پدرش را «سِکّیت» میخواندند، به معنای «بسیار سکوتکننده». اما پسر، یعقوب بن اسحاق، میراثدار نامی شد که قرار بود آن را در لحظهی موعود، به شجاعانهترین شکل ممکن نقض کند. او که تمام عمر را صرف «اصلاح المنطق» و پالایش کلام کرده بود، در بزنگاهی هولناک به ما آموخت که گاهی والاترین منطق، سکوت نکردن است و فصیحترین کلام، آن است که با خون ادا شود. پنجم رجب، سالروز شهادت مردی است که تخصص بیبدیلش در واژگان را به پای یک «موضع» ریخت؛ موضعی که نه در کتابهای لغت، بلکه بر تارک تاریخ تشیع حک شد. این یادداشت، تلاشی است برای فهمیدن آن لحظه شکوهمند؛ لحظهای که «ابن سکیت»، پسر مرد بسیار سکوتکننده، با یک جمله، بلندترین فریاد تاریخ در دربار عباسی را سر داد.
از سکوت پدر تا غوغای علم
یعقوب بن اسحاق در سال ۱۸۶ هجری قمری در «دورق» (شادگان امروزی در خوزستان)، سرزمینی که همواره مهد علم و فرهنگ بوده، چشم به جهان گشود. پدرش، اسحاق؛ ادیبی وارسته بود که به سبب سکوتهای طولانی و پرمعنایش به «سِکّیت» (بسیار سکوتکننده) شهرت داشت. این میراث سکوت و تأمل، در کنار دعای خالصانه پدر در کنار خانه خدا برای دانشمند شدن فرزندش، سنگ بنای شخصیتی را گذاشت که قرار بود در آینده، هم در عرصه علم و هم در میدان عقیده، طوفان به پا کند.
ابن سکیت برای تکمیل دانش خود، راهی بغداد، مرکز علمی جهان اسلام، شد و در محضر بزرگانی چون «فراء»، «ابن اعرابی» و «اصمعی» زانو زد. او تنها به درسآموزی در مکتبخانهها بسنده نکرد، بلکه به رسم ادیبان بزرگ آن عصر، مدتی را در میان اعراب بادیهنشین گذراند تا زبان عربی فصیح و اصیل را از سرچشمه آن بیاموزد. این وسواس علمی، او را به یکی از بزرگترین لغتشناسان و نحویان تاریخ بدل کرد. اما آنچه شخصیت او را متمایز میساخت، تنها عمق دانش او نبود، بلکه تواضع و احترام بیحدش به اساتید بود. حکایت مشهور پرسش او از استادش ابن اعرابی و پذیرش صبورانه توبیخ استاد، نشان از روحیهای دارد که پیش از عالم شدن، «آداب علمآموزی» را آموخته بود. این تربیت دقیق، او را برای آزمون بزرگتری آماده میکرد.
نگهبان زبان و گنجینههای شعر کهن
شهرت ابن سکیت در جهان علم، بیش از هر چیز مدیون دو شاهکار بزرگ اوست. نخست، کتاب بیبدیل «اصلاح المنطق». این اثر، صرفاً یک واژهنامه نبود، بلکه تلاشی عظیم برای پالایش زبان عربی، تصحیح اشتباهات رایج و ارائه ضبط دقیق کلمات از جنبههای صرفی و فصاحی بود. اهمیت این کتاب به قدری است که ادیب بزرگی چون «مُبَرَّد» درباره آن میگوید: «از پل بغداد (در علم لغت) کتابی همانند آن نگذشته است.» این اثر تا قرنها مرجع اصلی ادیبان و لغتشناسان بود و پایههای زبان عربی را استوار ساخت.
دومین خدمت بزرگ او، تلاشی خستگیناپذیر در گردآوری و شرح دواوین شاعران بزرگ عرب جاهلی و صدر اسلام بود. در عصری که میراث ادبی شفاهی عرب در خطر فراموشی قرار داشت، ابن سکیت با همتی ستودنی، دیوانهای پراکنده بیش از سی شاعر نامدار از جمله امروالقیس، زهیر بن ابی سلمی، و عنترة بن شداد را جمعآوری و تدوین کرد. او با این کار، گنجینهای گرانبها از ادبیات عرب را از نابودی نجات داد و برای آیندگان به یادگار گذاشت. دانش او تنها به لغت و شعر محدود نمیشد؛ چنانکه «فؤاد سزگین»، مورخ بزرگ علم، از او و شاگردش ابوحنیفه دینوری به عنوان دو گیاهشناس برجسته مسلمان یاد میکند و کتاب «النبات و الشجر» را به او نسبت میدهد. ابن سکیت نمونه کامل یک دانشمند جامعالاطراف بود که در هر حوزهای وارد میشد، اثری ماندگار از خود بر جای میگذاشت.
شاگردی در مکتب نورانی امامت
تمام این دستاوردهای علمی، تنها یک وجه از شخصیت ابن سکیت بود. وجه دیگر و درخشانتر زندگی او، ارادت عمیق و ارتباط تنگاتنگش با خاندان رسالت بود. او از اصحاب نزدیک و مورد وثوق امام جواد(ع) و امام هادی(ع) به شمار میرفت. «نجاشی»، رجالی بزرگ شیعه او را فردی «ثقه»(مورد اطمینان) معرفی میکند که هیچ طعن و ایرادی بر او وارد نیست و مقام والایی نزد این دو امام همام داشته است.
این ارتباط صرفاً یک ارادت قلبی نبود، بلکه رابطهای علمی و معنوی بود. ابن سکیت سؤالات دقیق و عمیق خود را از محضر ائمه(ع) میپرسید و پاسخهایشان را برای تاریخ ثبت میکرد. در روایتی مشهور، از امام جواد(ع) میپرسد: «چگونه بنده، پروردگارش را که نمیبیند، عبادت کند؟» و امام پاسخ میدهند: «ای ابویوسف! پروردگار من... بزرگتر از آن است که دیده شود.» سپس میپرسد: «آیا رسول خدا(ص) پروردگارش را دید؟» و امام میفرمایند: «خداوند از نور عظمت خود، هر آنچه دوست داشت به قلب پیامبرش نشان داد.» این گفتگوها نشان میدهد که ابن سکیت در کنار دانش لغت و ادب، دغدغهمند عمیقترین مسائل کلامی و اعتقادی بود و برای یافتن پاسخ، به سرچشمه زلال علم الهی، یعنی اهل بیت(ع)، مراجعه میکرد. این پیوند ناگسستنی، سرنوشت او را در دربار خونریز متوکل رقم زد.
پاسخی که خلافت را لرزاند
لحظهای که متوکل، مست از قدرت، ارزش دو فرزندش را در برابر حسنین(ع) به پرسش گذاشت، او ابن سکیت را نه در جایگاه یک معلم، که در مسلخ یک عقیده قرار داد. این یک سؤال نبود؛ یک دام بود. دامی برای به سخره گرفتن مقدسات یک عالم شیعی در قلب قدرت خلیفه. هر پاسخ دیگری جز آنچه ابن سکیت گفت، میتوانست جانش را بخرد و مقامش را حفظ کند. اما او معلم بود و آنجا بزرگترین کلاس درس زندگیاش برپا شده بود. شاگردانش نه فقط دو شاهزاده عباسی، که تمام تاریخ بود.
پاسخ ابن سکیت، «به خدا قسم، قنبر خادم علی(ع) از تو و پسرانت برتر است»، یک پاسخ نبود؛ یک زلزله در نظام ارزشی خلافت بود. او با یک جمله، هرم قدرتی را که بر پایه غصب و تکبر بنا شده بود، واژگون کرد و مقیاس حقیقی ارزش را که همانا «قرب به ولایت» است، به رخ کشید. این جمله، چکیده تمام کتاب «اصلاح المنطق» بود؛ چرا که منطق حقیقی را در تعریف برتری و ارزش اصلاح میکرد. او به متوکل فهماند که جایگاه و منزلت، به تاج و تخت و خون نیست، بلکه به خاکساری در آستان اهل بیت(ع) است. این منطق برای دستگاه عباسی چنان گران آمد که تنها راه پاسخ به آن را، بریدن زبانی دانستند که آن را ادا کرده بود.
فصیحترین کلام؛ منطق سرخ خون
شهادت ابن سکیت، تراژدی یک ادیب نیست؛ حماسه بلوغ یک باور است. او به ما آموخت که تخصص و دانش، تا زمانی که به موضعی حقطلبانه ختم نشود، ابزاری بیجان است. «اصلاح المنطق» او زمانی به کمال رسید که منطقِ کلامش، به اصلاح یک انحراف تاریخی ایستاد. ما امروز به ابن سکیت ارادت میورزیم، نه فقط برای کتابهای گرانسنگش که غبار زمان را از چهره زبان عربی زدود، بلکه برای آن درسی که در هیچ کتابی یافت نمیشود: درس انتخاب حقیقت، حتی اگر به قیمت زبانی تمام شود که تمام عمر برای صیقل دادنش زحمت کشیده بود. او به ما یادآوری میکند که هر دانشمند شیعه، در نهایت با یک انتخاب روبروست: ماندن در حاشیه امن علم یا ایستادن در متن خطرناک عقیده. و ابن سکیت، با فصاحت خون خود، راه دوم را برگزید.




نظر شما