اولین همسایهای که صبح از خانه خارج شده بود با دیدن این وضعیت موضوع را به پلیس گزارش کرد و اورژانس را به کمک طلبید.
بلافاصله مأموران در محل حاضر شدند، جسم نیم مرده مرد میانسال را تحویل اورژانس دادند شاید هنوز جانی در تنش باقی مانده باشد و وارد خانه شدند.
آنها اما داخل خانه با جنایتی هولناک روبه رو شدند، در اولین اتاق خواب جسد پسر جوانی در رختخواب افتاده بود، جسدی که مملو از ضربات چاقو بود و معلوم بود که پسر جوان حتی فرصت دفاع نیافته است.
مأموران هنوز از این جنایت شوکه بودند که در اتاق بعدی را گشودند در این اتاق هم جسد دختری جوان افتاده بود، آن هم با وضعیتی مشابه برادرش، غرق خون و مملو از اثر ضربات چاقو.
مأموران در اولین فرضیه سرقت را مدنظر قرار دادند، اما در کنار اجساد خواهر و برادر موبایلهای گرانقیمت آنها باقی مانده بود، پولها و طلاجات و وسایل گرانقیمت هم دست نخورده بود. آنها سراغ فرضیه دوم رفتند، یعنی قتل به انگیزههای اختلاف، اما همسایهها عنوان کردند که آنها خانواده آرامی بودند و با کسی اختلافی نداشتند. در فامیل هم همین مسأله مطرح شد و کارآگاهان پلیس را مقابل معمایی دشوار قرار داد.
اما پدر خانواده که چندین ضربه چاقو را تحمل کرده بود از این مهلکه جان به در برد، او بعد از به هوش آمدن و بهبود، آنچه آن شب دیده بود را بر زبان راند. او گفت که سر و صداهایی که از اتاق فرزندانش به گوش میآمد او را از خواب بیدار کرده بود و به طرف اتاق آنها در حال حرکت بوده که با هیکل درشتی در تاریکی مواجه میشود که صورتش را هم پوشانده بود.
مرد نقابداری که انگار ترسیده هم بوده چند ضربه چاقو به مرد زده و بلافاصله متواری میشود. بررسیهای پلیس نشان میداد که این جنایتکار از روی دیوار وارد خانه شده است.
تحقیقات پلیس همچنان ادامه داشت، تا اینکه یکی از دوستان دختر جوان ماجرایی را پیش روی پلیس قرار داد که ارزش پیگیری داشت. او گفت که دختر جوان خانواده که کشته شده است چند روز قبل از خواستگار سابقش و تهدیدهای او گفته است. همین سرنخ کافی بود تا پلیس سراغ این جوان را بگیرد، جوانی که گویا دو سال با دختر خانواده نامزد بوده است، اما همین چند هفته قبل دختر جوان نامزدیاش را با این جوان که از اتباع خارجی است، به هم میزند و از ازدواج با او منصرف میشود.
مأموران پلیس سراغ این جوان رفتند، این در حالی بود که وی در نشانیهای قبلیاش حضور نداشت، یکی از دوستانش هم گفت که قصد دارد از کشور خارج شود. پس مأموران به کارشان سرعت دادند و در حالی که قصد خروج از شهر را داشت، دستگیر شد.
مرد جوان در مقابل بازجوییهای پلیس ماجرای پایان نامزدی را رد نکرد، اما تأکید میکرد که شب جنایت در خانهاش بوده و خبری ندارد، مأموران پلیس این جوان را تحت بازجوییهای علمی و فنی قرار دادند تا اینکه بعد از چند روز لب به اعتراف گشود و راز آن شب هولناک را فاش کرد.
مرد جوان گفت که دو سال بود که با دختر جوان نامزد بودیم و خانوادهاش هم برای ازدواجمان اعلام رضایت کردند و قرار ازدواجمان را گذاشتیم، حتی روز آن هم مشخص شد.
اما بعد از چند هفته ناگهان دختر جوان سخن از برهم زدن نامزدی به میان آورد، او گفت که دیگر قصد ازدواج با من را ندارد. چند بار به خانه آنها رفتم و او حرفهایم را میشنید اما آخر حرف خودش را میزد. دفعه آخر دیگر اعصابم به هم ریخت و صدایم را بالا بردم و به او گفتم که باید به قول و قرارش پایبند باشد، حتی تهدیدش هم کردم، در این وقت بود که دختر جوان گفت که از من متنفر است و حتی دیگر نمیخواهد من را ببیند.
از این سو و آن سو شنیدم که دختر جوان با جوان دیگری آشنا شده و برای همین نامزدیاش را برهم زده است، دیگر کنترلی بر اعصابم نداشتم، بویژه که همه دوستان و اقوام من از ماجرای نامزدیمان خبردار شده بودند و اگر او با کس دیگری ازدواج میکرد دیگر نمیتوانستم سرم را بالا بگیرم. شیطان سوار بر عقلم شده بود و عنان اعمالم را به دست گرفته بود. آن شب اصلاً برده شیطان شده بودم، چاقویی برداشتم و از دیوار خانه آنها بالا رفتم. نمیخواستم اگر با من ازدواج نمیکند با مرد دیگری ازدواج کند پس او و برادرش را کشتم، هنگام خروج از خانه پدرش جلویم سبز شد که او را هم هدف چند ضربه چاقو قرار دادم.
اول گمان کردم هر سه نفرشان مردهاند و کسی متوجه نخواهد شد که من بودهام، اما وقتی فهمیدم پدرشان زنده مانده احتمال دادم که مرا شناخته باشد قصد داشتم از کشور فرار کنم که مأموران دستم را خوانده و دستگیرم کردند.
نظر شما