این عده برای اثبات مدعای خود به گفتوگوی حضرت سیدالشهداء(ع) با عمر سعد و نیز سخنرانیهای ایشان در مسیر کربلا و روز عاشورا اشاره میکنند. گروه سیاسی قدس بهمنظور بررسی صریح تاریخ درباره این ادعا با دکتر محمدحسین رجبی دوانی مورخ و پژوهشگر برجسته تاریخ اسلام، عضو هیأتعلمی دانشگاه امام حسین(ع) و صاحب آثاری همچون «کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی» و «تاریخ تحلیلی دوران امامت امیرالمؤمنین علی(ع)» به گفتوگو پرداختهاست. مشروح این گفتوگو را در ادامه بخوانید.
با توجه به رواج فرهنگ مذاکره در ادبیات سیاسی کشور در چند سال اخیر، یکی از دستاویزهای طرفداران این شیوه، تأسی به عاشورای حسینی و راهبرد حضرت سیدالشهداء(ع) در امر مذاکره است. آیا چنین امری واقعیت تاریخی دارد و امام(ع) در ماجرای کربلا در پی مذاکره و مصالحه با طرف مقابل بودهاند؟
وقتی سخن از مذاکره است باید ببینیم از چه منظری و میان چه طرفهایی است. آیا سیاسی و تلاش برای رفع اختلاف نظر میان ۲ قدرت است یا علمی و به منظور تبادل نظر و اختلاف دیدگاه و برداشت که حتی میتواند به مناظره نیز کشیده شود. اگر به حرکت حضرت سیدالشهداء(ع) توجه کنیم، درمییابیم که بنا بر دیدگاه برحقِّ تشیع، امام(ع) به عنوان متولی راستین دین باید با هر آنچه اسلام را تهدید به نابودی میکند یا باعث بیچارگی و شقاوت مسلمانان میشود، مقابله کند؛ حتی اگر در مسند قدرت و حاکمیت نباشد. البته از منظر غیرشیعه نیز هر مسلمانی باید نسبت به مجد و عظمت اسلام و جلوگیری از انحراف امت احساس مسؤولیت کرده و با مسایل انحرافی مقابله کند. در این میان، اختلاف شیعه و سنی در این است که بنا بر اعتقاد شیعه وقتی خطر جدی است، باید به هر قیمت مقابل آن ایستاد و حتی اگر لازم باشد جان را نیز فدا کرد. اما اهل سنت معتقدند که ایستادگی در مقابل انحراف منوط به آن است که برای فرد مفسده (دردسر و مشکل) ایجاد نکند.
لذا سیدالشهداء(ع) به عنوان متولی راستین دین، رویکارآمدن یزید را خطری خانمانبرانداز میانگاشتند که کاملاً هم بجا بود. زیرا اگر یزید فرصت مییافت کار اسلام را یکسره می کرد و نشانی از اسلام و تعالیم پیامبر(ص) باقی نمیماند. با چنین نگاهی نمیتوان گفت و منطقی هم نیست که امام(ع) به دنبال مذاکره بوده باشند تا از طریق دیپلماسی مشکل را حل کنند چون این مشکل جز با کنار زدن یزید از حاکمیت اسلام حل نمیشد.
امام(ع) در مدینه درخواست ولید بن عتبه، حاکم مدینه که به دستور یزید ایشان را برای بیعت فرا خوانده بود، نپذیرفتند و یک روز فرصت خواستند. همچنین در مقابل سخن مروان بن حکم (پیر امویان) که به ایشان عرضه داشت صلاح دنیا و آخرت شما در این است که با یزید بیعت کنید، آب پاکی را روی دست او ریختند و فرمودند: «هنگامی که امت اسلام به فرمانروایی چون یزید مبتلا شده باید فاتحه اسلام را خواند» و بعد به صراحت فرمودند: «همچون من با همچون یزید بیعت نمیکند». همه اینها یعنی ایشان هرگز در این مسیر برای مذاکره جایی ندیدهاند.
نکته مهم آن است که بدانیم حتی اگر یزید اباعبدالله(ع) را ملزم به بیعت با خود نکرده بود و در این باره متعرض حضرت(ع) نمیشد، باز هم ایشان اجازه نمیدادند کسی همچون یزید بر امور مسلمین مسلط باشد زیرا میدانستند که او اسلام را از ریشه برمیکَند. لذا بههیچوجه در قیام حسینی و سیره سیدالشهداء(ع) مذاکره برای تفاهم و حل مسأله به کار نرفته است.
طرفداران مذاکره در ادبیات سیاسی برای مستندکردن ادعای خود درباره وجود مذاکره در قیام حسینی، به سخنان سیدالشهداء(ع) با عمر بن سعد اشاره میکنند. آیا این سخنان برای مذاکره و تفاهم بود یا دلیل دیگری داشت؟
امام(ع) هنگام استقرار در کربلا درخواست دیداری با عمر سعد دارند و دو سه مرتبه با او دیدار میکنند و سخنانی بین آنها رد و بدل میشود. اما محتوای آن سخنان ابداً به این معنا نیست که با هم به سازش و تفاهم برسیم بلکه سیدالشهداء(ع) به عمر تشر زده و فریاد برمیآورند: «وای بر تو ای پسر سعد! میدانی چه میکنی؟ این لشکر انبوه را رها کن و به من بپیوند». یعنی ایشان در پی جداسازی عمرسعد از جبهه باطل یزید بودند تا او نیز سعادتمند شود نه آنکه بخواهند با نماینده جبهه باطل به تفاهم برسند.
بنابراین تعبیر کردن این سخنان به مذاکره و تلاش برای تفاهم و حل مسأله، مغالطه و برداشتی کاملاً اشتباه از واقعه عاشورا است.
سیدالشهداء(ع) به عمر تشر زده و فریاد برمیآورند: «وای بر تو ای پسر سعد! میدانی چه میکنی؟ این لشکر انبوه را رها کن و به من بپیوند». یعنی ایشان در پی جداسازی عمرسعد از جبهه باطل یزید بودند تا او نیز سعادتمند شود نه آنکه بخواهند با نماینده جبهه باطل به تفاهم برسند.
آیا این مسأله واقعیت دارد و امام(ع) در طول راه درصدد مذاکره و تفاهم برای حل مشکل خود با یزید بودند؟
خیر، این برداشت نیز غلط است. نخستین برخورد سید الشهدا(ع) در طول راه با کاروانی است که هدایای پادشاه یمن را برای یزید لعنهالله به عنوان خلیفه به شام میبرد. اما امام(ع) چون هیچ شأنی برای حاکمیت یزید قایل نبودند، فرمان به مصادره این کاروان دادند. اگر کسی اهل مذاکره و تفاهم باشد، چنین نمیکند اما ایشان میخواهند نشان دهند که رهبر واقعی امت هستند و مقام الهی ایشان غصب شده است و یزید شأنیتی ندارد که بخواهد بر اموال حکومت اسلام و امت تسلط داشته باشد. امام(ع) بعد از مصادره کاروان خطاب به افراد آن، اهداف خود را بیان کرده و فرمودند: «ما قصد کوفه داریم و میخواهیم مقابل همین خلیفهای که شما به سویش میرفتید، قیام کنیم. هر کس راه ما را قبول دارد، به ما بپیوندد و هر کس هم حاضر نیست، ما هزینه بازگشتش را تأمین میکنیم و بازگردد». بنابراین، حضرت اباعبدالله(ع) چه اینجا و چه در مواضع دیگر در طول مسیر نه از باب مذاکره و حل مشکل با یزیدیان بلکه از بُعد هدایتگریِ امامت که میخواهند راه سعادت و یا شقاوت دنیوی و اخروی را به امت نشان دهند، آنها را راهنمایی میکنند. یعنی این سخنان برای جلوگیری از بیچارگی مردمی است که یا امام(ع) را نمیشناختند یا نمیدانستند با خلافت یزید چه شقاوت و هلاکتی در انتظارشان است.
آیا تصریح تاریخیای وجود دارد که ثابت کند حضرت سیدالشهداء(ع) هرگز در پی مذاکره با طرف باطل نبودهاند و از ابتدا هدفی جز جنگ با باطل نداشتهاند؟
بله، هنگامی که امام حسین(ع) در کربلا فرود آمده و مستقر شدند، نامهای از سوی ابنزیاد برای ایشان آمد که حامل پیشنهادی بسیار سنگین و غیرقابل پذیرش بود. اما اباعبدالله(ع) که ذرهای شأن برای نظام طاغوت قایل نبودند، نامه را بعد از خواندن بر زمین پرتاب کردند! فرستاده عبیدالله از پاسخ نامه پرسید اما سیدالشهداء(ع) فرمودند: «این نامه پاسخی ندارد!» یعنی حتی به اندازه پاسخ نامه برای حاکمیت طاغوت ارزش قایل نبودند و به چیزی جز محو و نابودی آن راضی نمیشدند؛ در حالی که اگر هدفشان مذاکره بود باید پاسخ ابنزیاد را میدادند. لذا در هیچ جای تاریخ و هیچ موضعی از واقعه عاشورا موردی نیست که امام(ع) خواسته باشند مانع از درگیری با سپاه یزید شوند. البته امام(ع) در روز عاشورا و عصر تاسوعا که دشمن قصد نبرد داشت، نه از باب مذاکره و جلوگیری از وقوع جنگ بلکه برای نجات مردم از شقاوت و هلاکت، سخنانی را ایراد کردند. برای مثال در روز عاشورا ابتدا لشکر را آرایش نظامی دادند و میمنه، میسره و قلب سپاه را تعیین کردند تا نشان دهند برای آرمانهای خود آماده جهاد و شهادت هستند و از دیگر سو به دلیل رسالت روشنگری و هدایت امت، درصدد نجاتِ بخشی از آنها برآمدند و خطاب به لشکر دشمن فرمودند: «به سخنان من گوش دهید و اگر پسندیدید، به آن عمل کنید و اگر نخواستید، آنگاه کمر به قتل من ببندید». لذا سیدالشهداء(ع) برای نجات مردم هم خود و هم حقیقت راه را معرفی کرده و بر سازشناپذیری با نظام موجود و عدم هر نوع مشروعیت آن تأکید میکنند و در پاسخ پیشنهاد ابنزیاد مبنی بر واگذاری اختیار خود، اصحاب و اهل بیت خود به او، فرمودند: «هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة».
درباره عاشورای حسینی عبارت مشهوری است که میگوید: «کلّ یومٍ عاشورا و کلّ ارضٍ کربلا». آیا این مهم در میدان مذاکرات سیاسی با دشمن و نپذیرفتن کدخدامنشی آنها نیز صادق است و اصلاً میتوان درس بزرگ عاشورا برای امروز را همین مهم دانست؟
اگرچه این جمله حدیث نیست اما سخن حکیمانهای است و حقیقتی جاودان را بیان میکند؛ بدین معنا که همیشه نبردی میان جبهه حق و باطل وجود دارد و تا زمانی که امام زمان(عج) ظهور نکردهاند، این نبرد باقی است. زیرا تاریخ گواهی میدهد که هرگاه حق و حقیقتی برای نجات مردم ظهور میکند، در مقابل آن جریانهای باطل بسیاری سر بر میآورند. لذا اگر در هر زمان و روزی جبهه حقی قد برافراشت باید بدانیم کربلا و عاشورا تکرار میشود و وظیفه داریم همچون سیدالشهداء(ع) بدون سازش با باطل و با تأکید بر مواضع جبهه حق، با آن مبارزه کنیم و حتی اگر به قیمت ریختهشدن خون ما باشد، به تکلیف خود در پیشگاه الهی عمل کنیم.
نظر شما