این کتاب که امسال مزین به تحسین و تقریظ مقام معظم رهبری شد، زندگی سراسر عشق و ایمان شهید علی کسایی و همسرش «رفعت قافلان کوهی» و فعالیتهای این شهید بزرگوار در دوران انقلاب و دوران دفاع مقدس را با قلمی ساده و روان حکایت میکند.
کتاب آخرین فرصت را میتوان در دسته تاریخ شفاهی انقلاب و جنگ تحمیلی جای داد که در قالب رمانی جذاب، به مفاهیم ارزشمند اخلاقی و انسانی همچون صمیمیت و سادهزیستی، احترام به والدین، عشق به همسر و فرزند، صبر و ایثار، توجه به بیتالمال، حقالناس، پاکدامنی، فداکاری و شهادت میپردازد.
در آخرین فرصت، داستان شهیدی را میخوانیم که نامش علی بود، روز عید غدیر متولد شد، زندگیش را وقف آموزش نهجالبلاغه کرد و در روز عروسیاش که عید غدیر بود دعا کرد تا خداوند شهادت را در عید غدیر نصیبش کند، دعایی که هفت سال بعد، در غدیری دیگر مستجاب و به دیدار معشوق شتافت. برای آشنایی بیشتر با این کتاب خواندنی، با سمیرا اکبری، نویسنده آن، به گفتگو نشستهایم.
اگر موافق باشید گفت وگویمان را با مروری کوتاه بر زندگی شهید علی کسایی شروع کنیم.
شهید علی کسایی در عید غدیر سال ۱۳۳۴ در شیراز به دنیا آمد. سال ۱۳۵۰ در رشتۀ کارشناسی زبان و ادبیات عرب در دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شد. هم زمان تحصیلات حوزوی خود را در حوزه علمیه مشهد آغاز و از محضر علمایی مانند میرزا جواد تهرانی، آیتالله خامنهای و آیت الله فلسفی کسب فیض کرد.
پس از پایان تحصیلات دانشگاهی دوره سربازی خود را در مرکز پیاده شیراز گذراند. همزمان با اوجگیری انقلاب، فعالیتهای انقلابی زیادی علیه رژیم شاه داشت و بسیاری از مواقع با همان لباس سربازی، اعلامیه ها و نوارهای امام خمینی(ره) را مخفیانه به پادگان میبرد و سربازان را با نهضت امام آشنا میکرد.
همچنین در تظاهرات خیابانی دوران انقلاب شرکت میکرد. با پیروزی انقلاب اسلامی، به توصیۀ شهید محراب، آیتالله دستغیب در ارتش ماند و در عقیدتی سیاسی این نهاد، مشغول خدمت شد.
این شهید بزرگوار زندگیاش را وقف آموزش، تفسیر قرآن و نهجالبلاغه کرده بود و در مساجد شیراز کلاسهای درس تفسیر نهجالبلاغه برگزار میکرد. در رادیو و تلویزیون و پادگانهای شهرهای مختلف نیز در مورد نهج البلاغه سخنرانی داشت.
حتی با حضور در زندان عادل آباد شیراز، برای زندانیان سیاسی، خصوصا گروه منافقین، با محور نهج البلاغه سخنرانی و روشنگری میکرد. افرادی از همین منافقین هم با صحبتهای وی متحول شدند.
شهید کسایی در سن ۲۵ سالگی با خانم «رفعت قافلان کوهی» که از شاگردانش در کلاس نهجالبلاغه بود ازدواج کرد وخطبه عقد این دو بزگوار، توسط امام خمینی(ره) جاری شد که ثمرۀ ازدواج آنها چهار فرزند بود.
حضور علی کسایی بهعنوان یک ارتشیِ مکتبی، خاری در چشم منافقین بود، آنها در شهریور ۱۳۶۰ قصد ترور وی را داشتند که در اثر این حمله بهسختی مجروح شد ولی به لطف خداوند، پس از مدتی سلامتی خود را بازیافت.
با شروع جنگ تحمیلی وی راهی جبهههای نبرد شد و پس از چند نوبت حضور در عملیاتهای مختلف، در مرداد ماه سال۶۶ در منطقه عملیاتی سومار و ارتفاعات ۴۰۲ به شهادت رسید.
از تالیف کتاب آخرین فرصت و چگونگی آشناییتان با زندگی این شهید بزرگوار برایمان بگویید.
یکی از علاقه مندیهای من نوشتن خاطرات شهدا و آشنایی با زندگی آنها بود، پس از مدتی همکاری ام را با مؤسسه مردم نهاد «نشر فرهنگ شهادت» در شیراز، شروع کردم، در این موسسه گروهی از خانمهای علاقهمند برای ترویج فرهنگ شهادت خدمت میکردند و هر هفته به دیدار خانواده شهدا رفته و خاطرات آنها مستندسازی میشد.
یک روز فایل صوتی ۳ ساعته از مصاحبه با خانم «رفعت قافلان کوهی»، همسر شهید کسایی، برای نگارش در قالب خاطرات شفاهی در اختیارم قرار گرفت. پس از شنیدن صحبتهای ایشان تحت تاثیر شخصیت این شهید بزرگوار و همسرشان قرار گرفتم و تصمیم گرفتم گفت وگوهایی دیگر نیز برای تکمیل این خاطرات با خانم قافلان کوهی داشته باشم این بود که این گفتگوی سه ساعته تبدیل به گفتگویی ۳۰ ساعته شد و فرضیه نگارش این کتاب قوت گرفت.
جا دارد از خانم قافلان کوهی تشکر ویژه داشته باشم که با صبر و حوصله بسیار، ماجراها و خاطرات زندگی شهید را بازگو میکردند و از گفتن جزئیات و پرسشهای پی در پی من خسته نمیشدند.
آیا کتاب آخرین فرصت صرفا بیان خاطرات همسر شهید کسایی در قالب داستان است یا از خلاقیت و تخیل خودتان نیز در بیان رویدادها بهره گرفتید؟
سوال خوبی است؛ ابتدا این نکته را عرض کنم که گرچه این کتاب نتیجه مصاحبه با همسر شهید کسایی است و راوی اصلی ایشان هستند ولی ما فقط با همسر شهید مصاحبه نکردیم، بلکه با برادر و همکاران ایشان هم گفت وگو داشتیم که آنها را در قالب داستان آوردهام.
در مقدمه چاپ جدید کتاب هم نوشتهام که تمام چیزی که میخوانید واقعیت است و تخیل نویسنده به داستان اضافه نشده؛ البته از ادبیات و خلاقیت های ادبی و هنری هم کمک گرفتم تا روایت را هنریتر به مخاطب برسانم و ماجرا خواندنی شود، اما قالب آن کاملا مستند داستانی است.
یکی از نکاتی که نظر خوانندگان را به این کتاب جلب میکند، عنوان تاثیرگذار آن است. چرا نام «آخرین فرصت» را برای کتابتان برگزیدید؟
گرچه دوست داشتم این تعلیق حفظ شود و خود خواننده در پایان کتاب، وجه تسمیه آن را بفهمد ولی در مورد آن توضیح کوتاهی میدهم؛ آخرین فرصت اشاره دارد به آخرین فرصتی که شهید کسایی برای شهادت در عید غدیر داشت.
شهید، متولد عید غدیر بود، مراسم ازدواجش هم روز عید غدیر برگزار شد و همان روز ازدواج دعا کرد و از همسرش خواست آمین بگوید که روز شهادتش درعید غدیر باشد.
ایشان در آخرین عید غدیر در دوران جنگ تحمیلی، در سال ۶۶ به شهادت رسید؛ یعنی آن سال آخرین فرصت وی برای رسیدن به آرزویش بود که، به خواست خدا محقق شد.
در صحبتهایتان به ارادت فراوان شهید کسایی به ساحت مقدس امیرالمومنین(ع) ونهجالبلاغه اشاره کردید. در پیشگفتارکتاب آخرین فرصت نیز این اثر را به نهجالبلاغه تقدیم کردهاید. آموزههای نهجالبلاغه چقدر در زندگی این شهید بزرگوار نمود دارد؟
بله، همانطور که گفتم شهید کسایی تسلط زیادی به نهج البلاغه داشت؛ مدرس و مفسر نهج البلاغه بود و تمام هم و غمش در زندگی، تربیت شیعیانی بوده که عشق و محبت امام علی(ع) را در دلشان دارند، این عشق را در سراسر زندگی و جزئیات رفتاری ایشان شاهد هستیم و تلاش کردم در کتاب هم در ابعاد مختلف انعکاس پیدا کند.
به نظرم پررنگترین نمود نهجالبلاغه در زندگی این شهید بزرگوار، به پیروی از گفته امام علی(ع) در نهج البلاغه که میفرمایند: «فرصت چون ابر بهار میگذرد. پس فرصتهای کار خوب را غنیمت شمارید...» استفاده از زمان و فرصتهاست.
شهید به شدت پرکار و پرتلاش بود و از زمانش بهترین استفاده را میکرد؛ برای نمونه تا نیمههای شب مشغول مطالعه و تحقیق بود و سخنرانی آماده میکرد، حتی در صف نانوایی یک خودکار همیشه همراهشان بوده و طرح درس و کارهای تبلیغیشان را مینوشتند.
یک بار به برادرشان میگویند من امروز ۹ جا سخنرانی داشتم، پس از ترور نافرجامشان، وقتی دوران نقاهت پس از جراحتهای عمیق را میگذارندند هم مطالعهشان را داشتند و کارهای تبلیغی که باید برای ارتش انجام میدادند را مینوشتند.
از این نمونهها در زندگی ایشان بسیار است و در کتاب آوردهام؛ امیدوارم «آخرین فرصت» مقدمهای باشد که مخاطب به سراغ مطالعه نهج البلاغه برود و آن را بخواند.
چه شد که انتشارات آستان قدس رضوی(به نشر) را برای چاپ کتابتان انتخاب کردید؟
انتشارات به نشر یک امتیاز وزین و خوب و معتبر است و هر نویسنده ای دوست دارد کارش در یک انتشارات خوب چاپ شود، جدا از این، بحث توسل به امام رضا(ع) هم در میان بود و کار را به آن حضرت سپرده بودیم.
اما یک دلیل دیگر هم داشت و آن اینکه شهید کسایی، تحصیلات دانشگاهی و حوزویشان را در مشهد گذراندند.
همچنین مادر شهید ارادت فراونی به امام هشتم(ع) دارند و در صحبتهایشان گفتند: «من فرزندانم را بیمه حضرت رضا(ع) کرده بودم و در هر شرایطی، حتی زمانی که از نظر مالی تحت فشار بودیم، باید حداقل سالی یکبار به زیارت امام هشتم(ع) میرفتیم»، این بود که کتاب را برای چاپ به انتشارات به نشر فرستادیم.
با شنیدن خبر پذیرش کتاب از سوی انتشارات به نشر، من و همسر شهید کسایی، بسیار خوشحال شدیم و مطمئنم که لطف امام رئوف شامل حال ما شده است. خوشبختانه این کتاب در عرض دو سال به چاپ هفتم رسید و تغییرات خوبی هم از چاپ دوم به بعد در آن ایجاد شد.
این تغییرات بیشتر ظاهری است یا محتوایی؟
بعد از چاپ دوم، طراحی جلد کتاب تغییر کرده و صمیمی و لطیف شده است؛ در تصویر قاب عکس خانوادگی شهید در کنار حرم امام رضا(ع) و همچنین ساعت روی طرح جلد جدید، نماد ارادت ایشان به امام هشتم(ع)، عشق به خانواده و نهجالبلاغه است.
جلد پشت کتاب نیز چند جملهای از کتاب را از زبان همسر شهید درباره ماجرای عقدشان توسط حضرت امام(ره) میخوانیم. به محتوای کتاب هم آلبوم تصاویر شهید و مستنداتی مانند وصیتنامه و نامههای ایشان افزوده شد.
به نظر شما کتاب آخرین فرصت از نظر جذابیتهای داستانی، ظرفیت تبدیل به یک فیلم یا یک سریال را دارد؟
بله؛ اتفاقا برخی از دوستان که آخرین فرصت را خوانده بودند به من گفتند: این کتاب قابلیت تبدیل به یک فیلمنامه را دارد. البته کسانی که تخصص فیلمنامه نویسی دارند باید نظر بدهند، اما از نظر این که شهید شاخص است، یک داستان عاشقانه در دل کتاب نهفته شده و سبک زندگی شهید، قابل الگوبرداری است، ساخت فیلم و سریال از آن جذابیت و تاثیرگذاریاش را بیشتر میکند.
وقتی فهمیدید کتاب شما مورد تقریظ مقام معظم رهبری قرار گرفته چه حسی به شما دست داد و این تقریظ چه مسئولیتی برای شما ایجاد میکند؟
اولین بار آقای فرزانه، مدیر انتشارات به نشر، با من تماس گرفته و گفتند: باید برای شرکت در جلسهای به تهران برودم. من گفتم: شرایطش را ندارم و نمیتوانم بیایم. گفتند: این جلسه برای کار مهمی است و کتاب شما مورد تقریظ و عنایت حضرت آقا قرار گرفته که از شدت خوشحالی و بهت سکوت کردم و دچار شوک شدم. لحظات بسیار شیرین و شگفتانگیزی بود.
فکر میکنم تقریظ مقام معظم رهبری، مسئولیت من را سنگینتر میکند و باید با قوت و پشتکار بیشتری داستان زندگی شهدا را بنویسم. امیدوارم شهیدان عزیز افتخار خادمی خودشان را از من نگیرند.
چند سالی است نوشتن خاطرات زندگی شهیدان هشت سال دفاع مقدس به ویژه در قالب داستان مورد توجه نویسندگان ما بوده است. چاپ چنین آثاری چه تاثیری در ترویج فرهنگ ایثار و شهادت در جامعه دارد؟
انتشار داستان زندگی شهدا، یکی از روشهایی است که ما میتوانیم با بهرهگیری از آن، نام و یاد شهدا را زنده نگه داریم و از آن مهمتر، پیام شهدا را به جامعه برسانیم. حضرت آقا یک سخن دارند که از دوران دانشجویی در ذهن من ماندگار شده و آن این که، هنر بهترین وسیله انتقال مفاهیم است. در این زمینه هم ادبیات و هنر به میدان آمده و نویسنده را یاری میکنند تا با استفاده از خلاقیتهای ادبی و لحن و زبان مختلف، فرهنگ ایثار و شهادت را به مخاطبان بیاموزند.
روایتگری و ثبت رخدادهایی مانند جنگ، مقاومت و شهادت، توسط زنان نویسنده، نسبت به آثاری که به قلم مردان نوشته میشود، چه برجستگیها و امتیازاتی دارد؟
به نظر من نویسندگان و مصاحبهکنندگان خانم، بهتر میتوانند خاطرات همسران شهدا و فضای خانوادگی آنها را ملموستر و با احساستر بیان کنند. ازسوی دیگر خانم ها راحتتر و صمیمانهتر باهم گفت وگو میکنند و میتوانند خاطرات جزئی تری را وارد روایت کنند که قطعا کتاب را برای مخاطب جذابتر و خواندنیتر میکند.
در پایان اگر نکتهای نگفته مانده بفرمایید.
لازم است این نکته را یادآوری کنم که آخرین فرصت، نتیجه یک کار جمعی هم بوده و من در مقدمه کتاب هم نوشتهام که این شهید عزیز از طرف موسسه فرهنگ شهادت که عضو آنجا هستم به من معرفی شد. دوستانم مصاحبه های اولیه را درباره زندگی شهید انجام داده بودند و نوشته های تکمیلی روزی من شد. من خودم را مدیون تک تک اعضای موسسه فرهنگ شهادت شیراز میدانم و از آنها سپاسگزارم.
نظر شما