اجلاس اکو

امید مافی/ ۳۸ سال آزگار گذشته از روزگار کودکی که زیر بمباران،میخکوب پای جعبه سیاه و سپید نمایش دراماتیک لرهای خیبر را برابر علی زاغی و کشته مرده‌هایش نظاره کردیم و با تسخیر قفس توری قرمزها توسط یک فوروارد گمنام محظوظ شدیم.

این‌بار در اوان میانسالی و زیر بمباران گرانی به تماشای اپیزودهای دراماتیک دیگری از اخلافِ سربازان فلک‌الافلاک نشستیم و بار دیگر تمامتِ عزم جزم شده زاگرس‌نشینان را با پوست و استخوان لمس کردیم.

پل شاپوری در بی‌خوابی پیر شد و آن‌قدر بذر رؤیاهای عشق فوتبال‌هایش را در سال‌های برزخی افشاند که سرانجام سرنوشت به رویش خندید، در پلک به‌هم‌‎زدنی از پله‌های پیچ در پیچ بالا رفت و به عرش رهنمون شد. به ستیغ خوشباشی در غلغله آدم و کف و هورا. چه لعبتی است این فوتبال له له زده و پرپر شده!

برای آنکه عقربه‌های ساعت از حرکت نایستند و طلسم قراضه ناکامی‌ها شکسته شود، خیبر به یک ناخدا، یک زورق سبز و مسافرانی بی‌باک نیاز داشت. نیازی که در سایه‎روشن یک فصل دوزخی مرتفع شد تا ناخدای مشهدی بی تعلیق و تعویق از آبراهه های عمیق رد شود و در بندر رستگاری پهلو بگیرد.

رضا مهاجری که یک بار پیش از این با سیاه‌جامگانِ از کانال‌های تنگ و سخت‌گذر گذشته و طعم گوارای صعود به لیگ برتر را به جماعتی آرزومند چشانده بود، این‌بار با تکیه بر جنگجویان جاه‌طلب ۲۵ بار پشت دست حریفان را داغ گذاشت و با صید ۷۷ امتیاز بی سؤال و ابهام بادبان‌ها را برافراشت. آماری رشک‌برانگیز...

خیبر، شیر شرزه رام نشدنی که رکورد امتیازگیری در یک فصل را شکست و متهورانه در جلد موجودات رویین تن فرورفت، هر گاه هوس کرد غرید، لبخند را از سیمای رقیبان دزدید و زودتر از وقت مقرر به مقصد رسید.

 آنجا در خرم آباد وقتی قلب ها معمولی نزد، چراغ های رابطه روشن شدند، شادی جای اندوه را  پر کرد و بازیگرانی که از پس نقش‌هایشان خوب برآمدند، قلمدوش به دل‌ها هجرت کردند تا فوتبال ۴۹۱ کیلومتر دورتر از پایتخت بر زخم‌ها مرهم بگذارد و میان برگ های تقویم، سراغ روزی شکوهمند را بگیرد. تا خرد و کلان به خزیدن در لحظه های شوخ و شنگ خو گرفته و در هیئت و کسوتِ بدر کامل ، شهری که تا صبح پلک نزد را فروزان‌تر از پیش کنند.

اینک خیبر در چلچلی عمر خویش به بالاترین سطح فوتبال ایران رسیده تا «لر آره نا» در اثنای  حماسه، چکامه‌های جنگی و رنگی را به خاطر بسپارد و کابوس ها را زودتر از وقتش مچاله کند.

«دایه دایه؛ وقت جنگه»

 وقت گذاشتن سرها مقابل توپ چل تیکه، الصاق شعف به یقه‌های بالا کشیده و زیستِ مستانه و دلخوشانه در شهری که «دالکه» و «دایه»هایش سرنوشت بچه‌های خود را پیش از پر کردن تفنگ‌های «بِرنو» می‌نویسند!

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.