دایره دوستانی که من در دور و اطرافم دارم، سن و سال نمیشناسد. مثلاً یکی از آنها فاطمه است. فاطمه که حالا در آستانه ۲۰ سالگیست، چند وقت پیش به من پیام داد و گفت: «به نظرت برم سرکار یا بشینم پای درس و مشقم؟» خب، قطعاً پاسخ نهایی این سؤال دست خودش بود، اما سعی کردم تجربههایم از کار کردن در دوران دانشجویی را به او بگویم و او هم استقبال کرد. بعد از گفتوگوهای آن شب بود که فاطمه هر اتفاقی که سر کار برایش رخ میداد را برایم تعریف میکرد و من را در جریان صفر تا صد آنچه گذشته و نگذشته قرار میداد. گفتوگوهای ما معمولاً حول محور بحثهای رایج محل کار میچرخید و نکته خاصی وجود نداشت. تا اینکه چند روز قبل چیز جدیدی را مطرح کرد؛ چیزی که احتمال دادم بخش زیادی از آدمها در محل کار یا خانواده یا حتی در جمعهای دوستی، تجربه کنند و با آن دست به یقه شوند. فاطمه میگفت: «احساس میکنم مدیر مجموعه به من زور میگوید. نمیدانم چون سن و سابقهام کم است اینطوری برخورد میکند یا با من مشکل دارد.»
راستش مشخص بود که ایراد قضیه کجاست. آن مدیر بیچاره چرا باید بیدلیل با او وارد چالش میشد یا اصلاً مشکلش با او چه میتوانست باشد؟ فکر میکنم هیچ چیز؛ یعنی مشکل اساسی از سمت مدیر وجود نداشت. اصل ماجرا این است که آدمها به شکلهای مختلفی میتوانند به ما زور بگویند. ما را وادار کنند به کاری خلاف میلمان، از کار مورد علاقهای بازمان بدارند، در ما عذاب وجدان بیدار کنند، ما را مدیون محبتهای افراطی خود کنند، با مظلومنمایی ما را از مسیرمان بازدارند، با سرزنش و انتقاد و ایراد گرفتن ما را نسبت به خودمان دچار شک کنند و...
اما رازی وجود دارد و آن این است که زورگوهای بیرونی تا همدستی در درون ما نداشته باشند خیلی کاری از پیش نمیبرند. به فاطمه گفتم اگر به نظرت میآید در مقابل زور شنیدن و قلدری دیگران، در هر شکل و لباسی، آسیبپذیری، احتمالاً بخش زورگویی در تو هست که با همدست شدن با زورگوهای بیرونی علیه تو، تو را در مقابل اجبار و زور آسیبپذیر میکند. پس یعنی تو هم با او همدستی! حرفهای زور خیلی وقتها میتواند محتوای درست و مفیدی داشته باشد. اما تا وقتی در لباس زور به ما مطرح شود نه تنها کارگر نیست، بلکه بیشتر ما را به لجبازی، فرار، درماندگی و بیاعتمادی به خودمان هدایت میکند.
درست همینجاست که زورگوی درونی ما برای همراه شدن با زورگوهای بیرونی دلیل محکمهپسندی پیدا میکند: «خوب راست میگه.» این جملهای است که سرآغاز حملههای درونی ما به خودمان، در تأیید زوری است که از بیرون به ما گفته میشود. در این مواقع باید یادمان باشد مشکلی که وجود دارد با زور و حمله و انتقاد و سرزنش حل و فصل نمیشود. مهمتر از همه نیاز به نگاهی دقیق و عمیق و از سر درک و همراهی دارد. در نگاهی دقیقتر انگار زورگوی درونی در را به روی زورگوهای بیرونی باز میکند و میگوید بیایید با هم به جرم داشتن فلان مشکل مجازات و قضاوتش کنیم. غافل از اینکه نتیجهاش به جز اضطراب، تنش، اعتماد به نفس زخمی شده، تنفر از زورگوهای بیرونی و غافل شدن از زورگوی درونی چیز بیشتری نخواهد بود. پس در این مواقع باید حواسمان جمع باشد که همدست زورگوی بیرونی نشویم و یادمان باشد بد نیست کمی با خودمان مهربانتر باشیم.
الهه ضمیری _ خبرنگار تحریریه جوان قدس
نظر شما