تحولات منطقه

روح‌الله هادی حافظ‌پژوه عنوان کرد: در ادب فارسی حافظ مشهورترین شاعر است و هرجا ریا به چشم بیاید شعر حافظ در نظر جلوه می‌کند.

روح‌الله هادی، حافظ‌پژوه: فرق حافظ با دیگران، هماهنگی او با سرشت تک‌تک ما ایرانی‌هاست
زمان مطالعه: ۱۳ دقیقه

 معاشران گره از زلف یار باز کنید/ شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید... شب یلدا اولین شب زمستان است و تنها یک دقیقه طولانی‌تر از شب‌های دیگر است. این شب بهترین بهانه را برای دیدن پدربزرگ‌ها، مادربزرگ‌ها و دیگر خویشاوندان فراهم کرده است تا شاید برای یک شب هم که شده از همه بی‌حوصلگی و وقت نداشتن‌ها خلاص شویم و همه تلخی‌ها و خستگی‌ها را در آن شب در جمع عزیزانمان فراموش کنیم.

البته که شب یلدا را فقط انار و هندوانه و شیرینی و آجیل، شب یلدا نمی‌کند؛ این شب‌نشینی یک پای ثابت دیگر هم دارد که موضوع گفت‌وگوی ماست؛ دیوان عزیز حافظ که به لحظات سرد زمستان، گرمی عجیبی می‌بخشد. تفأل به دیوان حافظ در برخی از آیین‌های ملی دیگر هم مرسوم است، اما حافظ‌خوانی در شب یلدا رواج بیشتر و البته حال و هوای دیگری دارد.

برای دانستن بیشتر و فهم بهتر از این موضوع با دکتر روح‌الله هادی استاد ادبیات فارسی دانشگاه تهران، حافظ‌پژوه و صاحب کانال «حافظ‌خوانی و حافظ‌دانی» گپ و گفتی داشته‌است که در ادامه می‌خوانید.

 ما ایرانی‌ها سر سفره همه اعیادمان دیوان حافظ داریم؛ حالا شاید مثلاً شاهنامه یا مثنوی هم در کنار قرآن باشد، اما دیوان حافظ همیشه هست. در این میان شب یلدا یک تفاوت با بقیه اعیاد دارد و آن رسم جدانشدنی خواندن حافظ و گرفتن فال حافظ در این شب است. آیا اصلاً این شب برای ما ایرانی‌ها معنی متفاوتی دارد؟

 بی‌شک این شب برای ما فرق می‌کند با شب‌های دیگر. نخست اینکه شب تولد ایزد مهر است. دوم چنان که همه می‌دانیم طولانی‌ترین شب پاییز یا در مفهوم قدمایی آن زمستان است. درواقع قدما بیشتر سال را دو فصل می‌دانستند؛ بهار و زمستان را و دو فصل دیگر یعنی پاییز و تابستان را در ذیل آن دو تا فصل کلی در می‌یافتند. یکی از استثناهای این شب همان طولانی بودنش است و دیگری به گمان من ویژگی‌اش به‌عنوان یکی از مظاهر سرماست. ببینید، در قلمرو ایران ما با سرما خوب نیستیم. سرما آفریده دیو است، ملکوس یا مرکوس دیوی است در اساطیر ایران باستان که سرمای سخت پدید می‌آورد. به یاد می‌آورم این‌که در نبردهای میان ایرانیان و تورانیان، جایی، وقتی قرار است جادو وارد ماجرا بشود برف می‌گیرد و بوران ایرانیان را زمین‌گیرشان می‌کند.
 
پس در تصور ایرانیان باستان، سرما بار منفی داشته و گرما مثبت بوده؟

بله، ببینید ما عیدمان (نوروز) را می‌بریم کجا؟ آغاز گرما. در فرهنگ ایرانی عید سرآغاز معتدل شدن هوا، رفتن به سمت گرما و رفتن به‌سمت روشنی است؛ روشنی و گرمایی که از روز بعد از شب یلدا آغاز شده است. از سوی دیگر در باورشناسی نجومی قدیم، شب یلدا نحس بوده؛ ایرانیان شب یلدا را میمون و مبارک نمی‌دانستند. گمانم حتی این تلاش برای بیداری، تلاش برای قصه‌گویی، تلاش برای جشن گرفتن، همگی برای این بوده که غلبه کنند بر آن نحسی ذاتی که در این شب وجود داشته است به‌عنوان بلندترین شب، تاریک‌ترین و احتمالا سردترین شب.
 
برویم سراغ فال حافظ، ماجرای فال اصلاً چیست؟

 اجازه بدهید بگویم که فال، پناه بردن به چیزی است غیبی، برای ترسی که ما از آینده داریم. مخصوصاً برای مردمی که کمتر اهل برنامه‌ریزی و دانش باشند یا با همه کوشش‌ها باز هم نگران عوامل ناشناخته‌ای که نتیجه کارها را رقم می‌زند. فال پناهگاهی برای این ترس از نتیجه نامطلوب است. از سوی دیگر ما در میان چهار جبر ناخواسته زندگی می‌کنیم، همان که شنیدم استاد ملکیان آن را جبر موقعیت می‌نامد؛ یکی جبر خانواده است، یکی جبر جنسیت، یکی جبر زمان و مکان و یکی جبر آینده. همه آن آزادی انسان که بدان می‌نازیم در درون این چهار تا جبر است. من و شما و دیگران نمی‌توانیم خانواده و جنسیت و زمان و مکان تولد خویش را انتخاب کنیم.

از همه بدتر این آینده است که قرآن هم می‌گوید ما تَدْری نَفْس ما ذا تَکْسبُ غدا؛ هیچ‌کس نمی‌داند چه می‌شود. همه از این فردا می‌ترسند. باید چیزی باشد که تورا به فردا امیدوار کند و این فال است که به هر چیزی زده می‌شود،  بنابراین صبح از خانه بیرون می‌آیی، یک آدمی را می‌بینی که چهره‌اش زیباست، می‌گویی حتماً امروز روز ما خوب می‌گذرد و آن را به فال نیک می‌گیری. این پیش‌بینی‌ای نیک است برای کاری یا روزی که چندان از انجام و گذرش خاطرمان جمع نیست، فال می‌زنیم به آن امید که ختم به خیر شود. البته باید بدانیم که چنانکه استاد زرین‌کوب در مقاله «فال و استخاره» در کتاب یادداشت‌ها و اندیشه‌ها می‌گوید، فال در تمام ملل جهان وجود دارد.
 
 این در مورد مثلاً فلسفه فال گرفتن است، اما امروزه ممکن است خیلی‌ها فال حافظ بگیرند ولی نه از سر اعتقاد، بلکه تنها به خاطر زنده نگه‌داشتن یک سنّت ملی.

 به این اشاره خواهم کرد. ببینید در فرهنگ اسلام، مفهومی به نام استخاره وارد مفاهیم دینی می‌شود. استخاره به چیست؟ به کتابی که آن را مقدس می‌دانیم. حالا هر کتابی که می‌توانست به درجاتی به جهان آرمانی این مردم نزدیک شود، با آن کتاب فال می‌گرفتند. می‌دانید که ایرانیان همیشه فقط با حافظ فال نمی‌گرفته‌اند، با شاهنامه هم فال می‌گرفتند، با مثنوی و غزلیات مولانا هم فال می‌گرفتند، اما در گذر تاریخ در تحول اجتماعی، حافظ جای همه آنها را گرفت. حتی کسانی مثل من و شما که ممکن است از نظر دیدگاه علمی به خود فال معتقد نباشیم، اما به این سنت معتقدیم.
 
شعر حافظ چه ویژگی‌ای دارد که آن را از دیگران متمایز می‌کند؟

 در ادب فارسی، حافظ مشهورترین شاعر است. همانی که شما اشاره کردید در ابتدای صحبتتان؛ اینکه در خانه هر ایرانی یک قرآن هست و یک حافظ. ممکن است سعدی و غزلیات شمس و... نباشد، اما حافظ هست. البته من خودم معتقدم که در میان بزرگان ادب فارسی، فردوسی بزرگ‌ترین است، سعدی جامع‌ترین، مولانا آسمانی‌ترین و حافظ مشهورترین. بگذارید دلیل این شهرت را هم بگویم. آدم‌های روی زمین با تفاوت‌هایی که در نوع معیشت، قلمرو زندگی و امکانات دارند، یک جوهر انسانی مشترک دارند که وقتی حرفی می‌زنید و می‌گویید این حرف‌ها انسانی است، دیگر مهم نیست که شما کجای جهان باشید. مثلاً هر کسی هر جای دنیا که باشد، این مفهوم حافظ را می‌فهمد که «بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین». پس بخشی از اندیشه‌های او انسانی و جهانی است و بخش دیگر کاملاً متناسب با روح ایران و ایرانی. این تناسب و هماهنگی با سرشت تک‌تک ما در طی قرون، شعر حافظ را از شعر دیگران متمایز می‌سازد.
 
 بنابراین با توجه به نقدهای اجتماعی‌ای که حافظ در شعرش دارد و انگار بیشتر از دیگر شاعران به مردم نزدیک است، دست‌کم در مقایسه با شاعران عارفی مثل مولوی که بیشتر در عوالم روحانی سیر می‌کنند، می‌شود گفت که حافظ مردمی‌ترین هم هست؟

همین را می‌خواهم عرض کنم. ببینید حافظ دوتا کار کرده که شاید دیگران نکرده‌اند. اول رفته سراغ مفاهیم انسانی، چنان‌که جهان شعری‌اش گره می‌خورد به کسانی مثل گوته و دیگرانی از این دست. گوته که در قلمرو ایران نبوده تا نگران فضای اختناق سیاسی ما باشد! چه چیزی او را به حافظ نزدیک کرده؟ اما در مورد دوم، کاملاً حرف به جانب شماست. حافظ با وجود آنکه خودش با دربارها اعتبار داشته و با شاهان رفیق گرمابه و گلستان بوده، ولی گاه حرف‌هایی زده که انگار می‌خواهد به ما بگوید خیلی هم نمی‌شود به اینها دل بست. صحبتِ حکام، ظلمتِ شبِ یلداست؛ این یعنی چه، در صورتی که خودش رفیق شاه شجاع، رفیق شاه منصور، رفیق ابواسحاق اینجو است؟ فکر می‌کنید چرا بعد از انقلاب این همه توجه شده به حافظ؟
 
چرا؟

 به‌خاطر این‌که ما با ایجاد یک حکومت دینی جامعه را بردیم به سویی که به دین و دینداران یک نگاه واقعی‌تر داشته باشیم. وقتی شما نگاه واقعی‌تری دارید به دین، انتظاراتتان بالا می‌رود و وقتی انتظاراتتان بالا برود حساسیت شما بر روی ادعاها و مفاهیم بیشتر می‌شود. انسان دیندار همیشه، بین دو راه قرار دارد: یکی‌اش اخلاص است و یکی ریا. هر چقدر جامعه‌ای که فکر و روشش به سمت راست یعنی اخلاص نزدیک باشد، به‌قول قرآن بشود اصحاب الیمین، وضع بهتری می‌یابد و هرچقدر که خدای ناکرده برود به‌سمت ریا، می‌رود به‌سمت اصحاب الشمال و گرفتار عذاب می‌شود و این است که مردم می‌بینید خیلی حساس شده‌اند نسبت به حافظ. اینکه شما بیت‌هایی که کمتر قبلاً شنیده می‌شد، بیشتر به زبان مردم می‌آید به این دلیل است.
 
نمی‌دانم این برداشتم از صحبت شما درست است یا نه؛ یعنی هر زمانی که ریاکاری زیاد باشد، شعر حافظ دلچسب‌تر است؟

 بله، ببینید، ریا فقط در عصر حافظ نبوده. ریا اینقدر جدی است که هم در قرآن و هم در احادیث و روایات در باب آن صحبت شده است. مسئله عبادت و بندگی شرط اولش اخلاص است که در مقابل ریا قرار دارد، اما در عصر حافظ خصوصاً روزگار امیرمبارزالدین به اوج می‌رسد. هرجا ریا به چشم بیاید شعر حافظ در نظر جلوه می‌کند.
 
 به نظر می‌رسد که انگار همه با هر سطح از دانش ادبی و زبانی می‌توانند با شعر حافظ ارتباط برقرار کنند. نظر شما در این رابطه چیست؟

 باید «با هر سطح» را اصلاح کنم؛ من فکر می‌کنم شعر حافظ یک اهلیتی می‌خواهد برای فهم ابتدایی‌اش، حالا فهم متعالی‌اش که یک عمر می‌طلبد. اولین استدلالی که من دارم این است که حافظ برخلاف بسیاری از شاعران نسبت به تولید شعر یک مقداری سختگیر بوده. دلیل من چیست؟ عمر حافظ در حدود هفتاد سال بوده؛ حالا سی سال از آن اگر به آموزش و تمرین و مهارت و اینها اختصاص یافته باشد چقدر از عمرش را شاعری کرده؟ چهل سال.

دیوانی که ما از حافظ داریم حدود ۵۰۰ غزل دارد، حالا بعضی‌ها مثل مرحوم سلیم نیساری که آن را خیلی کمتر می‌دانند، اگر شما چهل سال را ضرب در ماه‌هایش بکنید دقیقاً می‌شود ۴۸۰ ماه؛ یعنی حافظ هر ماه فقط یک غزل سروده؛ بنابراین فهم شعرش به این آسانی نیست. یعنی می‌خواهم بگویم اگر اجازه بدهید عبارت شما را کمی اصلاح کنم؛ اگر شخص مقدمات فهم شعر را آموخته باشه می‌تواند با بعضی از ابیات شعر حافظ ارتباط برقرار کند.

 اجازه بدهید برگردم به فال. مفهوم فال یک مفهوم سیال است؛ برای یک جوان که مثلاً با نامزدش اختلافی پیدا کرده، با مادری که منتظر است پسرش از سربازی زنگ بزند، با مدیری که مثلاً منتظر است حکمش را بزنند، همه یک دغدغه دارند. دلشان می‌خواهد که  آنچه می‌خواهند در زمان آینده رخ دهد. زمانی که با حافظ فال می‌گیرند و غزل «یوسف گم‌گشته بازآید به کنعان غم مخور!» می‌آید، همه به رضایتی قلبی دست می‌یابند. گمان کنم مقصود جنابعالی از فهم مشترک این باشد، گویی پاسخ حافظ با آنکه یکی است برای هر سه مطلوب و راضی‌کننده است و این راز جاودانگی شعر اوست. در کل انگار شعر حافظ در مقایسه با یک شاعر بزرگ، مثلاً سعدی، به‌خاطر لایه‌های معنایی متعدد شعرش، برداشت‌های متنوع‌تری می‌شود از آن کرد و شعر او برای فال‌گرفتن ممکن‌تر است.

بدون شک، چون اسم سعدی را آوردید، بگویم که حافظ می‌دانست نباید مقابل سعدی قرار بگیرد. به همین خاطر شگردی پیش گرفت مبتنی بر اینکه شعرش نه در زمین است و نه در آسمان؛ از زمین شروع می‌کند و می‌رود به آسمان، از آسمان شروع می‌کند می‌آید زمین. از اجتماع شروع می‌کند می‌رود سراغ عرفان، از عرفان شروع می‌کند می‌آید سراغ اجتماع. شعر حافظ امکان تأویل دارد. ساقی در آن می‌تواند خداوند، یار یا خود ساقی باشد و این قابلیت تأویل، پای لایه‌های معنی را به میان می‌کشد.
 
برنا: یعنی می‌فرمایید که حافظ فکر می‌کرد اگر در زمین سعدی بازی کند شکست می‌خورد؟

 قطعاً، اصلاً شما یک غزل عاشقانه در حد سعدی نمی‌توانید در دیوان حافظ پیدا کنید؛ چون مردم آن را می‌گذاشتند کنار غزل‌های سعدی، آن‌وقت می‌خواست چکار کند؟ هرچه دلش خواسته از سعدی برداشت کرده، کنار آمده و بنایی نو ساخته است. ببینید غزل را این‌طور شروع کرده که «پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود» بعد پایانش چیست؟ «رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار.»

من حالا به نکته‌ای هم باید اشاره کنم که گمان می‌کنم برای علاقه‌مندان به حافظ دلنشین باشد. سؤالی مطرح می‌شود که مخاطبان عام معمولاً از ما که کارمان با ادبیات است و از علاقه‌مندان حافظ هستیم می‌پرسند، اینکه بالاخره این باده حافظ چیست؟ آیا حافظ بالاخره خودش هم شراب می‌خورده؟ عده‌ای استدلال‌هایی می‌آورند مبنی بر اینکه بله، می‌خورده. عده‌ای هم استدلال می‌آورند که به‌عنوان حافظ قرآن نمی‌توانسته بخورد. من طرفدار این گروه دومم منتها با یک توضیح: به باور من اصلاً مسئله حافظ، خوردن یا نخوردن شراب نیست.
 
برنا: چرا؟

دلیل ساده است. خیلی از شاعران بودند پیش از حافظ که می‌گفتند شراب بخورید. 

شما شعر منوچهری را یاد دارید که:

ای باده! فدای تو همه جان و تن من/ کز بیخ بکندی ز دل من حزن من

یا در خم من بادی یا در قدح من / یا در کف من بادی، یا در دهن من

آزاده رفیقان منا! من چو بمیرم/از سرخ‌ترین باده بشویید تن من

کسانی هم که خیلی صریح و روشن می‌گویند نخورید، مثل سنایی: 

نکند دانا مستی نخورد عاقل می/ ننهد مرد خردمند سوی مستی پی

بنابراین چه حافظ می‌گفت بخورید حرف جدیدی نبود، چه می‌گفت نخورید! منتها حافظ می‌گوید شما دو تا مسئله دارید به عنوان بنده خدا؛ به‌هرحال حافظ یک انسان مومن است دیگر، یک انسان عادی که نیست، می‌گوید به عنوان مؤمن دو تا بستر را در نظر بگیرید؛ یکی بستر دنیا و یکی بستر آخرت. در خصوص بستر دنیا بر این باورم، چون بزرگ‌ترین مشکل مردم در دنیا، غم‌های دنیاست، نه غم آخرت، غم آخرت که چیز بدی نیست، می‌گوید اگر قرار است غم دنیا را بخوری، به‌جایش باده بنوشی بهتر است؛ غم دنیا خوردن ندارد. در مسئله آخرت هم می‌گوید که اگر قرار باشد بین ریا و شراب یکی را انتخاب کنم، مطمئن باشید شراب را انتخاب خواهم کرد، زیرا آسیبش برای دین و دینداری به مراتب از ریاکاری کمتر است.
 
 این به خاطر همان منش ملامتی حافظ است؟

 بله، زیرا بزرگ‌ترین دغدغه ملامتیان اخلاص است و بزرگ‌ترین دشمن اخلاص، ریاست. ریا از درون دین را نابود می‌کند؛ ظاهر آن را نگه می‌دارد، اما آن را از هرگونه معنی خالی می‌سازد.
 
 اینکه اصلاً حافظ کاری به این دوگانه بد و خوب ندارد، ما را یاد آن رباعی «قومی متفکرند اندر ره دین/ قومی به گمان فتاده در راه یقین...» خیام می‌اندازد. به نظر شما منظومه فکری حافظ با خیام چه نسبتی دارد؟

بله، البته مطالعات و پژوهش‌های جدیدتر نشان داده که این مسئله اغتنام فرصت و این اندیشه خوش‌باشی، پیامی است که به تعبیری پیش از خیام در شاهنامه مطرح شده، پیش از خیام در نظم رودکی مطرح شده، اما اگر شما بخواهید گُل سرسبد این نوع تفکر را ببینید، بدون شک به نام خیام می‌رسید.
 
مورد آخری که فکر می‌کنم برای خیلی‌ها مبهم است، نحوه درست انجام دادن این سنت فرهنگی، یعنی گرفتن فال حافظ است. توضیح می‌دهید؟

 ببینید، آنچه که همه نقل کرده‌اند و در کتب قدیمی هم آمده، در ساده‌ترین شکلش این بوده که با خواندن فاتحه برای روح حافظ یا حتی خواندن سوره توحید به رسم احترام به روح او و بعد طلب امداد از او که گویا با گفتن عباراتی مثل «ای حافظ شیرازی! تو محرم هر رازی/ بی شوخی و بی بازی / به حق شاخ نباتت...» همراه بوده است، دیوان را باز می‌کردند و بیت اول سمت راست را یا غزل اول سمت راست را می‌خواندند؛ همان کاری که الان خود من هم می‌کنم، چون ما معلمان ادبیات هرجا می‌رویم در شب‌های یلدا یا نوروز یا مناسبت‌های دیگر، حاضران می‌خواهند که فالی از حافظ بگیریم و بخوانیم. غزل بعدی، شاهد فال است، بعضی‌ها هم می‌گویند شاهد فال، بیت هفتم غزل بعد است.
 
 اگر صحبتی یا نکته دیگری مانده، بفرمایید.

 خواهش من به عنوان یک معلم کوچک که در این سرزمین افتخار زیستن و تعلیم دارم، این است که جوان‌ها، نوجوان‌ها، شعر بخوانند، شعر حافظ بخوانند. هرچه فرزندان ما در این حوزه‌ها فرهیخته‌تر باشند، دلبستگی‌شان به این آب و این خاک بیشتر خواهد شد و یقین دارم انسان‌های متعالی‌تری خواهند بود، چون ادب فارسی خودش تربیت‌کننده است. اگر با ادبیات خوب آشنا بشویم، بخشی از مسائل و مشکلات اخلاقی جامعه حل می‌شود.

منبع: خبرگزاری برنا

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.