تحولات منطقه

حسن عماد الاسلامی، جانباز شیمیایی و رزمنده دفاع مقدس است که از سال ۶۱ در ۱۷ سالگی به جبهه رفته بود، او در عملیات کربلای ۵ شیمیایی شد و با سوغات گاز خردل به مشهد برگشت، سوغاتی که هنوز بعد از سال‌ها با عوارض آن دست و پنجه نرم می‌کند.

عوارض گاز خردل، سوغات پنج سال جهاد
زمان مطالعه: ۸ دقیقه

به گزارش قدس خراسان، هشت سال دفاع مقدس پر از قصه‌ها و داستان‌هایی از رشادت، ایثار و فداکاری مردان بی‌ادعایی است که هر چه از این قصه‌ها بشنویم و بنویسیم و بخوانیم، هنوز کم است؛ چرا که این نبرد مقدس در راه دین و وطن، تنها جنگی در تاریخ ایران‌زمین است که در انتهای آن حتی یک وجب از خاک پاک ایران را تسلیم دشمن نکردیم و توانستیم مشق پیروزی با دستان خالی را در نبردی نابرابر در مقابل چشم تمام جهانیان به نمایش بگذاریم.

برای شنیدن این داستان بی‌پایان، این بار به سراغ حسن عماد الاسلامی، جانباز شیمیایی و رزمنده دفاع مقدس رفتیم تا از نگاه او گوشه‌ای از این دفاع مقدس از وطن را بشنویم.

او که پیش از آغاز جنگ تحمیلی در گشت‌های بسیج شرکت می‌کرد و با شروع دفاع مقدس، در سال ۶۱ در ۱۷ سالگی به جبهه رفته است، درباره روند حضور خود در جبهه حق علیه باطل می‌گوید: ابتدای حضورم در جبهه چند ماه در منطقه کامیاران بودم. شهید کاوه داماد خانواده ماست و سال ۶۲ من را با خودش به جبهه غرب در کردستان برد و وارد تشکیلات سپاه شدم. تا اواخر سال ۶۶ در جبهه حضور داشتم و بیشتر این زمان را در لشکر ویژه شهدا و در خدمت شهید کاوه بودم.

این جانباز دفاع مقدس می‌افزاید: برای حضور در چند عملیات دیگر نیز به جبهه جنوب منتقل شدیم و در آنجا در عملیات‌های کربلای ۴ و ۵ و بدر خدمت کردم تا اینکه اواخر سال ۶۶ و ۶ ماه مانده به پایان جنگ، مجروح شدم و دیگر نمی‌توانستم در جبهه بمانم و به مشهد برگشتم.

عمادالاسلامی درباره حضور عملیاتی لشکر ویژه شهدا در جبهه جنوب ادامه می‌دهد: عملیات بدر در سال‌های ۶۳ و ۶۴ نخستین تجربه عملیاتی لشکر ویژه شهدا در جنگ با عراق بود، چون ما پیش از این در کردستان بیشتر با ضدانقلاب می‌جنگیدیم. آنجا در خدمت شهید کاوه، شهید خانی، شهید مجید ایافت، شهید حسینی محراب و مرحوم قدرت‌الله منصوری بودم که پس از شهید کاوه فرمانده لشکر شده بود. در این عملیات پس از مجروح شدن شهید کاوه از ناحیه دست و سر عقب‌نشینی کردیم و دوباره به منطقه غرب و پادگان شهید بروجردی بازگشتیم.

او خاطرنشان می‌کند: پس از شهادت شهید کاوه در سال‌های ۶۴ و ۶۵ به فرماندهی مرحوم منصوری دوباره به جنوب آمدم و در عملیات‌های کربلای ۴ و ۵ در منطقه شلمچه و خرمشهر به ‌عنوان پشتیبان لشکر ۲۱ امام رضا(ع) شرکت کردم و بعد از انجام این عملیات‌ها دوباره به کامیاران کردستان و پادگان شهید بروجردی برگشتم.

گاز خردل یک چشمم را نابینا کرد

این رزمنده دفاع مقدس درباره ماجرای جانبازی خود نیز متذکر می‌شود: سال ۶۵ پس از عملیات کربلای ۴ بلافاصله ۲۰ روز بعد عملیات کربلای ۵ شروع شد و به منطقه شلمچه نفوذ کردیم. تا نزدیکی پتروشیمی عراق پیش رفتیم و منطقه خیلی بزرگی را از دشمن گرفتیم؛ اما دشمن با بمب شیمیایی گاز خردل منطقه را دوباره پس گرفت. چون به محل انفجار نزدیک بودم، بدنم خیلی درگیر گاز خردل شد و از شب دوم تاول‌ها به وجود آمدند. تنفس و چشم‌هایم نیز بر اثر این آلودگی دچار آسیب شدند و تا الان نیز عوارض آن ادامه دارد. بر اثر گاز خردل یک چشمم را از دست داده‌ام و قرنیه چشم دیگرم نیز ۴۰ درصد دید دارد. پوست، ریه، چشم و قلبم نیز هنوز درگیر این گاز است و همچنان در حال درمان هستم.

عمادالاسلامی با بیان اینکه در عملیات‌هایی که با شهید کاوه شرکت کردم، تجربه‌های زیادی بدست آوردم و من را با اخلاق خوبش شیفته خودش کرد، خاطرنشان می‌کند: شهید کاوه و نیروهایش در لشکر ویژه شهدا یکی از مسببان اصلی پاکسازی ضدانقلاب در کردستان بودند و عملیات‌های مختلفی را در مناطق بوکان، سردشت و پیرانشهر که ضدانقلاب در آنجا حضور داشتند، با کمک قرارگاه حمزه انجام دادیم. به همین خاطر دشمن خیلی از لشکر ویژه شهدا به فرماندهی شهید کاوه هراس داشت.

او عنوان می‌کند: همه این موفقیت‌ها در کنار شهید کاوه و دیگر فرماندهان مانند شهید قمی، شهید بروجردی و شهید حسینی محراب رقم خورد و خیلی‌ها در مسیر آزادسازی روستاهای کردستان شهید شدند.

جوان‌ترین فرمانده لشکری که استاد رهبر معظم انقلاب شد

این جانباز دفاع مقدس با بیان اینکه جوان‌ترین فرمانده لشکرهای کشور شهید محمود کاوه با ۲۲ سال سن بود، می‌افزاید: رهبر معظم انقلاب عنایت ویژه‌ای به این شهید داشتند و به قول ایشان محمود از بچگی در دامن ایشان بزرگ شده بود. همچنین گفته بودند محمود یک زمانی شاگرد ما بود و الان استاد ما شده است. این شهید یک فرمانده نترس، شجاع، ایثارگر و دوست‌داشتنی بود و با اخلاق خوب و فرماندهی خوبی که داشت، همه را مجذوب خود کرده بود. درس‌های زیادی از این فرمانده جوان آموختیم و یاد گرفتیم چگونه باید در مسیر جهاد در راه خدا اخلاص داشت. به‌عنوان یک فرمانده در کنار رزمندگان بود و به آن‌ها روحیه می‌داد که در عملیات‌ها شجاعانه بجنگند.

عمادالاسلامی با بیان اینکه لشکر ویژه شهدا منتخبی از رزمنده‌هایی با قومیت‌ها، لهجه‌ها و زبان‌های مختلف بود و از همه کشور نماینده‌ای در این لشکر حضور داشت، متذکر می‌شود: هنگامی که مبارزه با ضدانقلاب در کردستان به اتمام رسید و منطقه از دست آن‌ها خارج شد، وارد مبارزه مستقیم با حزب بعث عراق شدیم. در این عملیات‌ها بود که شهید کاوه زخمی شد.

او درباره شهدا و فرماندهان شاخصی که کمتر از آن‌ها یاد می‌شود نیز می‌گوید: شهید حسین قمی، معاون شهید کاوه اهل ورامین و فرمانده دوست‌داشتنی، فداکار و شجاعی بود که در کنار شهید محمود کاوه خوب می‌جنگید و در طراحی عملیات نیز فرمانده‌ای خوشفکر بود. این شهید از فرماندهانی است که کمتر نامش برده می‌شود و نیاز است که یاد و خاطره این شهید را زنده نگه‌ داریم.

این رزمنده دفاع مقدس ادامه می‌دهد: شهید خانی نیز فرمانده یگان دریایی بود و با وجود شدت جراحات، باز هم تا آخرین نفس مجاهدت کرد و در عملیات والفجر۹ با گلوله توپ مستقیمی که به خودرواش خورد، شهید شد.

عمادالاسلامی درباره شهید ناصر ظریف نیز بیان می‌کند: او یکی از نیروهای عملیاتی طرح عملیات بود و من همکارش بودم. پس از جنگ نیز در معاونت عملیات خدمت می‌کرد. این شهید با شهید کاوه از سال ۵۸ در کردستان بود و در عملیات‌های مختلف در مقابله با حزب بعث عراق از جمله در سردشت با هم بودیم.

نجات جان رفیقی که ۱۵ سال پس از جنگ شهید شد

او درباره خاطره خود با شهید ناصر ظریف می‌گوید: من با شهید ظریف گردانی را در یک محور عملیاتی چیده بودیم. نیمه شب بود و همان‌طور که در سنگر خوابیده بودیم، متوجه صدایی مانند صدای پا شدم و انگار گروهی در حال راه رفتن بودند. به شهید ظریف گفتم کسی اینجاست؟ گفت نه. گفتم به‌نظرم صدایی مانند صدای قوطی کنسرو خالی می‌آید و انگار کسی از پایین در حال بالا آمدن است. شهید ظریف گفت نمی‌دانم و فکر نکنم این طور باشد. دوباره خوابیدم و باز صدای پای گروهی را که در حال بالا آمدن بودند، ‌شنیدم. گفتم آقای ظریف بررسی کنید. فکر کنم عراقی‌ها در حال آمدن به سمت ما هستند. گفت نه عراقی‌ها شب عملیات نمی‌کنند. گفتم به نظرم به دیده‌بان پایین دره بگوییم شیار پایین دره را دو سه دقیقه به رگبار ببندد. شهید ظریف گفت هرچه به ذهنت می‌رسد، دستور انجامش را بده و من هم به تیربارچی‌ها دستور دادم سه چهار دقیقه دهانه دره را تا پایین به رگبار ببندند. پس از اینکه رگبار تمام شد، صدای ناله سربازان دشمن را شنیدم و به شهید ظریف گفتم انگار عراقی‌ها در حال آمدن به سمت ما بودند تا صبح به سنگرهای ما حمله کنند. پس از همین حرف‌ها عراق حمله توپخانه‌ای خود را آغاز کرد و یک توپ فرانسوی کنار سنگر خورد و یک ترکش آن به سر شهید ناصر ظریف اصابت کرد که از پیشانی عبور کرده و از وسط سرش خارج شده بود.

این جانباز دفاع مقدس می‌افزاید: شهید ظریف حالش خیلی بد بود و داشت بیهوش می‌شد. در این موقع فکر می‌کردم چگونه او را به بهداری برسانم. خودرو از ما فاصله داشت و به سختی در گلوله‌باران دشمن آن را عقب و جلو کردم و چراغ خطرش را که روشن شده بود، با سنگ شکستم تا دشمن متوجه حضورمان نشود. سپس میلیمتری دنده را عقب و جلو کردم تا در دره نیفتیم و شهید ظریف را به بهداری رساندم. او را به اتاق عمل بردند و خودم همان‌جا از خستگی خوابم برد. موقع نماز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم شهید ظریف را هم تازه از اتاق عمل بیرون آورده‌اند و هنوز بیهوش است. سپس به مرز برگشتم و دیدم همان عراقی‌هایی که مسیر را برای حضورشان به رگبار بسته بودیم، به مرز حمله کرده و رزمنده‌های ایران آن‌ها را مجبور به عقب‌نشینی کرده‌اند. در این درگیری چند شهید و مجروح داشتیم. الحمدلله شهید ظریف به‌ هوش آمد و سالم ماند؛ اما پس از ۱۵سال از اتمام جنگ، در مأموریتی که از سوی لشکر ۵ نصر برای حفظ مرزهای غربی مقابل خطر ضدانقلاب داشت، در بازدید از ارتفاعات منطقه مریوان پایش روی مینی که کنار یک درخت از زمان جنگ تحمیلی مانده بود، رفت و خودش و محافظش شهید شدند.

عمادالاسلامی درباره ویژگی‌های شاخص شهدا خاطرنشان می‌کند: ویژگی شاخص شهدا این بود که تقوای الهی را به‌درستی فهمیده بودند؛ یعنی تقوا به اضافه ورع در ذات آن‌ها بود. به شناخت درست و حقیقی از خداوند و اهل بیت(ع) دست پیدا کرده بودند و همیشه پیش از هر کاری خدا را می‌دیدند. شهدا در ولایت ذوب شده و بدون هیچ چشمداشتی، گوش به فرمان ولایت بودند.

او در پاسخ به این پرسش که آیا با وجود این آسیب‌های جسمی که هنوز تحمل می‌کنید، از راهی که رفته‌اید، پشیمان نیستید، بیان می‌کند: نه پشیمان نیستم. اکنون نیز با همین وضعیت جسمی آماده هستم هر جایی که برای جهاد در راه دین لازم باشد، حضور پیدا کنم. به دوستان و فرماندهان نیز گفته‌ام. به‌طور کلی رزمندگان قدیمی که ذوب در ولایت هستند، برگشت‌ناپذیرند و پای این نظام و انقلاب با همه سختی‌هایش می‌مانند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.