این افراد کسانی هستند که صرفاً به خاطر اسم «شهاب حسینی» بلیت فیلم را خریداری کرده اند؛ ولی پس از تماشای فیلم فهمیده اند که رو دست خورده اند! چون آن شهاب حسینی که آنها در ذهن دارند با این شهاب حسینی که کارگردانی کرده و سی و چند تا نقش بازی کرده زمین تا آسمان تفاوت دارد.
شهاب حسینی در اولین گامی که برای کارگردان شدن برداشته از دلش فرمان برده و فیلمی دلی ساخته است. او هرگز مخاطبان عام سینمای ایران را در گروه هدفش قرار نداده و بیشتر خواسته توانایی هایش را در مقام کارگردانی و بازیگری به رخ بکشد.
بسیاری از کارگردان های دیگر نیز در اولین فیلم در پی اثبات خود بوده اند و سپس به فکر ساختن فیلم های متعلق به سینمای بدنه افتاده اند. به هر جهت سینمای ایران باید تماشاگران معترض را جدی بگیرد.
یک نفر باید به درد دل کسانی که وسط فیلم قید دیدن آن را میزنند گوش کند. این مخاطبان اگر در ابتدا میدانستند با چه اثری مواجه میشوند، حتماً در انتخابشان تجدید نظر میکردند؛ بنابراین هم خودشان مقصرند که بدون تحقیق وارد سالن ده اند و هم رسانه های سینمایی مقصرند که به مخاطبان سینما اطلاعات کافی ارایه نکرده اند.
همان طور که در ابتدای این یادداشت گفته شد، فیلم «ساکن طبقه وسط» را به مخاطبان عادی و معمولی نمی شود توصیه کرد، اما این فیلم برای طیف محدودی از مخاطبان میتواند جذاب و هیجان انگیز باشد. نخبگان فرهنگی و هنری که از دیدن فیلم های تجاری دختر و پسری و عشق های مثلثی خسته شده اند، میتوانند به این فیلم پناه بیاورند؛ فیلمی که برای دیدنش نیاز به تفکر عمیق و داشتن پیش زمینه ذهنی دارد، یقیناً این گروه از مخاطبان را راضی خواهد کرد.
با نگاهی کوتاه به مضمون و درونمایه فیلمنامه میتوان فهمید که نویسنده هیچ تلاشی در جهت پاسخگویی به نیازهای مخاطب عام نداشته است. «ساکن طبقه وسط» زندگی مرد روشنفکری را به تصویر میکشد که میخواهد به جاودانگی برسد.
او برای جاودانه شدن خودش را به آب و آتش میزند و هر راهی را امتحان میکند. خودش را در جایگاه چهره های شرقی(شیخ صنعان، سهروردی، مولانا و سقراط حکیم) وغربی (راجر واترز، کرت کوبین و نیوتن) تصور میکند و میبیند روح سرگشته اش با این چیزها آرام نمی شود. این روشنفکر بدون نام وقتی میفهمد عقیم است و صاحب بچه ای نمی شود، بیش از پیش از موضوع فراموش شدن رنج میبرد.
مرد که در حرفه نویسندگی و فیلمنامه نویسی مشغول است، در خیالاتش موقعیت های مختلف شخصیتی را ترسیم میکند و دست آخر به این نتیجه میرسد که هیچ یک از این موقعیت ها نمی توانند مرهم زخم او باشند.
فیلمنامه در لایه دیگرش موقعیت روشنفکری را به تصویر میکشد که نمی تواند در کنار مردم عادی زندگی روزانهاش را داشته باشد. نمود تصویری این اتفاق را میتوانیم در سکانس بسیار بجای دوربین مخفی مشاهده کرد.
مرد نویسنده با نیت خیر به یک انسان نیازمند کمک میکند؛ اما کار خیرخواهانه او از طرف سازندگان دوربین مخفی دستمایه شوخی و خنده قرار میگیرد و مردم کوچه و بازار هم در این مسخره بازی گروهی شرکت میکنند. در سکانسی دیگر میبینیم که او در صحنه تئاتر دچار حالت تهوع میشود و تماشاچیان صحنه را ترک میکنند. کنار هم قرار دادن آگاهانه تهوع و قهر تماشاچی نشاندهنده بر فاصله ای است که بین این هنرمند و عامه مردم ایجاد شده است.
او بیشتر از دیگران درک میکند و میفهمد، اما در سطوح مختلف زندگی اش شکست و ناکامی را تجربه میکند. او زندگی خانوادگی موفقی ندارد؛ چون همسرش(ساره بیات) که نمی توانسته او را تحمل کند ترکش کرده است. اوج محبت نویسنده به همسرش این بوده که کتاب هایش را به این زن تقدیم کرده است! مرد نویسنده انسانی تک بعدی است که بیشتر توانش را صرف نوشتن و خلق آثار هنری کرده و دیگر مهارت های زندگی را نیاموخته است.
معلق بین نفسانیت و معنویت
مخاطب معمولی که با دیدن سریال «ستایش» ذوق زده میشود، از تماشای ساخته «شهاب حسینی» لذتی نخواهد برد. سریال ستایش درباره موضوعاتی چون بدجنس بودن خواهر شوهر، خوشحالی خانواده از به دنیا آمدن فرزند پسر، ارث و میراث و کسب ثروت و ....صحبت میکند که برای این گروه از مخاطبان دلچسب است.
برای این افرادخیلی مهم نیست که درباره میل به جاودانگی اطلاعاتی کسب کنند و بدانند یک روشنفکر در سطح جامعه با مشکلاتی دست و پنجه نرم میکند، اما احتمالاً گروهی از مخاطبان که در وضعیت قهرمان داستان به سر میبرند، از دیدن تک تک پلان های فیلم لذت خواهند برد.
«ساکن طبقه وسط» علاوه بر ترسیم این موقعیت شخصیت ها و دیالوگ هایی دارد که دوست داشتنی و شنیدنی هستند؛ ضمن این که حضور شهاب حسینی در ۳۸ نقش مجزا و متفاوت کنجکاوی برانگیز است و ما هر لحظه منتظر هستیم ببینیم، این بازیگر در چه نقش جدیدی ظاهری میشود.
نقطه قوت فیلم این است که در دام نمادپردازی صرف نمی افتد و بدون تکیه بر نمادهایش هم میتواند قصه اش را تعریف کند. نمادهای بصری فیلم که تعدادشان خیلی زیاد است، ذهن مخاطب فعالی را به چالش میکشند و او را به فکری عمیق فرو میبرند. شهاب حسینی در طبقه وسط یک ساختمان زندگی میکند که برایش حکم یک برزخ دنیوی را دارد.
او برای پاسخگویی به نیازهای غریزی اش میتواند به طبقه پایین مراجعه کند و برای رسیدن به احساسی معنوی باید به نوای روحانی طبقه بالا گوش کند. افرادی که در اطراف این شخصیت زندگی میکنند هر کدام نمادی بخشی از جنبههای زندگی روزانه هستند. مثلاً بابک حمیدیان (ستاره شناس) خودش را با ستارههای آسمان سرگرم کرده و کامبیز دیرباز به بذله گویی و خوشگذرانی پناه آورده است، اما مرد نویسنده که هیچ یک از این کارها را بلد نیست، مدام به سؤال های ذهنی اش فکر میکند و رنج میبرد.
شهاب حسینی در اولین گام فیلمنامه ای دشوار را انتخاب کرده و نشان داده که از عهده اجرایش برمی آید؛ البته بهتر بود که این فیلم در گروه «هنر و تجربه» اکران میشد. شهاب حسینی الگوهای آشنای روایت و شخصیت پردازی و کشمکش را در فیلمش رعایت نکرده و خواسته سبکی جدید در فیلم سازی را تجربه کند.
بها ندادن به فیلم های تجربه گرا و اندیشمندانه ای چون «ساکن طبقه وسط» به معنای حذف مخاطبانی است که میخواهند تصاویر و حرف های جدیدی را در سینما ببینند و بشنوند.
نویسنده: احسان رحیم زاده
نظر شما