از پدری که به ما فهماند شغلی دارد که با آن باید به هر نقطه نقشه سفر کند تا ناامنی ها را جارو بکشد ؛ درست مثل عزیزانی که شب ها بیدارند تا هر صبح ، شهری پاک و زیبا را تحویل نگاهمان بدهند.
چرا عاشقت نباشیم و از شنیدن حکایت های واقعی ات حظ نبریم که یک عمر ملاقات پدری با لباس فرم و اسلحه ، ما را یاد قانون انسانیت می اندازد. یاد نیکی ها و زشتی هایی که باید باشند و نباشند. و یاد بضاعت میهن پرستانه ای که هرروز در وجودتان غلیان می کند.
چرا تعریف خاطراتت بر جانمان ننشیند ! آن لبخند گرم مردانه که هربار تا جنوب و شرق و غرب گذشته ها می رود و برایمان سوغاتِ تجربه می آورد. از معجون گاه متلاطم و گاه آرام دنیایت می گوید و از حرفه ای دم می زند که بی اندازه مقدس و پرآشوب و مومنانه است.
عجیب با سی سال خدمت تان احساس نزدیکی می کنیم. با خاطراتی که مدام به شرجی آبادان و خرمشهر و صمیمیت فومن و خونگرمی بوشهر و کرمان آغشته است و با آن یک بغل حرف هایی که هرگز کهنه نخواهند شد و با روزها و شب هایی که نبودید و وقتی می آمدید که دیگر دلتنگی امان مان را بریده بود...
چرا تعریف خاطراتت بر جانمان ننشیند وقتی ما هم بخش کوچکی از مسافران این سفر طولانی بوده ایم و می دانیم کوچ عاشقانه چه طعم و لهجه ای دارد !
نظامی بازنشسته عزیزم ! هنوز هم مثل آنوقت ها مرد مهربان قانون و انظباط و زیروبم هایی. مثل آنوقت ها که بعد از نماز صبح ، کلاه خاکی و لباس درجه داریت را که به تن می کردی ، سلام نظامی به مادر می دادی و می گفتی : شما همیشه مافوق من خواهی ماند...
مثل آنوقت ها که صدای گام های پوتین ات ، قند توی دلمان آب می کرد که این مرد قهرمان و قوی و شجاع ، پدر ماست...
پدر با جرات من ! هنوز هم پلیس بودن را از زاویه نگاه و تعریف تو دوست داریم. فرزندانی که هنوز سرما و گرمای خاطراتی که تو برایشان بازگو می کنی آنها را تا جهان عجیب و راز آلود این حرفه پیش می برد. تا رنگ ها و مزه ها و دردهای این شغل شریف و بزرگ.
هرچند مردان عاشقی چون شما ، زخم ها و دوری ها و دلتنگی ها را حتی در تعریف خاطرات شان پنهان می کنند و به خشنودی هموطنانشان ، خشنودند اما ما که می دانیم چقدرسرزمین مان با ازخودگذشتگی های شما سرپا و آباد است. با وجود مردانی که با افتخار جوانی شان را به وطن هدیه می کنند و همواره به روحیه ایثارشان پناه می برند و در پیچ و خم ها صیقل می خورند.
با اینکه نمی شود در چند خط از مردی نوشت که خاطراتش گاهی شور و گاهی شیرین است ، از مردی که تمام قد و عاشقانه سی سال زیر پرچم کشور عزیزش سربازی کرد و همیشه با خودش لبخند های مهربان به خانه آورد.
و با اینکه نمی شود با تمام جزئیات از تاریکی ها و روشنایی های روزگارتان نوشت ، از عدالت و امنیت و آسایشی که فداکارانه به پا کردید ، اما می توانم بنویسم ما فرزندان مردی هستیم که هرروز با ذکرهایی آرام کننده ، بندهای پوتینی را می بست که قرار بود او را تا دنیایی معلوم اما نامعلومی ببرند. فرزندان مردی که پاسداری از عشق را از پایداری هایت آموختند.
نظر شما