سکینه تاجی/ با پدر و مادرهای دیگر کنار هم نشستهایم. قرار است به مناسبت باسواد شدن پسرهای کلاس اولیمان جشن بگیریم و شاهد هنرنماییهایشان باشیم . چند پسر با دشداشههای عربی سفید و عرقچینهای کوچکی بر سر یک قرآن را در طبقی پر از گل روی سن میآورند. آنقدر کوچکاند که در آن لباسهای سفید از دور شبیه فرشتههای آسمانیاند. پسرکی قرآن میخواند و چند نفر کنارش همخوانی میکنند و بعد فرشتهها روی سر آنها گلبرگ میپاشند. گروه بعدی با لباسهای نظامی و سربندهای قرمز «یاحسین»، پرچم به دست تا روی سن رژه میروند. چوب پرچم از قدشان بلندتر است و صورتهایشان زیر سایه تکانهای پرچم هی پیدا و پنهان میشود . سرگروه یک شعر حماسی در رثای میهن و ایران میخواند و بعد همه سالن همصدا میشویم برای خواندن سرود ملی... بعد نوبت سرودهای الفبایی است. یک کلاس الفبای شهدایی میخواند و کلاسی دیگر الفبای مقاومت. صورت تک تک پسرها را نگاه میکنم و با شعرها و تصویرهای روی پرده اشک میریزم. دلم بیش از اندازه گرفته، اما در میانه اشکها برای هر خطی که بچهها میخوانند، برای صورتهای معصومشان و برای تنهای کوچکشان در آن لباسهای مقدس، خدا را شکر میکنم معلمهایی داشتهاند که برایشان کودکانه از قدس و غزه و مقاومت گفتهاند که پرچمدارشان کردهاند و احترام به میهن را یادشان دادهاند. اما کنار همه اینها با گریه خدا را شکر میکنم که هشت ماه تمام همه این بچهها در امنیتی بیمثال رفتهاند و آمدهاند و آموختهاند در حالیکه در جایی نهچندان دور همسن و سالهایشان شبوروز زیر رگبار بمب و موشک و گلوله خون دیدهاند و خون خوردهاند... من خدا را خیلی شاکرم اما شاکی هم هستم که چرا از بخت بدم در زمان وجود سراسر نحسی به نام اسرائیل زندگی میکنم؟ و از آن بدتر چرا کاری از من ساخته نیست و باید در روزی که قرار است جشن شادمانی پسرم باشد من منفعلانه شاهد جنایتهایش در رفح باشم و با هر لبخند اشکی هم از گوشه چشمم بچکد؟ بعدها شاید شکایت این همزمانی را به خدا بردم و شکایت اینکه چرا باید مادرانی در این جهان باشند بدن بیسر بچههایشان را که در خواب از دنیا رفتهاند در آغوش بکشند؟ در حالی که میشد مثل ما جایی جمع بشوند و برای هنرهای کودکشان دست بزنند... دیروز دلم میخواست همه بچهها را بغل کنم، همه مادرها را بغل کنم و برای همه آغوشهای تکهتکه شده در رفح گریه کنم. جشن فرشتهها به پایان رسید، برق بردن جایزهها در چشم بچهها بود مادرها اما همه غمگین بودند!
۱۲ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۲:۳۶
کد خبر: 991018
دلم بیش از اندازه گرفته، اما در میانه اشکها برای هر خطی که بچهها میخوانند، برای صورتهای معصومشان و برای تنهای کوچکشان، خدا را شکر میکنم معلمهایی داشتند که برایشان کودکانه از قدس و غزه و مقاومت گفتهاند که پرچمدارشان کردهاند و احترام به میهن را یادشان داده اند.
نظر شما