۱۴ آبان سال ۵۷ و اعلامیه خوانیِ «من صدای انقلاب شما را شنیدم»، بدرقه رسمی توسط برخی مقامها در فرودگاه، دستبوسی و پابوسی فرماندهان عالیرتبه نظامی در ۲۶دی سال ۵۷، اگریک نمایش بوده باشد برای به رحم آوردن دل طرفداران رژیم شاهنشاهی و آرام کردن خشم مردم، چهره و ظاهر فروریخته «شاه» اما نه یک نمایش، بلکه واقعیت حال واحوال آن روزهای دیکتاتوری است که پیشاپیش قافیه سلطنت و مملکتداری را باخته بود.
«محمدرضا پهلوی» بنا به خاطرات برخی از نزدیکانش، مدتها قبل، وقتی با هلیکوپتر بر فراز تهران پرید و سیل خروشان مردمی را دید که فریاد «مرگ بر شاه» سر دادهاند، دو ریالیِ درک و شعورش افتاد که ایران دیگر جای امنی برای سلطنت کردن نیست.
چرا رفت؟
از فردای روزی که تیتر: «شاه رفت» در روزنامهها و جلو چشمان مردم سبز شد تا همین امروز که این عبارت به خاطره و نوستالژی تبدیل شده است، حرف و حدیثها، تفسیر و تأویلها، انتشار خبرهای ضد و نقیض و خاطرهنویسیها درباره دلایل خروج «محمدرضا» آغاز شد و ادامه دارد. از لابهلای انبوه کتابها، افشاگریها و یا رازگشاییهایی که از دلایل و عوامل خروج او از کشور حرف زدهاند، میشود چند نظر را بیرون کشید: اول گروهی که معتقد بوده و هستند غرب از قدرت و پیشرفت ایران با رهبری «پهلوی» دچار ترس و وحشت شده بود و به همین دلیل به صورت غیرمستقیم کمک کرد تا زمینههای انقلاب و سرنگونی شاه در ایران شکل بگیرد. طرفداران این نظر درواقع در چارچوب «تئوری توطئه» و توهم «کار، کارِ انگلیسیهاست» قرار میگیرند و جالب اینکه در سرتاسر کتاب خاطرات محمدرضا پهلوی - پاسخ به تاریخ - نیز تأکید و پافشاری بر همین ماجرا دیده میشود.
کمی در آن حالوهوا
گروه دوم البته چپیهای آن روزگار محسوب میشوند که معتقدند آمریکا و انگلیس از نفوذ پنهان روشنفکران و مارکسیستها در ارتش و ساختار حکومت آگاه و نگران شده بودند و برای اینکه علاج واقعه کرده و از تبدیل ایران به پایگاه قدرتمند شوروی در منطقه جلوگیری کنند، به سقوط رژیم دامن زدند. گروه سوم که نمیشود آنها را چپ یا راست قلمداد کرد، با استناد به شواهد تاریخی سقوط رژیم را ناشی از دستپاچگی و تحلیل غلط غرب از انقلاب مردم و تلاش برای تکرار نسخه ۲۸ مرداد میدانند. قضاوت درباره درست یا غلط بودن این نظرها به عهده خودتان... البته پس از اینکه برخی خاطرات شخصیتهای آن دوران را مرور کردیم، شرایط و اوضاع سیاسی داخلی و جهانی را به یاد آوردیم، در رفتار سردمداران کشورهای مختلف در برخورد با انقلاب اسلامی و فرار شاه دقیق شدیم و خلاصه توانستیم خودمان و شخصیتهای این روایت را، کمی در حالوهوای سال ۵۷ تصور کنیم.
چکار کنم؟
این درست که یک سال پیش و در سفر سال ۵۶ «کارتر»، جامش را زده بود به جام رئیسجمهور آمریکا و سال ۵۷ را سال شگون حکومت شاهنشاهی دانسته بود، اما تجربیات و ترس پنهانی که از جوانی با او بود، نمیگذاشت فراموش کند که هر آن ممکن است ورق برگردد. این را از پاسخش به همسر دوم – ثریا – میشود فهمید که از او درباره دلیل این همه مالاندوزی، احتیاط و اموال خارج از کشور پرسیده بود: «من نمیخواهم پس از رفتن از ایران مانند ملک فاروق (شاه سابق مصر) در لاسوگاس مدیر قمارخانه و یا مانند کارول پادشاه سابق رومانی در آمریکا دلال اتومبیل شوم».
این ماجرا اگر درست باشد نشان میدهد «محمدرضا» فکر روز مبادا را کرده بود. اما چیزی که تا ۲۶ دی ماه سال ۵۷ نخواست بفهمد، دلیل قیام مردم و آوارگیاش بود. برای همین هم تا دمِ مرگ، همه چیز را زیر سر انگلیس و آمریکا میدانست با اینکه روزهای آخر با درماندگی به «سولیوان» آمریکایی گفته بود: آمریکا از من میخواهد چکار کنم؟
پیشبینی درست
مقصد- به خیال خودش - آمریکا بود اما سر از مصر در آورد! «فریده دیبا» - مادر فرح – در این باره گفته است: «در مصر با آنکه پزشکان او را از مصرف مشروبات الکلی منع کرده بودند، پس از اینکه گیلاسش چند بار دیگر پر و خالی شد، تحت تأثیر الکل زار زار مانند طفل معصومی میگریست و به اطرافیانش گفت: ما فعلاً در تبعید هستیم و پولی نداریم به شما بدهیم... اگر کسی میتواند مخارج خود را تأمین کند، همراه ما بماند در غیر این صورت میتواند به ایران برگردد.
همسرش – فرح – مینویسد: «بیم آن را داشت که به سرنوشت ژنرال داوود خان رئیس دولت افغانستان ـ که به اتفاق تمام اعضای خانوادهاش اعدام شد ـ دچار شویم... خوشبختانه با پیشبینی درست از ماهها قبل همه اعضای خانواده دیبا و پهلوی را به خارج فرستاده بود... اما من و محمدرضا ماهها بود از وحشت اینکه به دست انقلابیون بیفتیم خواب راحت نداشتیم».
برای شام آمد
پس از اینکه معلوم شد آمریکاییها بیشتر از متحد سابق خودشان به فکر رابطه با دولت جدید ایران هستند، مجبور شد به مراکش برود. استقبال و پذیرایی شاه اردن اگرچه گرم و شاهانه به نظر میرسید اما تحلیلگران میگویند همه هدف «ملک حسن» ثروت افسانهای شاه بود! وقتی «محمدرضا» به گوشش زد که: «همه ثروت من ۱۰۰ میلیون دلار نمیشود» ورق برگشت! با شایعه یا خبری که از سازمان اطلاعات فرانسه رسیده بود، ملکحسن ادعا کرد گروهی برای ترور شاه به مراکش اعزام شدهاند. بعدهم به او فهماند که پیش از برگزاری کنفرانس سران کشورهای اسلامی در مراکش باید آنجا را ترک کند. روزنامه های این کشور هم تیتر زدند: «مردی که برای شام آمده اما نمیرود!».
تلکهکُنها
«کارتر» در پاسخ به پیشنهاد «برژینسکی» برای پناه دادن به شاه با عصبانیت گفت: «نمیتوانم ببینم که شاه در آمریکا مشغول بازی تنیس است در حالی که جان اتباع آمریکایی به خاطر او به خطر افتاده است!». پادرمیانی دوستانش «راکفلر» و
«کسینجر» سبب شد «باهاما» را به او پیشنهاد کنند. شبهکشوری دارای ۷۰۰ جزیره، مستقل اما عضو جامعه مشترک المنافع انگلستان و نزدیک به آمریکا.
هزینههای بالای اقامت در این کشور و نخست وزیر طماعی که هر روز با شایعه خطر تروریسم، خاندان پهلوی را تلکه میکرد کار را به اقامت در مکزیک کشاند.
مرگ آنجا بود
سرطان شدت گرفته بود و معالجات باید در آمریکا دنبال میشد. چیزی که «کارتر» با دشواری تن به آن داد. برای اردن، مکزیک، باهاما و آخرِ کار پاناما، «محمدرضا» گاوصندوق پروپیمان یا گنجینهای به حساب میآمد که وقت غارتش رسیده بود. غارتی که حتی «فرح» اگر بشود ناموس شاه حسابش کرد، از آن در امان نبود!... و چنین شد که سرو کار «محمدرضا» دوباره به مصر افتاد. مرگ آنجا انتظارش را میکشید...!
۲۶ دی ۱۴۰۳ - ۱۳:۱۴
کد خبر: ۱۰۴۲۳۲۵
«محمدرضا پهلوی» بنا به خاطرات برخی از نزدیکانش، مدتها قبل، وقتی با هلیکوپتر بر فراز تهران پرید و سیل خروشان مردمی را دید که فریاد «مرگ بر شاه» سر دادهاند.
زمان مطالعه: ۵ دقیقه
نظر شما