همه دوران زندگیاش اگرچه ۴۵سال بیشتر نبود، کمتر از آن اما فاصله صبح تا شام دولت امیرکبیر بود. سالهای ۱۲۲۷ تا ۱۲۳۰ و صدارت «امیر» در چشم برهمزدنی گذشت.
همین چشم برهم زدن اگر چه سبب شد ایرانیان طعم شیرین عدالت، توسعه و حکمرانی عاقلانه را مزمزه کنند اما غروب آفتاب عقلانیت در آسمان ایرانِ قاجاری و شام دولت امیرکبیر، کامشان را جوری تلخ و روزگارشان را جوری تاریک کرد که تلخناکیاش هنوز در دهان و ذائقه تاریخ معاصر مانده است.
فرزند زیرک کربلایی قربان
دست قضا و قدر، دستِ کربلایی محمد قربان فراهانی را گرفته و از روستای هزاوه شهرستان اراک کشانده بود تا آشپزخانه دربار قاجارها.
البته فقط بحث مهارت در آشپزی و اداره امور مطبخ همایونی نبود که سبب شد روستازاده اراکی، رفتوآمدی با مقامهای مختلف پیدا کند. کاردانی، خیرخواهی و سوادش هم در این زمینه بیتأثیر نبود.
کربلایی محمدقربان ابتدا آشپز دربار شده و بعدتر ناظر آشپزخانه و در پیری هم به مقام «قاپوچی» قائممقام ثانی رسیده بود و همین هم راه را برای ورود پسرش «میرزا تقی خان» به دستگاه دیوانی باز کرد.
پسری که تحصیلات مقدماتی را زیر دست پدر آموخت و بسته به جایگاه او توانست بهخوبی از موقعیتها و امکاناتی که در تشکیلات «قائم مقام فراهانی» برایش فراهم میشد، برای یادگیری، پیشرفت و ارتقای بیشتر بهره ببرد.
فریدون آدمیت در کتاب «امیرکبیر و ایران» مینویسد: «فرزند زیرک کربلایی قربان که استعداد هرگونه تربیتی را داشت تحصیلات خود را مطابق مقتضیات زمان که عبارت بود از زبان فارسی و عربی در خاندان قائممقام آموخت... زبان ترکی را نیز با اقامت متمادی خود در آذربایجان نیکو میدانست و حتی این امر گاهی در عبارتها و کاغذهای خصوصی او منعکس شده است.
میرزا تقی خان زبان روسی را نیز به علت اقامت در آذربایجان که مرکز ثقل سیاست ایران در آن عصر بود، آموخت و با حشر و نشر با خارجیان و مسافرت به روسیه و ایروان به آن زبان کم و بیش مسلط شد؛ چنانکه در ملاقات با نیکلای اول امپراتور روس به سال ۱۲۵۳ به زبان روسی صحبت کرده بود».
این پسر خیلی ترقّیات دارد
برای این گفته «قائم مقام فراهانی» که «من به کربلایی قربان حسد بردم و بر پسرش میترسم… این پسر خیلی ترقیّات دارد و قوانین بزرگ به روزگار میگذارد... باشد که صبح دولتش بدمد» میتوانید چند سند و مدرک تاریخی پیدا کنید، اما برخی داستانها و قصههایی که برای دوران کودکی تا جوانی و صدارتش ساختهاند ممکن است سندیت و صحت تاریخی چندانی نداشته باشند.
از جمله داستانی که نشان میدهد امیرکبیر در کودکی وقتی ناهار فرزندان قائممقام را به حجره درسشان میبرد، همانجا پشت در میایستاد، سخنان معلم را میشنید و البته بهتر از فرزندان قائممقام همه چیز را یاد میگرفت! همانقدر که در هوش و استعداد تحصیلی امیرکبیر شکی وجود ندارد، در این هم شکی نیست که کودک و نوجوان فراهانی هم زیر دست پدرش و هم با کمک قائم مقام (اول و ثانی) تعلیم و تربیت شده است.
کودک باهوش و آیندهدار در همان اوایل جوانی به عنوان منشی قائم مقام اول (میرزا عیسی) مشغول به کار شد و حسابی دلِ این رجل سیاسی و دانشمند را برد.
بنابراین عجیب نبود که بعدها در دستگاه قائم مقام دوم (ابوالقاسم) که به صدارت رسیده بود هم مورد توجه باشد و پیشرفت کند. آنقدر که قائم مقام، او را همراه هیئتی سیاسی برای عذرخواهی بابت قتل «گریبایدوف» در ایران به روسیه فرستاد.
امیرکبیر در نخستین مأموریت رسمی دوران سیاستمداری، خوب از عهده کار برآمد و مورد تأیید و پسند تزار روسیه و دربار ایران قرار گرفت. دومین مأموریت مهم او، ریاست هیئت سیاسی ایران در سفر به ارزنةالروم برای حل اختلاف مرزی بین ایران و امپراتوری عثمانی بود که به نفع ایران به پایان رسید و محمره (خرمشهر) و اراضی وسیع طرف چپ شط العرب که مورد ادعای عثمانیها بود به ایران ملحق شد.
البته او در این سفرها نه مانند شاهان قاجار ولخرجی کرد و نه عاشق ظواهر فرهنگی و زرق و برق روس و عثمانی شد؛ بلکه شیفته مؤسسات فرهنگی، نظامی و... شده و به این نتیجه رسید که راه ترقی ایران نیز داشتن دانشگاه و تشکیلات نظامی و فرهنگی منظم است.
فرصت سه ساله
وقتی محمدشاه قاجار درگذشت، نوبت به ولیعهدش، میرزا ناصر رسید تا بر تخت بنشیند.
جالب اینکه میرزا ناصر سابق و ناصرالدین شاه فعلی برای اینکه خودش را شاهانه به تهران و تاج و تخت برساند، آه در بساط نداشت! امیرکبیر که پیش از این پیشکار ولیعهد هم شده بود، آن زمان در تبریز ملقب به امیرنظام هم بود، با ضمانت شخصی پولی از تجار قرض کرد و ناصرالدین شاه و خدم و حشمش را قبل از ایجاد آشوب و بلوا به تهران آورد.
این ماجرا سبب شد نزد شاه جدید ارزش و اعتبار بیشتری پیدا کند.
با وجود همه مخالفتها و حسادتها که بخشی از آن از طرف «مهد علیا» مدیریت میشد، ناصرالدین شاه چهار روز پس از اینکه به تهران رسید، مقام صدارت عظمایی را به میرزا تقیخان اعطا کرد. «امیرکبیر» با توجه به اوضاع حاکم بر دربار و شناختی که از درباریان و دولتمردان داشت، میدانست با نخستین قدمهایی که دارد برمیدارد، پایههای برکناریاش را هم میگذارد.
با این همه، تاریخنویسان معتقدند با توجه به درایت و تیزهوشیاش و همچنین اراده محکمی که داشت، از فرصت پیش آمده برای ایجاد توسعه و تغییر و تحول در نظام وقت بهخوبی استفاده کرد.
شاید میتوانست با مدارا و زد و بند، به این امید که در فرصتی دیگر تغییر و تحول را آرام آرام آغاز کند، سالهای سال در قدرت بماند و صدراعظم شاهان بعد هم باشد.
اما امیرکبیر میدانست ایران تا همان زمان هم از قافله پیشرفت به اندازه کافی عقب مانده است. میدانست فرصتی که پیش رویش است به این زودیها تکرار نخواهد شد.
سرکوب گردنکش بزرگی مثل محمدحسنخان سالار که از جانب روسها و انگلیسیها حمایت میشد، آرامسازی اوضاع خراسان، فارس و بلوچستان، ایجاد قراولخانه و راهاندازی امنیت و استقرار دولت، سروسامان دادن قشون ایران، تأسیس کارخانه اسلحهسازی، اصلاح امور قضایی، معافیت کشاورزان از پرداخت مالیات و تشویق صنایع و تولیدات کشاورزی داخلی، انتصاب افراد شایسته به عنوان سفیر در کشورهای دیگر و تأسیس مدرسه دارالفنون مجموعه اقداماتی بود که در ۳۹ ماه خدمتش انجام داد. همین اقدامها لشکر سیاستمداران و بادمجان دور قابچینهای ناراضی را ناراضیتر کرد. حتی برخی از سفارتخانهها وجود او را تاب نیاوردند و خواستار برکناریاش شدند.
نزدیکان شاه از جمله مادرش مهدعلیا، اعتمادالدوله و میرزا آقاخان نوری هم به میدان آمدند و در نهایت با راه انداختن شایعه «امیر داعیه سلطنت دارد» شاه را به عزل او ترغیب کردند. حکم برکناری که ابلاغ شد، چهار روز بعد، میرزا آقاخان نوری به سمت صدارت منصوب شد. در حالی که دو روز قبل از این، حکم تبعید امیر به کاشان نیز به او ابلاغ شده بود... بقیه ماجرا و داستان دردناک «راحت شدن» او در فین کاشان را هم که لابد میدانید!
نظر شما