به گزارش قدس آنلاین، این فیلم که روایتگر روزهای آغازین ورود طالبان به کابل است، زندگی چند جوان که رؤیاهای بسیاری در سر دارند را به تصویر میکشد.
«آخرین تولد» اثر برادران محمودی محصول سال ۱۴۰۰ است که پروانه ساخت آن با نام «کابل پلاک ۱۰» صادر شد و سپس به «سقوط کابل» تغییر یافت و در زمان اکران نیز با نام فعلی پروانه نمایش خود را گرفت. هر چند علت تغییر چندباره نام این فیلم مشخص نیست اما عناوینی که هر بار بر پیشانی آن نشسته باری از مفهوم داستان را با خود همراه دارد. «آخرین تولد» در زمان اکران خود در سینماها ۴ میلیارد تومان فروش داشت و حالا باید دید با نمایش در پلتفرمها چقدر مخاطب خواهد داشت.
رنج مردم افغانستان مقابل دوربین برادران محمودی
شاید مجموع فیلمهایی که آدمهای قصهاش از سرزمین دیگری باشند، در سینمای ما انگشتشمار باشد اما با این حال سهم داستانهایی از مردم افغانستان در سینمای بومی ما بیش از دیگران است. ریشههای فرهنگی و اشتراکات زبانی در کنار حوادث بیشماری که در سالیان گذشته بر مردم این سرزمین رفته، دستمایه ساخت چندین فیلم در سینمای ایران شده و به جز فیلمهایی که مشخصاً درباره مردم این خطه است، ردپای کاراکترهای افغانستانی در فیلمهایی همچون «روبان قرمز» حاتمیکیا، «باران» مجید مجیدی، «حیران» شالیزه عارفپور و... دیده میشود. این در حالی است که علاوه بر فیلمهایی همچون «گلچهره»، «مزار شریف» و «آخرین ملکه زمین» بیشترین آثاری که مشخصاً مصائب و رنجهای مردم افغانستان را جلو دوربین آورده به برادران محمودی اختصاص دارد. این دو که در پروژههای مشترکی به عنوان تهیهکننده و کارگردان فعالیت میکنند نامشان با سریال «پوست شیر» بیش از پیش مطرح شد. این دو فیلمساز با ساخت فیلمهایی همچون «رفتن»، «شکستن همزمان بیست استخوان»، «مردن در آب مطهر»، «چند مترمکعب عشق» و... بارها راوی رنج مردمانشان بودهاند؛ فیلمهایی که تقریباً همه آنها رنگ و بویی از مهاجرت، ترک وطن اجباری و تلاش برای یافتن زندگی بهتر را در خود دارد و حالا در تازهترین فیلمشان «آخرین تولد» که نوید محمودی کارگردانی و جمشید محمودی تهیهکنندگیاش را برعهده دارد، به شکل دیگری به ابعاد خشونت طالبان نسبت به مردم و اجبار آنها به ترک سرزمینشان میپردازد و اعتراضی عیانتر دارد.
فیلم با یک فلش فوروارد ملتهب و پرتنش آغاز میشود و سپس به دل داستان میزند و ما را به چند روز پیش از واقعه، یعنی ۱۳ آگوست ۲۰۲۱ میبرد. حالا طالبان به قدرت بازگشتند و خواب را از چشم مردم ربودهاند. اما در خانه کوچک ثریا هنوز آرامش برقرار است. اتفاقاً کل داستان هم در همین خانه روایت میشود و با وجود اینکه شهر آبستن حوادث ناگواری است اما دوربین پایش را از خانه بیرون نمیگذارد و تنها ارتباط ما با دنیای بیرون کانالهای خبری تلویزیون، فیسبوک و توییتر است و مخاطب هم مانند شخصیتها در خانه محصور است .
تکلوکیشن بودن «آخرین تولد»، ساحت فیلم را به تلهتئاتر و حتی یک نمایش رادیویی نزدیک کرده و کلیت اثر را تحت سیطره دیالوگ قرار داده است؛ تا جایی که باید صحنههایی که شخصیتها تعریف میکنند را در ذهن مجسم کنید. همین مسئله فیلم را از مدار حوصله خارج و تماشایش را کسالتبار میکند، با این حال فیلمساز سعی دارد در همان میدان کوچک، ریتم را حفظ کند که چندان موفق نیست.
در مسیر سراشیبی
به داستان فیلم بازگردیم. طالبان در حال نزدیک شدن به کابل است؛ ثریا که تصمیم دارد شب را در کنار خانواده و دوستانش جشن بگیرد مشغول تدارک برای میهمانی کوچکشان است. میهمانانش یکی یکی سر میرسند و خبر میدهند طالبان هرات را گرفتهاند و در حال رسیدن به کابل هستند. آن طور که میگویند هراس و نگرانی بر شهر و آدمهایش سایه انداخته اما مخاطب چیزی از این اضطراب و هیاهو نمیبیند و عملاً حس و حالی که مدنظر فیلمساز است هم به مخاطب منتقل نمیشود. در ادامه کمکم جمعشان کامل میشود و فهیم همسر ثریا نیز از راه میرسد. یکی نگران و بیخبر از همسرش است، دوست دیگر او که تمام آرمان و آرزویش بازیگری است نگران تسلط طالبان بر افغانستان و دود شدن آرزوهایش است و هر کدام به طریقی با ترس و التهاب دست و پنجه نرم میکنند تا اینکه درست در میانههای بزم شادی و پایکوبیشان نخستین فاجعه رخ مینمایاند و با رسیدن خبری تلخ، جمعشان به هم میریزد. حالا طالبان به کابل رسیدند و برخی عزیزانشان را در پی حملات آنها از دست دادهاند و به صفحه تلویزیون خیره شدند تا از اوضاع باخبر شوند.
فیلم در همین مقطع واگویههای بسیاری دارد و با در دسترسترین ابزارش یعنی دیالوگ ضرباتش را پشت هم میکوبد، تا جایی که همین دیالوگهای پی در پی کاراکترها، عملاً رنگ و بوی بیانیه سیاسی میگیرد مانند حمایتهای پاکستان از طالبان و انتقاد از بیتوجهی اروپا و آمریکا به مردم افغانستان که بارها در فیلم شنیده میشود. این دیالوگهای پینگپنگی که یکی میگوید ترامپ و بایدن ما را به مفت فروختند و دیگری از عملکرد پاکستان و مذاکرات دوحه شاکی است، فیلم را در سراشیبی میاندازد، کارکردش را گم میکند و دست آخر ما را با یک بگومگوی اعتراضی صرف مواجه میکند. بسیاری از این تفاسیر هم از زبان ثریا شنیده میشود که ظاهراً خبرنگار است و تنها نشانه آن را با حضور پنهانی در توییتر و نام کاربری «خبرنگار برقعپوش» میبینیم. او در یکی از توییتهایش هشداری نسبت به تسلط طالبان بر افغانستان میدهد و مینویسد: «با طالبان ۱۱سپتامبر جدیدی در راه است، افغانستان را تنها نگذارید».
چرا باید رفت؟
پرده دوم اما رنگ دیگری به خود میگیرد. در این هیاهوی اعتراضی و شوک اشغال کشور و بر باد رفتن آرزوها، همه دنبال راه فرارند. هیچ کس نمیخواهد بماند، مقصد اغلبشان هم اروپاست. لحظهای که همه چمدان به دست و کوله به پشت قصد خروج از خانه را دارند یکی از آنها لختی به فکر فرو میرود و میگوید اصلاً چرا باید رفت؟ هر چند کسی پی حرف او را نمیگیرد و او هم به برداشتن مشتی خاک وطن از گلدان اکتفا میکند و میرود. کدهای دیگری از این دست، باز هم در فیلم وجود دارد. زمانی که طالبان به داخل خانه میآیند و اهالی خانه از ترس اینکه صدای نوزادی که یکی از دوستانشان به خانه آورده به گوش طالبان نرسد دهان او را میگیرند و جانش را به خطر میاندازند و در سکانسی دیگر و در بحبوحههای بحثهایشان یکی از آنها میگوید بدون زن و مادر کشور وجود ندارد و آن یکی در جای دیگری میگوید الان وقت بچهدار شدن نیست! گرچه ثریا در گفتوگوی تلفنی با همسر شیعهاش در سکانسهای انتهایی فیلم از عشق و امید میگوید اما شواهد و نشانههایی دال بر ماندن و ساختن دیده نمیشود. در پایان، ثریا که دوستانش را بدرقه کرده و در انتظار فهیم تنها مانده، زمان به ۲۵آگوست بازمیگردد و فاجعه دیگری رخ میدهد و آرزوهای تکتکشان بر باد میرود و سرنوشت تلخی برایشان رقم میخورد.
«آخرین تولد» نسبت به آثار قبلی محمودی، لحن معترضانهتری دارد. حتی میتوان غلظت دلخوری و کنایهوارش را به دلیل تندباد حوادث سالهای اخیر افغانستان عمیقتر دریافت اما در عین حال فیلم در فاصله معناداری با امید ایستاده و یافتن روزنههایی برای چنگ زدن به زندگی در آن بسی دشوار است.
نظر شما