حجتالاسلام والمسلمین عباسی ولدی در جمع خانواده طلاب به اهمیت تربیت انسانها در سایه داشتن نگاهی وسیع و دور از دغدغههای کوچک پرداخت. این مشاور و کارشناس خانواده با تأکید بر نقش بزرگاندیشی در رشد فردی و خانوادگی، به تشریح چگونگی تأثیر نگرشهای گسترده بر تربیت فرزندان و شکلگیری مهارتهای زندگی دینی پرداخت که متن سخنان او به شرح زیر است:
وقتی صحبت از سبک زندگی به میان میآید، بسیاری از افراد به طور پیشفرض ذهنشان به سمت جلساتی برای آموزش مهارتها میرود، اما حقیقت این است که، بهویژه در زمینه سبک زندگی و تربیت دینی، مقدمات مهارتهایی که در معارف عمیق قرآن و اهلبیت علیهمالسلام وجود دارد، شامل الزامات، دیدگاهها، اعتقادات، دغدغهها و احساساتی است که اگر این پیشنیازها تحقق پیدا نکنند، مهارتهای مرتبط با سبک زندگی دینی چندان به مرحله عمل نزدیک نمیشوند.
به همین دلیل، قصد دارم درباره موضوعی صحبت کنم که شاید بیش از آنکه بتوان نام مهارت بر آن گذاشت، باید آن را یک پنجره یا زاویه نگاه به سبک زندگی دینی دانست؛ زاویهای که میتواند بهعنوان ماده فکری عمل کند تا فرصتی بیابیم درباره آن تأمل کنیم و خودمان را بر اساس این معیارها بسنجیم.
هدف ما، زندگی دینی است
هدف ما زندگی دینی است؛ حداقل شعارمان این است که زندگیمان دینی باشد. در برخی ابعاد زندگیمان نیز دینی عمل میکنیم؛ به مناسک دینی پایبندیم، نماز میخوانیم، روزه میگیریم، برخی حریمها را رعایت میکنیم، بانوان حجابشان را حفظ میکنند، و به زیارت و هیئت اعتقاد داریم.
اینها جلوههایی از سبک زندگی دینی هستند. اما سؤال این است: آیا دغدغهها، عواملی که ما را ناراحت یا خوشحال میکنند، و آنچه که فکر ما را مشغول میسازد، دینی است؟ چه چیزی ما را به وجد میآورد و چه چیزی باعث ناراحتی ما میشود؟ دوست داریم به کجا برسیم؟
یکی از مباحثی که در سبک زندگی وجود دارد و برای آن نام مشخصی نیافتم، ولی شاید بتوان آن را «عالَم فرد» نامید. هر کس برای خودش عالمی دارد؛ عالمی که شامل احساسات، آرزوها، دغدغهها و چیزهایی است که او را خوشحال یا ناراحت میکند، و برای آنها وقت و انرژی صرف میکند.
با این تعریف، اولیای خدا عالَمی دارند، مردم عادی عالَمی دیگری دارد. کسی که اعتقادی به خدا و پیامبر ندارد، عالمی دارد و کسی که معتقد به خدا و پیامبر است، عالَمی متفاوت دارد. حال سؤال این است: عالَم ما چیست؟
برای روشنتر شدن این موضوع از همان ابتدا، میتوان به ملاکهای عالَم دینی اشاره کرد. در روایات ما، وقتی از شیعیان سخن میگویند، یکی از ملاکهای اصلی آنها ویژگیای است که نباید بهسادگی از کنارش عبور کرد: «یحزنون لحزننا و یفرحون لفرحنا». آنان از چیزی اندوهگین میشوند که ما را اندوهگین میکند، و از چیزی خوشحال میشوند که ما را خوشحال میسازد. این همدلی و هماحساسی یکی از مهمترین ویژگیهای عالَم دینی است.
چه عواملی ما را خوشحال یا ناراحت میکنند؟
هر وقت خواستیم عالَم خودمان را بسنجیم، یکی از عینیترین معیارها همین مسئله است که چه عواملی ما را خوشحال یا ناراحت میکنند. من در این جلسه میخواهم با مثالهایی دقیقتر این موضوع را توضیح بدهم، چون این مثالها مثل قلاب ذهن ما را درگیر میکنند و به مسئله نزدیکتر میسازند.
فرض کنید در یک مهمانی خانوادگی شرکت کردهام. مادرِ همسرم به یکی از بستگان بیشتر از من توجه کرده و در یک مشورت، نظر او را خواسته اما از من نظر نخواسته است.
حالا ذهنم درگیر شده، نمیتوانم از این موضوع بگذرم. با خودم کلنجار میروم که چرا به من توجه نکرد؟ حتی ممکن است این موضوع را به همسرم بگویم: «چرا مادرت از من نظر نخواست؟» یا فکر کنم که چرا آنطور که میخواستم من را تحویل نگرفت. اگر هم به من توجه خاصی داشته باشد، خیلی خوشحال میشوم.
بیایید از این مثال ساده به موضوعات سطح بالاتری برویم. مثلاً فرض کنید به خانه آمدهام و غذا آماده نیست، درحالیکه گرسنهام. آیا ناراحت میشوم؟ عصبانی میشوم؟ گیر میدهم؟ حالا نیمساعت یا یک ساعت بعد، غذا آماده میشود، اما شفته یا سوخته است. واکنش من چیست؟ عصبانی میشوم یا ناراحت؟ از این مسئله عبور میکنم یا نه؟
تصور کنید در همین موقع همسرم را میبینم که از شدت نگرانی بابت دیر آماده شدن غذا دستپاچه است. آیا او را آرام میکنم و میگویم: «اشکالی ندارد، حالا که دیر شده دیگر اهمیت ندارد»؟ یا برعکس، به او گوشزد میکنم که این آخرین بار است که چنین چیزی در خانه ما اتفاق میافتد؟
این واکنشها چه چیزی را نشان میدهند؟ عالم من چقدر وسیع یا محدود است؟ آیا عالم من بهاندازه شفته شدن یا سوختن یک غذا کوچک است؟
آیا به اندازه دیر آماده شدن غذا، عالم من دچار تلاطم میشود؟ این مسائل تا چه حد میتوانند من را تکان بدهند و نشان بدهند که من در چه سطحی از رشد فکری، احساسی، یا معنوی هستم؟
بهعنوان یک زن فرض کنید هفته آینده قرار است در مراسم عروسی شرکت کنید؛ مثلاً عروسی خواهرزاده یا برادرزادهتان.
شاید یک هفته تمام ذهن شما درگیر این باشد که چه لباسی بپوشید، چه جواهراتی همراه ببرید، و حتی اینکه آیا دیگران قبلاً این لباسی که میخواهید بپوشید را دیدهاند یا نه؟
برخی ممکن است بگویند: «یعنی چی آخه؟ یک چیزی بپوش، مگر این هم چیزی است که برایش ذهنت را درگیر کنی؟» انتقادشان این است که چرا عالم فرد باید اینقدر کوچک باشد.
اما فرد دیگری ممکن است با همان خبر عروسی واکنش متفاوتی نشان دهد. او میگوید: «خدایا شکر، دو شیعه علی بن ابیطالب (ع) به هم میرسند و دل امام زمان (عج) شاد میشود.»
حالا اگر از او بپرسید چه لباسی میخواهی بپوشی، جواب میدهد: «میپوشیم دیگر! مهم نیست چه لباسی بپوشم.» برای او این موضوع که دیگران در مجلس چطور نگاهش میکنند اصلاً اهمیت ندارد، چون ارزش انسان را در لباسش نمیبیند.
این دو نفر دو عالم متفاوت دارند. چیزهایی که آنها را خوشحال یا ناراحت میکند، کاملاً متفاوت است.
آیا آنطور که باید و شایسته است، طلبگی کردهام که بتوانم سرم را جلوی امام زمان (عج) بلند کنم؟
حال مثالی طلبگی بزنیم. یک روحانی برای تبلیغ وارد مسجد میشود. اگر احترام دلخواهش به او گذاشته نشود، ذهنش مشغول میشود: «چرا به من احترام نگذاشتند؟» بعضی از افراد واقعاً گرفتار چنین مسائلی هستند و این حقیقتی است که نمیتوان انکارش کرد.
شاید برخی بگویند: «احترام تو احترام به روحانیت است و نباید ساده از کنار آن عبور کنی.» اما اگر این طرز فکر کنترل نشود، عالم فرد بهقدری کوچک میشود که حتی جزئیترین مسائل ذهن او را درگیر میکنند.
مثلاً اگر پذیرایی از او بهگونهای که انتظار داشته نباشد، این ناراحتی در ذهنش باقی میماند. حتی ممکن است به این فکر کند که چرا برای استقبال از او از ماشین آنچنانی استفاده نکردند یا چرا برخورد سادهای با او داشتند. این نوع دغدغهها نشان میدهد که عالم فرد چقدر محدود شده است.
اما یک طلبه دیگر ممکن است اینگونه به ماجرا نگاه کند: «آیا من آنطور که باید و شایسته است، طلبگی کردهام که بتوانم سرم را جلوی امام زمان (عج) بلند کنم؟ اگر از امام زمان (عج) بپرسند آیا این طلبه مایه افتخار شماست، ایشان چه جوابی خواهند داد؟» او دغدغهاش این است که آیا خداوند از او راضی است یا نه. برایش مهم نیست دیگران احترام میگذارند یا نه، چون میداند احترام واقعی پیش خداوند است.
معیار احترام داشتن در پیشگاه امام زمان (عج) کاملاً روشن است: «آیا من به اندازهای تقوا دارم که نزد خداوند مقام و مرتبهای پیدا کنم؟» حال، فرض کنید زبانمان لغزشی داشته باشد و غیبتی کنیم؛ آیا به همان اندازه ناراحت میشویم که مثلاً در یک روستای دورافتاده، هنگام تبلیغ، فردی جوان در برابر جمع به ما اهانت کند؟
این همان «عالم دغدغهها» است که نباید ساده از کنار آن بگذریم. نباید بیش از حد به نماز خواندن و روزه گرفتن خود دلخوش باشیم، بلکه باید عمیقتر به این بیندیشیم که چه چیزهایی ما را خوشحال یا ناراحت میکند، چراکه این موضوع اهمیت زیادی دارد.
بسیاری از مسائل زندگی، حتی اختلافات زناشویی، ریشه در همین مسئله دارند. اگر بتوانیم «عالم» خود را بزرگتر کنیم و از چیزهایی که افراد بسیار معمولی را ناراحت و عصبانی میکند، عبور کنیم، بسیاری از مشکلات زندگی حل خواهند شد.
مگر میشود آدم کنار این همه شیرینی بنشیند و چیزی نخورد؟
اگر نگرانیها و خوشحالیهایمان کودکانه و سطحی نباشند، بخش بزرگی از اختلافات از بین میرود. تصور کنید که همه ما بدون مشکل با همسرانمان زندگی کنیم. هرچند ممکن است این همیشه ممکن نباشد، اما ما قطعاً با زندگیهایی مواجه شدهایم که مشکلاتی دارند.
شیخ مفید حدیثی نقل کرده است که جابر بن یزید جعفی از امام باقر (ع) شنیده بود. جابر بن عبدالله انصاری گفته بود که اگر سلمان و ابوذر دوباره زنده میشدند و در زمان امام باقر (ع) ظاهر میشدند، کسانی که ادعای محبت و مودت به اهل بیت (ع) دارند، با دیدن آنها میگفتند: «اینها دیوانهاند!» چرا؟ چون «عالَمِ سلمان و ابوذر» چنان بزرگ و دغدغههایشان چنان عمیق بود که مردم عادی نمیتوانستند آنها را درک کنند. به همین دلیل، آنها را دیوانه میپنداشتند.
آیتالله مصباح یزدی (رحمهالله علیه) در درسهای اخلاق خود به این موضوع اشاره داشتند و داستانی را مثال زدند: قنادی که عاشق شیرینی بود، در کنار یخچال پر از انواع شیرینیها نشسته بود.
مشتریای آمد، با انگشت به چشم قناد زد و گفت: «چرا نمیخوری»؟ مگر میشود آدم کنار این همه شیرینی بنشیند و چیزی نخورد؟ این داستان حکایت ما و آدمهایی است که دغدغههای بزرگ دارند. از دید دیگران، آنها غیرطبیعی به نظر میرسند، چون نمیتوانند دغدغههای بزرگ و ارزشمند آنها را درک کنند.
نگاه کنید، امام خمینی (ره) زمانی که میخواست تکبیر احرام نماز را بگوید، به ایشان خبر دادند که صدام خرمشهر را گرفته است. امام پاسخ داد: «جنگ و پیروزی دست خداست». همین امام، روزی ناخواسته غیرتی شد و از چیزی که شنید ناراحت گردید، تا جایی که گفته شده تب شدیدی گرفت و تا چندین روز، شاید سی یا چهل روز، حال ایشان از شدت ناراحتی عود کرد.
من مینویسم ...
شهید مطهری نیز نمونهای از این عالم بزرگ است. ایشان در جلسهای نشسته بودند و در آن جلسه، پشت سر مرحوم آیتالله حجت صحبت شد. خود شهید مطهری نقل میکند که احساس کرد فضا، فضای غیبت شده است.
ایشان تاب نیاورد، همان لحظه سوار ماشین شد و به تهران رفت. چون تابستان بود و مرحوم آیتالله حجت به شهرری و شاه عبدالعظیم رفته بودند. شهید مطهری به منزل آیتالله حجت مراجعه کرد. درب خانه را زد. وقتی آیتالله حجت آمد و گفت «بفرمایید»، شهید مطهری عرض کرد: «در جلسهای نشسته بودم و حرفی زده شد که به نظر من، غیبت شما بود. من شنیدم و شاید هم حرفی زدم. آمدهام از شما حلالیت بگیرم.»
این رفتار نشانه یک «عالَم بزرگ» است؛ کسی که نمیتواند با چنین وضعیتی کنار بیاید؛ نمیتواند در خانهاش بنشیند و بدون اقدام از چنین موضوعی عبور کند.
آیتالله حجت در پاسخ به شهید مطهری گفته بود: «این حرفی که زده شده و شنیده شده درباره شخص من است، من بخشیدم. اما اگر درباره مرجعیت حرفی زده شده، این دست من نیست که ببخشم.»
اینها نشاندهنده وسعت «عالَم» این افراد است؛ دغدغهها و حساسیتهایی که در زندگی آنها جریان دارد و نمیگذارد ساده از مسائل عبور کنند.
به تعبیر بنده، همین شهید مطهری وقتی اصول فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبایی را حاشیهنگاری میکند، میتوان گفت که این اثر با حاشیههای شهید مطهری جان گرفت. علامه طباطبایی با آن جایگاه بلند در فلسفه، به شهید مطهری اعتماد کرد و این کتاب مهم را به او سپرد. این خود نشان از جایگاه ویژه شهید مطهری در میان بزرگان علمی داشت. ایشان دقیقاً در اوج این جایگاه، وقتی در نهادهای علمی و فلسفی مطرح بود، تصمیم میگیرد کاری کند که معارف دینی به زبانی ساده و داستانگونه در اختیار مردم قرار گیرد.
در جلسهای که در این خصوص برگزار شد، وقتی بحث به نویسنده رسید، شهید مطهری میگوید: «من مینویسم.» این جمله تعجبآور بود، چرا که او پیشتر پاورقیهایی بر «اصول فلسفه و روش رئالیسم» نگاشته بود و حالا تصمیم داشت داستانهایی برای مردم بنویسد.
وسط کار یا شاید نزدیک به اتمام آن، برخی او را سرزنش کردند و گفتند: «این کار برای تو مناسب نیست. تو که حاشیه بر فلسفه علامه طباطبایی نوشتهای و در مجامع دانشگاهی بهعنوان مفسر نظرات یک فیلسوف بزرگ مطرح شدهای، چرا باید داستان بنویسی؟ این شأن تو نیست.»، اما شهید مطهری پاسخ داد: «من احساس میکنم این وظیفه من است و باید این کار را انجام دهم.»
حتی به او پیشنهاد دادند که اگر هم میخواهد بنویسد، کتاب را به نام خودش منتشر نکند، چرا که عجیب است در پایین کتابی مانند «اصول فلسفه و روش رئالیسم»، نام مرتضی مطهری باشد و در پایین «داستان راستان» نیز همان نام دیده شود.
شهید مطهری با اعتقاد به وظیفهاش، کتاب را منتشر کرد و در مقدمه آن به این طرز تفکر اشاره کرد و آن را نوعی بیماری اشتباه دانست. این نگاه نشاندهنده وسعت عالم و دغدغههای بزرگی است که او در ذهن داشت.
دغدغههایی که فراتر از مسائل روزمره یا شهرت است
حال به عالم دیگری نزدیکتر شویم؛ شهید حاج حسن تهرانی مقدم، در زمان جنگ به این نتیجه رسیده بود که ما موشک نداریم و دشمن بهراحتی ما را هدف قرار میدهد. این دغدغه بزرگ، او را واداشت تا تصمیم بگیرد هر طور شده ایران را مسلح به موشک کند.
دغدغههای اینچنینی متعلق به کسانی است که عالمشان بزرگ است و به مسائل عمیقتر و والاتری میاندیشند؛ دغدغههایی که فراتر از مسائل روزمره یا شهرت و اعتبار شخصی است.
ببینید، دغدغه حاج حسن تهرانی مقدم این بود که ایران قوی شود؛ ایرانی که شیعه است. او خودش را وقف این هدف کرد، چون عالَم او بزرگ بود. حالا این را مقایسه کنید با کسانی که دغدغهشان این است که آیا فلانی به من احترام گذاشت یا نه، یا چرا فلان مراسم دیر شروع شد، یا اینکه چرا فلان رفتار را از مادر یا مادرزن یا مادرشوهرم دیدم. اینها دغدغههایی کوچک و بیارزش هستند که عالم افراد کوچک را نشان میدهند.
اگر عالَم کسی بزرگ باشد، بسیاری از این مسائل پیش پا افتاده از زندگیاش پاک میشود. مثلاً مهارتهایی که برخی به دنبال آن هستند، دیگر برایش مسئله نیست.
من نمیگویم مهارتآموزی بد است یا سبک زندگی دینی چیزی به نام مهارت ندارد؛ اتفاقاً مهارتها خوب هستند و در دین هم داریم، اما بحث من چیز دیگری است؛ من میگویم آن مهارتها در صورتی میتوانند مؤثر باشند که عالَم ما، عالَم دینی شود.
عالَم دینی یعنی چه؟ یعنی دغدغههایمان هم دینی باشند. ما حتی در دغدغههایمان هم باید موحد باشیم. خوشحالی و ناراحتیمان نیز باید موحدانه باشد. من باید از چیزی ناراحت شوم که وقتی امامم آمد و از من پرسید، بتوانم بدون خجالت بگویم از چه ناراحتم. یا باید از چیزی خوشحال شوم که وقتی امامم پرسید چرا خوشحال شدی، بتوانم با افتخار دلیلش را بگویم.
اگر این اتفاق نیفتد، بسیاری از مباحث تربیتی دینی به تربیتهای خالص تبدیل نمیشوند و نمیتوانند بهعنوان مهارتهای زندگی نقش ایفا کنند. مثلاً به من میگویند تواضع کن. درباره تواضع هم حرفهای زیادی میزنند. اما اگر عالَم من کوچک باشد، ممکن است بگویم: «اگر تواضع کنم، از من سوءاستفاده میکنند. اگر تواضع کنم، فکر میکنند ضعیف هستم. اگر تواضع کنم، طوری با من برخورد میکنند که به من آسیب برسد.» این نگاهها ناشی از عالم کوچک است.
چند بار باید گذشت کنم؟ دو بار؟ سه بار؟ تا کجا؟
وقتی عالم کوچک باشد، حتی در پذیرش آموزهای خالص و اصیل مثل تواضع، انسان دچار تردید میشود. فرد نگران چیزهایی بیاهمیت است و نمیتواند تواضع را در عمل نشان دهد. به همین دلیل، صدها توجیه برای خود میآورد که چرا نباید گذشت کند.
اگر به او بگویید: «گذشت کن»، پاسخ میدهد: «چند بار باید گذشت کنم؟ دو بار؟ سه بار؟ تا کجا؟»، اما حقیقت این است که بسیاری از آنچه ما نامش را گذشت میگذاریم، در دین به معنای واقعی گذشت نیست؛ بلکه معاملهای برای رشد و تعالی است. دین به ما توصیه میکند که مدارا کنیم، چون مدارا نصف ایمان است و اخلاق پیامبران.
این آموزههای دینی بدون شک، درست و مفید هستند، اما اگر عالم انسان کوچک باشد و دغدغههایش محدود و سطحی، حتی مدارا هم برایش سخت میشود. وقتی به او میگویند: «با فرزندانت، با همسرت یا حتی با دیگران با تواضع رفتار کن»، ممکن است واکنش نشان دهد و بگوید: «تواضع کنم که چه؟ آیا این تواضع باعث نمیشود که دیگران از من سوءاستفاده کنند؟ شخصیت و جایگاه من چه میشود؟»
این فرد تصور میکند تواضع باعث از دست رفتن اقتدار یا احترامش میشود. اما دین این نگرش را نمیپذیرد. پیامبر اکرم (ص) با تمام بزرگی و مقامشان، در برابر یاران و خانواده با تواضع کامل رفتار میکردند. ایشان حتی در میان مردم، اعمالی انجام میدادند که ممکن است برخی تصور کنند شأن پیامبر با آن رفتارها همخوانی ندارد، اما حقیقت این است که تواضع، شأن و شخصیت را بالا میبرد.
امیرالمؤمنین علی (ع) نیز همینگونه بودند. ایشان نهتنها خودشان با فروتنی رفتار میکردند، بلکه به یاران و اطرافیانشان هم دستور میدادند که چنین کنند.
وقتی بزرگترین الگوهای دینی ما اینگونه رفتار میکردند، دیگر چه دلیلی برای اجتناب از تواضع وجود دارد؟ اگر انسان عالم بزرگی داشته باشد، هرگز چنین اعمالی را دون شأن خود نمیداند. اما وقتی عالم کوچک باشد، هر رفتار فروتنانهای برای انسان سخت و گاه غیرممکن به نظر میرسد.
مشکل از آنجاست که انسان وقتی عالمش کوچک باشد، نمیتواند از دغدغههای سطحی و جزئی عبور کند. تمام نگرانیهایش مربوط به حفظ ظاهر، جایگاه یا نظرات دیگران است. اما اگر عالم بزرگ شود، این مسائل بهطور طبیعی از زندگی انسان حذف میشود. در آن صورت، رفتارهایی مثل تواضع، مدارا و گذشت نهتنها دشوار نیستند، بلکه به عنوان بخشی از زندگی دینی و اخلاقی فرد، بهراحتی در زندگی جریان پیدا میکنند.
بزرگترین مشکل ما در تربیت فرزندان امروز
با فرزندت رفیق شو؛ لازمهی این رفاقت تواضع است، لازمهی این رفاقت مداراست، لازمهی این رفاقت گذشت است؛ گذشت از برخی اشتباهاتی که قابل چشمپوشی هستند، اما اگر همواره نگران آن عالم کوچک باشی که ذهنت در آن گرفتار است، نمیتوانی این مسیر را طی کنی.
اگر بخواهم از منظر روانشناسی غربی برایت توضیح دهم، آن عالَم با عالَم دین تفاوت اساسی دارد. تو نمیتوانی مهارتهای دینی را بدون بزرگ کردن عالم خودت در عمل اجرا کنی، زیرا نگرانیها و دغدغههای کوچک، سد راهت میشوند و اجازه نمیدهند آن مهارتها را به کار بگیری.
هر کس در سبک زندگی دینی و تحقق مهارتهای تربیتی موفق شد، با بزرگ کردن عالم خود به این موفقیت دست یافت. چرا؟ چون عالم کوچک با این مهارتها تناسبی ندارد. این خلاصهی تمام حرف من در این جلسه بود.
یک لحظه شیطان را کنار بگذاریم، «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» بگوییم و بدون پیشداوری عالَم خودمان را مرور کنیم. خوشیها و ناخوشیهایمان، چیزهایی که باعث عصبانیت و از کوره در رفتنمان میشوند، آنچه برایمان دغدغه است و ما را به جوش میآورد، همه را مرور کنیم. ببینیم این عالم ما چقدر بزرگ است یا چقدر کوچک است؟ اندازهی عالم خود را پیدا کنیم.
توجه داشته باشید، وقتی عالم پدر و مادر بزرگ نباشد، نمیتوانند به راحتی فرزندان بزرگ و والامقامی تربیت کنند. حداقل، نمیتوانند تأثیر زیادی روی بزرگ شدن عالم فرزندانشان بگذارند. یکی از بزرگترین مشکلات ما در تربیت فرزندان امروز همین است.
گوشی گرفتی؟ پس حالا دیگر کسی هستی
مثلاً، کودکی دوازدهساله را تصور کنید که شما معتقدید هنوز به یک گوشی هوشمند نیازی ندارد، اما او در عالم مدرسه، بین دوستانش، اینقدر تحت تأثیر قرار گرفته که احساس میکند اگر گوشی نداشته باشد، دیگر شخصیت ندارد.
وقتی وارد زندگیاش میشوید، میبینید که گاهی مادر یا پدرش هم درگیر همین عالم کوچک بودهاند. مادر نگران جایگاه و شخصیتش بوده به خاطر لباس، خانه، یا حتی مبلمان. پدر نگران ماشین یا گوشیاش بوده. این عالم کوچک در خانواده به نحوی به فرزندان القا شده که آنها هم در همان عالم کوچک گیر افتادهاند.
حالا، وقتی به این کودک میگویید که الان نیازی به گوشی نداری و میتوانی از گوشی من استفاده کنی، متوجه نمیشود. چرا؟ چون عالمش کوچک است. در این عالم کوچک، دوستی به او میگوید «گوشی گرفتی؟ پس حالا دیگر کسی هستی.»؛ همین چیزها برای او معیار بزرگی و کوچکی میشود.
یکی از اصلیترین عوامل در تربیت فرزندان این است که ما باید ابتدا عالم آنها را بزرگ کنیم. این بزرگ شدن، باعث میشود بسیاری از مهارتهای تربیتی مفید و مؤثر شوند. اما پیشنیاز این کار، بزرگ شدن خود ماست.
از خداوند میخواهم به حق امیرالمؤمنین علی (ع)، عالم همه ما را بزرگ کند. ما را در دغدغهها، خوشحالیها و ناراحتیهایمان همسو با اهلبیت (علیهمالسلام) کند. به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
نظر شما