تحولات لبنان و فلسطین

۲ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۸:۳۸
کد خبر: 1001385

وقایع کربلا، تجسم دعای عرفانی عرفه؛ بخش هفتم

حجت‌الاسلام دکتر حسین عشاقی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ‌واندیشه اسلامی

در فراز دیگری از دعای عرفه این گونه آمده است که حضرت سید الشهدا(ع) بنا بر نقل می‌فرماید: «مِنْکَ أَطْلُبُ الْوُصُولَ إِلَیْکَ وَ بِکَ أَسْتَدِلُّ عَلَیْکَ فَاهْدِنِی بِنُورِکَ إِلَیْک‏».

وقایع کربلا، تجسم دعای عرفانی عرفه؛ بخش هفتم

یعنی خدایا وصال تو را، من از خود تو تمنا می‌کنم؛ و به خود تو، بر وجود تو استدلال می‌کنم پس با نور خودت من را بسوی خود هدایت کن.


قبلا در بخش پنجم با استفاده از فرمایشات امام روشن کردیم که از آثار و مخلوقات حضرت حق نمی‌توان علم یقینی به وجود خداوند پیدا کرد؛ چون چنین طریقی بخاطر دوری بودن استدلال، باطل و محال و ناممکن است؛ بله این راه فقط برای عامه مردم که به ظنیات اکتفاء می‌کنند مفید و سودمند است؛ اینک در این فراز، امام (ع) به دو طریقی که می‌توان به علم یقینی نسبت به وجود خدا آگاهی یافت راهنمایی و اشاره می‌کنند؛ این دو طریق یکی سلوک عملی است که انسان با استعانت از خود خداوند و با عبادات و ریاضاتی که باید متحمل آن شود، به وصال حضرت حق نائل می‌گردد؛ و البته این راه گاهی تحت إشراف و نظر یک استادِ راه طی‌کرده صورت می‌گیرد؛ مثل حضرت موسی که تحت اشراف و هدایت حضرت خضر سلوک کرد؛ و گاهی نیز خود حضرت حق مستقیما طالب وصال را به راهی که باید برود راهنمائی می‌کند؛ مثل حضرت یوسف که طبق آیه (37 یوسف) «...ذلِکُما مِمَّا عَلَّمَنی‏ رَبِّی إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُون» با اعراض از کیش بی‌ایمانان تحت تعلیم مستقیم خداوند قرار گرفت.
و طریق دیگر، سلوک نظری است؛ اما نه از طریق سلوک از معلول به علت که غیر منتج به یقین است، بلکه از طریق شناخت خود حق با یک چهره اوست که به شناخت وجود خداوند منجر می‌گردد؛ این گونه سلوکهای نظری را برهانهای صدیقین می‌نامند و در کلام ائمه مخصوصا در ادعیه مأثوره به آن اشاره شده است مثل جمله معروف دعای ابو حمزه که چنین وارد شده است «بِکَ‏ عَرَفْتُکَ‏ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِی عَلَیْکَ وَ دَعَوْتَنِی إِلَیْکَ وَ لَوْ لَا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْت‏» خدایا به تو، تو را شناختم، و تو خودت را به من نشان دادی و من را به سوی خودت دعوت کردی؛ و اگر تو نبودی، من تو را نمی‌شناختم که چه هستی؛ و یکی از امتیازات فلسفه اسلامی دستیابی به این نمونه برهانها است که ابتدا فارابی به آن توجه نموده است و سپس ابن‌سینا و در ادامه عرفا و فلاسفه دیگری به تقریرهای گوناگونی از آن، دست یافته‌اند.

در ادامه به بیان یک نمونه از این برهانها می‌پردازم.  
«وجود» به نفس ذاتش و بدون دخالت هر بیگانه‌ای نافی «عدم»، و طارد نیستی است؛ زیرا تناقض محال ذاتی، و اجتماع «وجود» و «عدم» ممتنع بالذات است؛ چون اگر در مناقضه وجود با عدم و نیز در مناقضه عدم با وجود، به دخالت بیگانه‌ای نیاز باشد لازم می‌آید که تناقض بین وجود و عدم، وابسته به دخالت بیگانه‌ای باشد؛ و امتناع اجتماع نقیضین در گرو عامل بیگانه‌ای باشد و معنی این سخن این است که اگر آن بیگانه دخالت نکند تناقض محال نیست و اجتماع نقیضین، به خودی خود، ممکن است؛ ولی پذیرش امکان تناقض خلاف بدیهی‌ترین آگاهی انسان است و این پذیرفته نیست؛ پس باید پذیرفت اگر وجود با عدم نا سازگاری دارد و نیستی را طرد می‌کند در این مناقضه و نا سازگاری هیچ بیگانه‌ای دخالت ندارد؛ پس «وجود»، بدون دخالت هر بیگانه‌ای، «عدم» نیست؛ و بنابراین او معدوم هم نیست؛ زیرا اگر معدوم باشد با نیستی سازگار خواهد بود و عدم را طرد نمیکند که خلاف فرض ما است؛ و وقتی «وجود»، بدون دخالت هر بیگانه‌ای، معدوم نباشد باید بدون دخالت هر بیگانه‌ای، موجود باشد زیرا اگر نه معدوم باشد و نه موجود ارتفاع نقیضین لازم می‌آید که به گونه بدیهی محال است؛ و با پذیرش این که («وجود»، بدون دخالت هر بیگانه‌ای، موجود است) وجود خداوند اثبات می‌شود؛ چون خداوند همان وجودی است که بدون دخالت هر بیگانه‌ای موجود است، و در این برهان ما به همین هدف رسیدیم پس از طریق تحلیل حقیقت «وجود» که چیزی جز خدا نیست، موجودیت خدا اثبات شد.

این نحوه برهانهای به خود خدا و بر خود خدا، مطلوب امام در مناجات عرفه بود که فرمود "بِکَ أَسْتَدِلُّ عَلَیْکَ" و نیز در وقایع کربلا بود که درخواست "مِنْکَ أَطْلُبُ الْوُصُولَ إِلَیْکَ" استجابت یافت زیرا شهادت همان برون رفت از انانیت و انقلاب الی الحق است، إِنَّا إِلَیٰ رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ .

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.