انتخابات

آمریکایی‌ها هم دو پا را در یک کفش کرده بودند که پهلوی اگر سودای ماندن در حکومت و سلطنت را دارد، برای آبرو و حیثیتش در سطح بین‌المللی، باید تکانی به خودش بدهد.

نگاهی به فراز و فرود «کانون مترقی» و اهداف پیدا و پنهان تشکیل آن / هسته پژوهشی - مطالعاتی «منصور» و شرکا

اواخر دهه۳۰، هم احزابی مثل «ملیون» و «مردم» و هم پدرسالارها و پدرخوانده‌های کهنه‌کار عرصه سیاست ایران کارایی خودشان را از دست داده بودند. یعنی نه میان مردم محبوبیت و مقبولیتی داشتند و نه هیچ‌کدام به کار رژیم پهلوی می‌آمدند. شاه می‌خواست هر طور شده از زیر سایه پدرخوانده‌های عاطل و باطل عالم سیاست بیرون بیاید و هم دستی بکشد به سر و روی مقبولیت و مشروعیتی که بعد از کودتای ۲۸ مرداد حسابی ترَک برداشته بود و حالا هم ممکن بود به ‌کل از هم بپاشد و از دست برود.

پیشرو... مترقی
آمریکایی‌ها هم البته دو پا را در یک کفش کرده بودند که پهلوی اگر سودای ماندن در حکومت و سلطنت را دارد، برای آبرو و حیثیتش در سطح بین‌المللی، باید تکانی به خودش بدهد. پیش از این هم در ۲۸مرداد به گوش شاه جوان خوانده بودند که دوران صاحبقران بودن و گرداندن امور به سبک همایونی تمام شده و باید فکری برای ژست دموکراسی در ایران کرد. وانمود می‌کردند، بی‌میل نیستند که پهلوی دوم، سِرتِق بازی دربیاورد و رگ اعلی‌حضرتی‌اش بیرون بزند و بهانه دست کاخ سفید بدهد برای جمع کردن بساط سلطنت! همین دومی، شاه را بیشتر ترسانده بود تا بعدها به اصلاحات مدنظر کاخ سفید، با رعایت شئونات سلطنت! رضایت بدهد. آمریکایی‌ها با این ترفند چند منظوره، اصلاحاتی بدون دموکراسی واقعی را در ایران رقم می‌زدند که وجهه داخلی و بین‌المللی پهلوی را بازسازی می‌کرد، دیوار محکمی جلو کمونیسم روسی می‌کشیدند، سازوکار حکومت و دولت و... در ایران را با تزریق آرام آرام طیف روشنفکران جوان و تحصیلکرده غربی به بدنه حاکمیت، طبق سلیقه و خواست خودشان تنظیم می‌کردند و... به عبارتی ایران سنتی و دردسرآفرین را می‌کوبیدند و ایرانی تازه، آن‌جور که منافعشان اقتضا می‌کرد می ساختند. در چنین حال و هوایی بود که در آخرین سال دهه۳۰، هسته اولیه «کانون مترقی» با ۹ نفر(که بعداً به ۳۰ نفر رسید) و به نام گروه «پیشرو» شکل گرفت. راه‌اندازی گروه بیشتر با «حسنعلی منصور» بود و همراهی افرادی مثل ایرج منصور، دکتر محمدعلی مولوی، فریدون معتمد وزیری، امیرعباس هویدا و بقیه. اغلب این افراد در دستگاه‌های دولتی پست و مقام و منصب داشتند، اما متوجه شده بودند اگر بخواهند به چشم شاه بیایند، کسی حرفشان را بخرد و نقشی در امور مملکت به عهده بگیرند و درنهایت صاحب‌منصبان قدیمی و ناکارآمد یا موی دماغ را کنار بزنند، باید تشکل و تشکیلاتی راه بیندازند و حساب‌شده کار کنند. گروه «پیشرو» با همین نگاه در سال۱۳۴۰ به «کانون مترقی» تغییر نام داد. 

کانون2.png
جوان بودند و...!
 «پژوهش علمی درباره امور اقتصادی، مالی، کشوری، فرهنگی، بهداشتی و در مجموع مسائل اجتماعی»... این فلسفه اعلام‌شده برای تشکیل کانون در اساس‌نامه آن هم ذکر شده و تأکید کرده بود که کانون حاضر است نتایج پژوهش‌ها و مطالعات خود را برای پیشرفت مملکت در اختیار مسئولان بگذارد. منتها بعدها معلوم شد به قول «عباس میلانی» در کتاب «معمای هویدا» منصور و شرکا، اهداف دیگری هم داشته‌اند: «وجه اشتراک نُه عضو اولیه گروه همان تعلقات حرفه‌ای و اجتماعی‌شان بود. همه جوان بودند و... در عین حال همه در پی منافع شخصشان هم بودند».
تریپ کاملاً پژوهشی و مطالعاتی که «کانون مترقی» برداشته بود از تیزهوشی منصور و رفقای فابریکش حکایت داشت. آن‌ها با این وجهه و دلسوزی دانشگاهی و علمی، هم مانع ایجاد حساسیت در رقبا و صاحب‌منصبان قدیمی و سنتی می‌شدند، هم مانع حساس شدن شاخک‌های دربار و ساواک نسبت به تشکیل یک گروه قدرتمند و خطرناک که ممکن بود به صورت خزنده  رشد کند و بساط سلطنت را به بهانه مدرنیت و انقلابی‌گری جمع کند. با این وصف کانون مترقی چون می‌خواست نردبان ترقی اعضایش در دولت و حکومت باشد خیلی زود تقریباً بی‌خیال اساس‌نامه شد و مستقیم زد توی فاز سیاست. در اسناد منتشر شده ساواک، گزارش‌ها و گلایه‌های زیادی از جلسات کانون مترقی دیده می‌شود که در آن اعضا فقط درباره اوضاع و احوال سیاسی مملکت بحث و تبادل‌نظر کرده و راهکار می‌دهند. البته «منصور» از وقتی به فاز سیاست وارد می‌شود که قبلاً با شاه دیدار کرده، او را خوب پخته و البته تضمین داده است که اساس کار کانون مترقی، بقای سلطنت و حضور شریف همایونی در رأس امور باشد! به ساواک هم تضمین داده بود بدون اجازه، کسی را به عضویت کانون درنیاورد.

کانون1.png
از سر گشادش نزنند!
وزیرمختار وقت آمریکا زمانی در گزارشش به بالادستی‌ها نوشته بود: «به این نتیجه رسیده‌ایم که هسته اصلی سیاست‌های آتی شاه، منصور و کانون مترقی اوست. شاه می‌خواهد مجلس آینده را به کمک همین گروه و با ترکیبی از کاردانان و صاحبان صنعت و سرمایه تشکیل دهد». این مال وقتی است که کانون مترقی و اعضایش بارشان را بسته بودند و داشتند کانون را به حزب تبدیل می‌کردند. منصور با حمایت شاه موجودیت و تشکیل حزب «ایران نوین» را اعلام کرد. حالا اعضا و مثلاً محققان و پژوهشگران کانون مترقی صریح و آشکارا زده بودند در کار سیاست و قدرت تا برای عام و خاص مشخص شود نسل جدید و البته تمامیت‌خواه و انحصارطلب دارند به کمک شاه قدرت را قبضه می‌کنند. منتقدان و باتجربه‌های مستقل عالم سیاست از «ایران نوین» بوی تحزب و دموکراسی و مقولاتی از این دست را استشمام نمی‌کردند. فضای سیاست ایران را بوی یک حزبه شدن و دیکتاتوری با تن‌پوش دموکراسی پر کرده بود. انتقادها سبب شد شاه که می‌دانست سیاستمداران قدیمی نمی‌توانند یا نمی‌خواهند لوایح انقلاب سفید و کاپیتولاسیون و... را پیش ببرند، در فرمانی صریح، روز ۸خرداد۱۳۴۲، کانون مترقی را دفتر مطالعات اقتصادی اجتماعی خودش معرفی کند و به منصور و شرکایش میدان دهد. 
خوش‌آمدگویی طنزآلود نشریه «خواندنی‌ها» پس از اعلان موجودیت حزب ایران نوین، به‌خوبی نشان می‌دهد مردم، منتقدان و رسانه‌های آن روز درباره این تشکیلات چه نظری داشتند: «با اعلام موجودیت حزب ایران‌ نوین، یکی دیگر از نواقص مهم و مؤثر مشروطیت سراپا کمال ما که فقدان حزب بود، جبران شد...  بدین وسیله یک عده نان‌خور جدید و گوینده لااله‌الاالله به اسم دایه و پرستار و لـله و مربی بر عده مفت‌چران کشور اضافه گردید. من نمی‌دانم حزب ایران نوین تا چه اندازه موفق و منصور خواهد بود. به نظر من باید مجال داد که اینان هم یک چند اگر بهتر می‌زنند بستانند بزنند، مشروط بر اینکه از سر گشادش نزنند! »

کانون3.jpg

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.