اما همین شور و اشتیاق فراوان بود که سبب شد او خیلی زود و در حالی که هنوز از دانشکده طراحی رودآیلند فارغ التحصیل نشده، اولین کارهای خلاقانهاش را در مطرح ترین نشریات ملی به چاپ رساند وتوجه مخاطبان بسیاری را به خود جلب نماید.
پس از آن و تنها شش ماه پس از فارغ التحصیلی بود که جرت اولین قرارداد رسمی خودش را برای نوشتن کتابی برای کودکان با یکی از ناشران کشور منعقد ساخت.
کتاب با نام شب بخیر میمون کوچولو به چاپ رسید . چاپ این کتاب نه تنها سبب نشد که جرت فعالیتهایش را کندتر نماید، بلکه محرک خوبی برای او بود تا با چاپ هجده کتاب جدید دیگر و ده کتاب مصور و هشت رمان گرافیکی عزم و اراده استوارش در این راه را به خوبی به نمایش گذارد. مجموعه کتابهای «خانم ناهار» او دو بار جایزه کتاب منتخب کودکان را به خود اختصاص داده است.
کودکی تلخ و شیرین
اما روزگارچندان هم در کودکی روی خوشی به جرت نشان نداده بود و اعتیاد مادر سبب شده بود که او در نزد پدر و مادربزرگ مادریش بزرگ شود، خانهای که این کودک خلاق بیشتر اوقاتش را در آن به نقاشی و طراحی میپرداخت. مادر و پدربزرگش به خوبی این کوششهای خلاقانه را تشخیص داده و با معرفی و ثبت نام او در کلاسهای هنری موزه هنر ورچستر به یاری او در این راه سخت پرداخته بودند.
او میگوید: از آنجا که در تمام دوران کودکیم مادرم در زندان بود، اجداد مادریم از من نگهداری مینمودند. اگرچه که هرروز دو پاکت سیگار میکشیدند، اما با آنها زندگی راحتی داشتم ! پدربزرگم مردی مقاوم و خودساخته بود، در یک کارخانه کار میکرد و مادربزرگم یک خانم خانه داربود.
شخصیتهای کارتونی دوران کودکیم بهترین دوستان من شده بودند. شاید یکی از بزرگترین شانسهای زندگی من داشتن معلمانی بی نظیر بود که معلم سال اول ابتدایی من یعنی خانم آلیش یکی از آنهاست؛ خانم مهربانی که دوست داشتن را به کودکان میآموخت.
یک اتفاق تعیین کننده
در کلاس سوم اتفاقی به وقوع پیوست که مسیر زندگی مرا متحول ساخت. جک گانتوس که تا آن روز کتابهای زیادی نوشته و به چاپ رسانده بود به مدرسه ما آمد.
او در باره شغلش برایمان صحبت کرد و از ما خواست که در باره شخصیت اصلی آثارش نقاشی کنیم.
هنگامی که در کلاس به نقاشی مشغول بودیم جلوی در ظاهر شد و به قدم زدن در کلاس پرداخت. خیلی آرام و ساکت از کنار میزها میگذشت و به نقاشی بچهها مینگریست. اما عجیب آنکه کنار میز من که رسید ایستاد و در حالیکه با دست روی میزم میزد، گفت: چه گربه قشنگی! و سپس به راهش ادامه داد.این کلمات تاثیر عمیق و عجیبی در زندگی من داشتند.
همان سال و در کلاس سوم اولین کتابم را نوشتم، جغدی که خودش را بهترین پرنده میدانست ! کتابم انباشته از کلمات و تصاویر بود و این تصاویر کتاب بودند که بار نقل بسیاری از قسمتهای داستان را بر دوش میکشیدند. از کودکی آموخته بودم که یک نویسنده خوب باید بتواند که تخیلاتش رابه خوبی روی کاغذ پیاده نماید.
آنقدر عاشق نوشتن بودم که پس از آمدن از مدرسه کاغذهای بسیاری را از نوشتهها و نقاشیهایم پر میکردم. تخم مرغ، کاهو و گوجه فرنگی دوستان من بودند که ساکنان شهر یخچال شده بودند ! دشمنانشان مخلوط کن و توستر بدجنسی بودند که میخواستند آنها را خرد و خاکستر کنند !
تلخترین حوادث در سال ششم به وقوع پیوست یعنی زمانی که بودجه دولتی برای درس هنر در کل مدرسههای دولتی شهرمان قطع و کلاسهای هنر از هفتهای یک جلسه به یک جلسه در ماه و سپس تعطیلی کامل دچار گشت. پدربزرگ دنیادیدهام به خوبی این مشکل را درک نمود و میدانست که هنر تنها غذای روح من است .
پس به اتاقم آمد و کنارم نشست و گفت: جرت، اگر مایل باشی الآن بهترین فرصت برای رفتن به کلاسهای موزه هنر شهرمان است ومن با خوشحالی تمام آن راپذیرفتم. کلاسهای آنجا پر بود از بچه هایی که عاشق نقاشی بودند.
منبع: Studiojjk
نظر شما