سالهای اول انقلاب است و التهاب سیاسی و اجتماعی جامعه بالاست. منافقین و ضد انقلابها نیز فعال شدهاند. مرتضی مطهری، مدنی، قاضی و سپهبد قرنی به شهادت رسیدهاند. اما تهران در 7 تیر 60 آبستن اتفاقی بسیار بزرگ است. آسمان بیابر است و خیابانهای تهران ساعتهای آرام خودش را پشت سر میگذارد. اما عبور و مرور در خیابان سرچشمه بیشتر از پیش است. جلسات هفتگی حزب در حال برگزاری است و یکایک اعضا و نمایندگان خودشان را به دفتر مرکزی حزب میرسانند.
کارها به صورت دقیق و با نظرات محمدرضا کلاهی در حال انجام است؛ دانشجوی تکیدهاندام رشته برق دانشگاه علم و صنعت. مسؤولیت همایشهای حزب جمهوری اسلامی نیز بر عهده اوست و همین باعث میشود که مدام در حال
رفت و آمد باشد. جوانی است با روابط عمومی بالا و قابل اعتماد. از قبل وسواس خاصی را برای این جلسه به خرج داده است. تمامی دعوتنامه ها به نام اعضا آماده شده و شب قبل از جلسه، طی تماسی با اعضا از آنها میخواهد که به دلیل اهمیت موضوع در جلسه حاضر شوند.
یکشبهشب است. کلاهی اصرار دارد که نادعلی، یکی دیگر از کارکنان حزب، برای استراحت دفتر را ترک کند و به خانه برود. او و چند نفر دیگر در دفتر مرکزی ماندهاند. با رفتن نادعلی، خیال کلاهی کمی راحت میشود. خود او جایگزین نادعلی در جلسه شب است. اعضا و نمایندگان مجلس و مسؤولان کشور از راه میرسند. فضا آنقدر شلوغ، دوستانه و گرم هست که هیچکس متوجه اضطراب کلاهی- که همیشه آرام بود- نمیشود. کلاهی قبلاً کارش را انجام داده، ساختمان حزب را کاملاً بررسی کرده است. خمیرهای انفجاری بهصورت مهندسیشدهای در دیوارها کار گذاشتهشده است، بهگونهای که سقف بتنی سالن یکپارچه فرو بریزد. تریبون سخنرانی هم بمبگذاری شده است. زمان آغاز جلسه پس از نماز مغرب و عشا است. برخی از اعضای حزب قبل از شروع جلسه به دلیل مشغله کاری دفتر حزب را ترک میکنند. دکتر آیت هم که یکی از اهداف اصلی منافقین است عصر در دفتر حزب حضور پیدا میکند. وی چندوقتی است که به دلیل اختلاف با آقای موسوی(به دلیل حمایتشان از ملیگراها) در جلسات حزب شرکت نمیکند. در نهایت نیز جلسه را ترک میکند و چند روز بعد به ضرب گلوله منافقان به شهادت میرسد. غروب است و برخی افراد برای شرکت در جلسه در دفتر حزب حضور یافتهاند. افراد حاضر بهنوعی مهرههای کلیدی و انقلابی صاحب پستهای اجرایی کشور هستند. شهید بهشتی پس از اقامه نماز مغرب و عشا در صحن حزب، به سوی سالن جلسات میرود و در ردیف اول مینشیند. شهید رحمان استکی، نماینده شهرکرد، ناظر جلسه است. شهید میربهزاد شهریاری قرائت قرآن را انجام میدهد و جلسه شروع میشود. دستور کار جلسه بحث مهار تورم است. آقای کاظمپور، سرپرست وزارت بازرگانی، برای ارایه راهحلهای مهار تورم پشت تریبون میرود. در خلال شروع بحث، یکی از حاضرین پیشنهاد میدهد که به دلیل اهمیت موضوع انتخابات ریاستجمهوری، موضوع جلسه تغییر کند. شهید بهشتی به دلیل احترامی که برای جمع قایل است، تغییر دستور جلسه را به رأی میگذارد. اکثریت موافقاند و از خود شهید بهشتی میخواهند که بحث را شروع کند. ایشان پشت تریبون قرار میگیرد و در ابتدا، مقدمهای دربارهی جایگاه و اهمیت ریاستجمهوری بیان میکند. در این هنگام، کلاهی به بهانه خرید پذیرایی از سالن خارج میشود. کارکنان دفتر میخواهند که همراه او بروند اما او اصرار دارد که تنها برود. وی با دستپاچگی خودش را به موتورش میرساند. این استرس و دستپاچگی کلاهی باعث جلبتوجه دیگران میشود اما به هر نحو ممکن از حزب خارج میشود.
در سالن جلسات، سخنان شهید بهشتی ادامه دارد. ایشان خطاب به جمع میگویند: «پست ریاستجمهوری واقعاً مهم است و شخص رئیسجمهور پس از مقام رهبری، مقام اول اجرایی کشور است. دقت نمایید که دوباره یک فرد در آبنمکخیسانده مثل بنیصدر قرار نگیرد». صحبت شهید بهشتی تمام نشده است که نور زردرنگی کل سالن را فرا میگیرد و صدای مهیب انفجار فضا را پر میکند. پس از شعله زردرنگ خیرهکننده، ناگهان همهچیز تاریک شده و ساختمان به تلی از آوار تبدیل میشود. همهجا تاریک است. تنها صوتقرآنهای حزین و نالههای یا الله یا امام زمان به گوش میرسد. پس از مدتی صداها یکییکی خاموش میشوند. تهران هفت تیر را تجربه کرد. 72 تن از نیروهای انقلاب به شهادت رسیدند.
نظر شما