شهادت پایان نیست، آغاز است، تولدی دیگر است در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد. تولد ستارهای است که پرتو نورش عرصه زمان را در مینوردد و زمین را به نور ربالارباب اشراق میبخشد. شهید منتظر مرگ نمیماند، این اوست که مرگ را برمیگزیند. شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید، به اختیار خویش میمیرد و لذت زیستن را نیز هم او مییابد نه آن کس که دغدغه مرگ حتی آنی به خود او وانمیگذاردش و خود را به ریسمان پوسیده غفلت میآمیزد.
یکی از مهمترین خصوصیات تعهد معنوی و اصول اساسی، آمادگی برای جانبازی در دفاع از توحید، دین خدا و انسانیت است. سقراط حاضر شد که جان خود را در راه دفاع از این اصل فدا کند و بنابراین، شهید فلسفه خود شد و نتیجه به فیلسوف شهید شهرت یافت. همچنان که آیت الله جوادی آملی در این خصوص میگوید: «وقتی فکر توحیدی به خاورمیانه رسید یونان زودتر و بیشتر از دیگران به فکر توحید افتاد و در این راه شهید داد. سقراط مردم را به توحید دعوت کرد و در همین راه توحید شربت شهادت نوشید بعد افلاطون را تربیت کرد بعد ارسطو را تربیت کرد و بعد این اندیشه توحید از آنجا به جایهای دیگر رسید.» نمونههای دفاع جانی از این اهداف، در تاریخ بسیار دور فراوان است. بسیاری از قوانین معاصر، این دفاع را کاملاً قانونی و مشروع میدانند. بعضی از ادیان نیز این گونه جانبازی را هم شهادت معرفی کردهاند. بسیاری از مکاتب سیاسی نیز دفاع از اهداف سیاسی را مقدس و جانبازی در راه آنها را شهادت میدانند. حتی بعضی مکاتب سیاسی کاملاً مادی نیز، به این شهادت معتقد میباشند.
واژهی شهید یکی از واژگانی است که مقدس شمرده میشود و از خودگذشتگی را به همراه دارد. هر انسانی حاضر است برای خود هر کاری انجام دهد اما هرگاه کسی از مَنیّت خود خارج شد و برای دیگران دست به عملی زد او جایگاهی مقدس و ارزشمند دارد. برای نمونه زندگانی امام علی (ع) سرشار از دیگرخواهی است. او از منیت و خود خواهی دور بوده و در حالی که زندگانی سختی داشتند همواره به دیگران بیشتر از خود اهمیت میدادند. شهیدان نیز خون خود را در راه مبارزه میدهند و سجده بر خاک کربلا به همین دلیل ارزشمند است.
شهید آیت الله مرتضی مطهری در خصوص علت نشاط شهدا از دیدگاه اسلامی میگوید: «یکی از خصوصیاتی که در تاریخ صدر اسلام مشهود است، روحیه خاصی است که در بسیاری از مسلمین صدر اول دیده میشود. من نمیدانم، نام این روحیه را چه بگذارم؟ فکر میکنم رساترین تعبیر نشاط شهادت است. در رأس همه این افراد علی علیه السلام است.
امام میفرماید: وقتی که این آیه کریمه نازل شد: «الم احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون» دانستم که تا رسول خدا در میان ما است فتنه نازل نمیشود. از رسول خدا پرسیدم که این فتنه چه فتنهای است؟ فرمود یا علی فتنهای است که امت من بعد از من دچار آن میگردند. گفتم آیا شما در روز احد آنگاه که گروهی از مسلمین شهید شدند و من از شهادت محروم شدم و این امر بر من گران آمد، به من نفرمودید که مژده بدهم به تو، شهادت تو در پیش است؟ فرمود همین طور است، تو شهادت در پیش داری، اکنون بگو در آنوقت صبرت چگونه خواهد بود؟ گفتم یا رسول الله اینجا جای صبر نیست، جای شکر و سپاس است.
آنگاه پیغمبر راجع به فتنه های که بعد حادث خواهد شد به من توضیحاتی داد. این است معنی نشاط شهادت، علی به امید شهادت زنده بود، اگر این امید را از او میگرفتند، خیری در زندگی نمیدید. زندگی برایش بی معنی و بیمفهوم بود. ما مردم به زبان، بسیار علی علی میگوئیم، اگر با حرف، کارها درست شود از ما شیعهتر در دنیا نیست، اما اگر تشیع حقیقتی باشد - که هست - و اگر تشیع به معنی شباهت با علی (ع) باشد کار خیلی مشکل است و همین، یک نمونه است.
از علی علیه السلام که بگذریم، افراد دیگری را باز میبینیم که نشاط شهادت دارند. در دل اینها یک آرزو بود، که آیا ممکن است خدا شهادت را به آنها روزی کند! یکی از دعاهای معمولی مسلمانان صدر اسلام همین بود، در دعاهایی که از ائمه به ما رسیده است این موضوع به چشم میخورد:
در دعاهای شبهای ماه مبارک رمضان میخوانیم: «اللهم برحمتک فی الصالحین فادخلنا، و فی علیین فارفعنا» و بعد میرسیم: «و قتلا فی سبیلک مع و لیک فوفق لنا» خدایا! به ما توفیق بده که در راه تو و به همراه ولی تو کشته بشویم و به فیض شهادت نائل گردیم. این نشاط را در جوانشان میبینیم، در پیرشان میبینیم، در سیاهشان میبینیم، در سفیدشان میبینیم، در همه شأن میبینیم. گاهی میآمدند حضور رسول اکرم و میگفتند: یا رسول الله خیلی دلمان میخواهد که در راه خدا شهید بشویم دعا کن خدا شهادت را در راه خودش را نصیب ما کند.
در سفیة البحار، داستانی از مردی به نام خیثمه و یا خثیمة نقل میکند که چگونه پدر و پسری برای نوبت گرفتن در شهادت با یکدیگر منازعه داشتند. مینویسد که هنگامی که جنگ بدر پیش آمد، این پسر و پدر با همدیگر مباحثه و مشاجره داشتند: پسر میگفت، من میروم به جهاد و تو در خانواده بمان و پدر میگفت: خیر، تو بمان من میروم بجهاد.
پسر در آمد او رفت و شهید شد. بعد از مدتی پدر، پسر را در عالم رؤیا دید که در سعادت خیره کنندهای است و به مقامات عالی نائل آمده است، به پدر گفت: پدر جان: انه قد و عدنی ربی حقاً؟ آنچه که خدا به ما وعده داده بود، همه حق و همه راست بود، خداوند به وعده خود وفا کرد. پدر پیر آمد خدمت رسول اکرم (ص) عرض کرد یا رسول الله، اگر چه من پیر شدهام، اگر چه استخوانهای من ضعیف و سست شده است، اما خیلی آرزوی شهادت دارم. یا رسول الله، من آمدم از شما خواهش کنم، دعا کنید که خدا به من شهادت روزی کند.
پیامبر اعظم دعا کرد: خدایا برای این بنده مؤمنت شهادت روزی بفرما، یکسال طول نکشید که جنگ احد پیش آمد و این مرد در احد شهید شد. مرد دیگری است بنام عمروبن جموح، اتفاقاً یک پایش لنگ بود، و بحکم قانون اسلام جهاد از این آدم برداشته شده بود (لیس علی الاعرج حرج) جنگ احد پیش آمد، این مرد چند پسر داشت، پسرهایش سلاح پوشیدند، گفت: من هم باید بیایم شهید بشوم، پسرها مانع شدند گفتند: پدر، ما میرویم، تو در خانه بمان، تو وظیفه نداری، تو چرا میخواهی به جهاد بیایی؟
پیرمرد قبول نکرد، رفتند سران فامیل را جمع کردند که مانع پیرمرد بشوند، هر چه گفتند پیرمرد گوش نکرد. گفتند ما نمیگذاریم تو بروی، پیرمرد آمد خدمت پیغمبر اکرم پسر میگفت من میخواهم بروم کشته بشوم! پدر میگفت من میخواهم بروم کشته بشوم! پیرمرد گفت یا رسول الله! این چه وضعی است؟ چرا بچههای من مانعند، چرا نمیگذارند من شهید بشوم، اگر شهادت خوب است، برای من هم خوب است، من هم میخواهم در راه خدا شهید بشوم، رسول اکرم (ص) فرمود: مانعش نشوید، این مرد آرزوی شهادت دارد. بر او واجب نیست، ولی حرام هم نیست، آرزوی شهادت دارد، مانعش نشوید، خوشحال شد.
مسلح شد و آماده جهاد گشت. وقتی که آمد میدان جنگ، یکی از پسرهایش چون میدید پدر ناتوان است و نمیتواند خوب کرو فر بکند مراقب پدر بود، ولی پدر بی پروا خودش را به قلب لشکر میزد تا بالاخره شهید شد، یکی از پسرهایش هم شهید شد. احد نزدیک مدینه است، مسلمین در احد وضع ناهنجاری پیدا کردند، خبر رسید بمدینه که مسلمین شکست خوردهاند، زن و مرد مدینه بیرون دویدند، از جمله آنها زن همین عمر و بن جموح بود.
این زن رفت جنازههای شوهرش و پسرش و برادرش را پیدا کرد، هر سه جنازه را بر شتری که داشتند و اتفاقاً شتر قوی هیکلی هم بود بار کرد و آورد که در مدینه در بقیع دفن کند. ولی متوجه شد که این حیوان با ناراحتی به طرف مدینه میآید، مهار شتر را به زحمت میکشید، قدم قدم، یکپا یکپا میآمد، در این بین زنهای دیگر، و از آن جمله عایشه همسر پیغمبر میآمدند بطرف احد.
عایشه پرسید از کجا میآیی؟ گفت از احد، گفت: بار شترت چیست؟ آن زن با خونسردی تمام گفت جنازه شوهرم و جنازه یکی از پسرهایم و جنازه برادرم است، میبرم در مدینه دفن کنم. گفت قضیه چه شد؟ گفت الحمد لله بخیر گذشت، جان مقدس پیامبر اکرم سلامت است.
«و رد الله الذین کفروا بغیظهم» و خداوند شر کفار را کوتاه کرد و آنها را در حالی که آکنده از خشم بودند برگرداند. و چون جان مقدس پیغمبر سالم است، همه حوادث هیچ است. بعد گفت ولی داستان این شتر من عجیب است، مثل اینکه میل ندارد به مدینه بیاید، به طرف مدینه که میکشم نمیآید، بزحمت و قدم قدم حرکت میکند ولی به طرف احد که میخواهم بروم به سرعت و آسانی حرکت میکند، در حالی که باید رو به آخورش تندتر بیاید، بر عکس رو به احد که دامنه کوه است، تندتر میآید.
عایشه گفت پس بهتر است با هم برویم حضور رسول اکرم. وقتی که در احد به حضور رسول اکرم رسیدند عرض کرد یا رسول الله داستان عجیبی دارم این حیوان را رو بطرف مدینه که میکشم به زحمت میآید، اما به طرف احد آسان میآید! فرمود: آیا شوهر تو وقتی که از خانه بیرون آمد حرفی هم زد؟ گفت یارسول الله یک جمله گفت، چه گفت؟ از خانه که بیرون شد، دستها را بدعا برداشت و گفت، خدایا مرا دیگر به این خانه بر مگردان! فرمود: همین است، دعای شوهرت مستجاب شده، دعا کرده که خدا او را بخانه بر نگرداند. بگذار بدن شوهرت همین جا باشد با شهدای دیگر در احد دفن بشود. همه شهدا را در احد دفن میکنیم شوهرت را هم همینجا دفن میکنیم.
امیرالمؤمنین علی (ع) میفرمود: «لالف ضربة بالسیف احب الی من میتة علی فراش»، اگر هزار ضربت به فرق من فرود بیاید، که به این وضع کشته بشوم بهتر است که در بستر با یک بیماری بمیرم.
اگر چه دنیا زیبا و دوست داشتنی است، دنیا آدم را بطرف خودش میکشد، اما خانه پاداش الهی، خانه آخرت، خیلی از دنیا زیباتر است، خیلی از دنیا بالاتر و عالیتر است. اگر مال دنیا را آخر کار باید گذاشت و رفت، پس چرا انسان آن را در راه خدا انفاق نکند. و اگر این بدنهای ما ساخته شده است که در آخر کار بمیرد پس چرا در راه خدا با شمشیر قطعه قطعه نشود؟»
نظر شما