به گزارش قدس خراسان، وی در سال ۱۳۱۲ در روستای برس از توابع بخش کدکن تربت حیدریه از پدر و مادری مذهبی بنام عباس و صدیقه متولد شد. پدرشان کربلایی عباس از افراد مذهبی نا ترس در مبارزه با عوامل طاغوت بود. ایشان دوران کودکی و نوجوانی را به علت نبودن امکانات تحصیل با کشاورزی و دامداری گذراند و در سال ۱۳۳۸ در نیروی هوایی تهران به علت تنفر از رژیم طاغوت با مدتها اضافه خدمت به علت درگیری با افسران طاغوت و توجه به فرائض دینی و امر به معروف و نهی از منکر بالاخره در سال ۱۳۳۸خدمت سربازی را طی کرد. سپس با خانمی از یک خانواده مذهبی روستا ازدواج نموده و در همان سال پدر و پدر همسرش را از دست داد.
وی از افراد فعال در برنامه های مذهبی و هیئت وحضور مداوم در نماز جماعت روستا داشت صبح ها با صدای رسا قرآن تلاوت میکرد و با اینکه به سختی توانسته بود با کلاسهای شبانه سه کلاس درس بخواند علاقه شدیدی به کتب مذهبی داشته و با کتابهای حدیقه الشیعه، قصص الانبیاء، خزائن الاسرار، معراج عاشورا وکتب دعا و قرآن انس خاصی داشت. منزل وی همیشه پایگاه روحانیون بود، هر روزه بر پشت بام منزلش اذان می گفت و این سنت حسنه تا لحظه شهادتش ادامه داشت. ایشان ارادت خاصی به اهل بیت علیه السلام داشتند به ویژه علاقه ی زایدالوصفی به وجود مقدس ابا عبدالله الحسین (ع) به طوری که اسامی همه فرزندان امام حسین (ع) را برای فرزندانش انتخاب نموده بود. (صغری، سکینه، رقیه، علی اکبر، علی اوسط، علی اصغر و آخرین آنها به خاطر ارادت به امام هشتم علیرضا نام داشت.
ایشان فعالیتهای زیادی در دوران انقلاب اسلامی داشتند از جمله شرکت در تظاهرات در سطح روستا و بخش و شهرستان (عنایت ویژه حضرت ابوالفضل العباس (ع) در بیماری بهار ۱۳۵۸ و بشارت شهادت) در همان ماههای اول پیروزی انقلاب وی شدیدا بیمار شد و به علت خرابی جاده های خاکی روستا در اثر بارندگی و سیل، ارتباط روستا به شهر قطع می شود و انتقال ایشان به بیمارستان یا پزشک امکان پذیر نبود.
به همین دلیل در حالت وخیمی قرار گرفته و بدن وی سرد میشود و عده ایی از بستگان با این تصور که از دنیا رفته است نا امیدانه به فکر مقدمات کفن و دفن بودند که با کمال تعجب از بستر بر می خیزد و با هوشیاری کامل می گوید (جانم تا زانو رسیده بود ولی حضرت ابوالفضل(ع) که روی سکوی حسینیه روستا بود با نوک شمشیرش اشاره کرد که باید در غرب کشور کشته شوی) اکثر افراد خیال میکردند که وی هذیان می گوید چون هیچ خبری از جنگ در غرب کشور و کشته شدن نبود، حتی افرادی وی را تمسخر و استهزاء می کردند.
به قول حضرت امیر(یحسبهم المرضی و ما هم بمرضی) مردم خیال میکردند مریض است و پس از این مکاشفه ایشان تا هنگام شهادت هر سه نوبت اذان میگفت و از همان لحظه ی بیماری هم به فکر یاری سپاه امام زمان(عج) بود که با تشکیل بسیج مستضعفین به دستور امام ایشان در سال ۱۳۵۹ وارد واحد بسیج مشهد مقدس شد و پس از یک سال خدمت در واحد بسیج مشهد به علت تحصیل فرزندش به تربت حیدریه منتقل شد و از همان ابتدا علاقه خاصی به جبهه داشت.
در مرداد ماه ۱۳۶۱ در جریان اعزام به جبهه برادران سپاه با اصرار زیاد توانست مسئولین را قانع کند و به جای شهید حصیری که ایشان قبلاً برادرش مسئول بسیج قم بود و به شهادت رسیده بود آن بزرگوار را قانع کند و عازم شود (اگرچه خود ایشان هم بعداً به شهادت رسید) و این آغاز سفر الهی این براق آسمان پیما بود. وی مدتی در جبهه جنوب در عملیات رمضان حضور داشت و سپس به پادگان ششدار ایلام در غرب رفت و بعداً در منطقه سومار که نزدیکترین جبهه به کربلای معلی است جهت شرکت در عملیات مسلم ابن عقیل اعزام شد و بدون مرخصی تا لحظه شهادت در جبهه بود. وی نهایتا در ظهر روز ۲۲ مهر۱۳۶۱ پس از اذان و نماز ظهر در ادامه عملیات مسلم ابن عقیل با رمز مقدس یا ابالفضل العباس (ع) طبق وعده قبلی و عنایات ویژه آقا ابوالفضل العباس(ع) به شهادت رسید.
ضمنا برابر محاسبات انجام شده واقعه کربلای حسینی در مهرماه سال ۵۹ شمسی مصادف با ۶۱ قمری و همچنین روز ۲۲ مهرماه دقیقا روز تاسوعا، که متعلق به حضرت ابوالفضل (ع) است بوده است. به گفته ی همرزم ایشان شهید عزیز در منطقه ی سومار با انفجار خمپاره ایی در چند قدمی و بر اثر ترکش های متعدد به سر و قلب وتمام بدن مجروح گردیده و به گفته همسنگر چند وصیت را خطاب به همسر و فرزندش داشته و بعد فرموده مرا به طرف قبله برگردانید و شهادتین و سلام به سالار شهیدان را گفته و خونین بال به سوی آسمان پر کشیدند و در جبهه غرب میعادگاه شهادتی که حضرت عباس (ع) گفته بود زندگی مادیش غروب کرد.
نظر شما