان ساواک نامه مینویسد و اعلام همکاری میکند! در دعوای میان طرفداران روحانیت سنتی و روحانیت انقلابی، طرف طرفداران امام(ره) را میگیرد اما مرادش «محمدجواد غروی» است که امام(ره) درباره او میگوید: «خدا، مسلمین را از شر این عناصر فاسده حفظ کند». بر پیروی از «غروی» اصرار دارد اما برخلاف برخی افکار او که حتی کشتن فرد مرتد و یا سنگسار زناکار را اسلامی نمیداند، به آسانی دستور قتل مخالفان خود را میدهد... البته پیش از اجرای حکم قتل در جلسات درون گروهی با «هدفیها»ی اصفهان، مخالفانش را محکمه غیابی و تکفیر میکند! «مهندس بحرینیان» مسئول کمیته انقلاب اسلامی اصفهان و «عباسقلی حشمت» و فرزندانش، قربانیان دوران پس از انقلاب این روش و دار و دستهاش هستند.
شاید عذاب وجدان...
پس از انقلاب، چیزی حدود هشت سال زمان لازم است تا «مهدی هاشمی» مجبور به برداشتن
نقاب از چهره شود. در این مدت با وجود مسئولیت در بخش نهضتهای آزادیبخش، همان سبک و سیاق رفتاری پیش از انقلاب را دارد. اسناد و مدارک و اعترافاتش نشان میدهد عملکردش در افغانستان موجب به جان هم انداختن شیعیان این کشور و ریختن خونهای زیادی میشود. در اصفهان نیز تلاش دارد سپاه فلان منطقه را علیه سپاه اصفهان بشوراند و یا کمیته انقلاب اسلامی را به جان سپاه
بیندازد. فکر نکنید پس از گیر افتادن، همان روزهای اول به آسانی همه چیز را اعتراف کرد. در دستگیری و نشستن روبهروی بازجوها، گرگ بالان دیده بود. خیلی از بازجوهای وزارت اطلاعات را فقط خسته کرد و آخرِ کار خیلی چیزها را گفت اما قتلها را گردن نگرفت. شاید پشتش به حمایت از جایی گرم بود... شاید هنوز پیش محکمه وجدانش از پا در نیامده بود. حتی وزیر وقت اطلاعات به دیدنش رفت و با سند و مدرک، از دست داشتن و نفر اصلی بودن او در قتلها سخن گفت و نصیحتش کرد... در نهایت، روزهای آخر، شاید عذاب وجدان وادارش کرد جلو دوربین بنشیند، از عقایدش بگوید، از سوابق پیش از انقلابش، از روزهای پس از انقلاب و قتلهایی که به اعتراف خودش فقط بخش کوچکی از
برنامههایش بود!
خبرنگار: مجید تربت زاده
نظر شما