تحولات منطقه

قدس آنلاین - طوبی ساقی: داماد شیشه ای که فراری شده بود دریک باغ پیدا شد و نوعروسش را طلاق داد.

ازدواج برای استخدام و یک داماد معتاد فراری
زمان مطالعه: ۲ دقیقه

به گزارشقدس آنلاین، دختر جوان که همراه مادر خود به مرکز مشاوره آرامش پلیس خراسان رضوی مراجعه کرده بود گفت: بدون تحقیق تن به ازدواج با پسر جوانی دادم که خانواده‌اش او را آقای مهندس صدا می‌زدند. ما هیچ شناختی از این پسر و خانواده‌اش نداشتیم و یک ماه بعد از عقد متوجه شدیم چه کلاهی سرمان رفته است. خانواده داماد در جلسه خواستگاری وعده و وعیدهای زیادی می‌دادند و می‌گفتند زندگی پسر خود را تأمین خواهند کرد.

بعد از برگزاری جلسه عقدکنان رفتار شوهرم در محبت بیش از حد و اندازه به عمویم برای ما سؤال برانگیز شده بود. او راه می‌رفت و برای عمویم و خانواده‌اش کادوهای گران قیمت می‌خرید. یک روز پدر شوهرم سر صحبت را باز کرد و به پدرم گفت از برادرتان بخواهید پسر ما که حالا داماد شما شده است را در اداره‌ای که مسؤولیت آن را بر عهده دارد استخدام کند. پدرم با عمویم صحبت کرد. اما عمویم می‌گفت چنین توان و اجازه‌ای ندارد و نمی تواند نامزدم را استخدام کند. با این برخورد عمویم، تیر شوهرم و خانواده‌اش به سنگ خورد. بهانه جویی‌های آنها شروع شد. من هم با رفتارهای توهین‌آمیز شوهرم حرف دلم را زدم و به مادرم گفتم شوهرم از نظر عاطفی و جسمی ناتوان است.

دو هفته دیگر هم گذشت. او عصبی و پرخاشگر شده بود و یک روز مرا کتک زد. هیچ دلیلی برای این کارش نمی دیدم. موضوع را به خانواده ام اطلاع دادم. پدرم برایش پیغام فرستاد و گفت تکلیفت را روشن می‌کنم. از همان روز غیبش زد خانواده‌اش می‌گفتند هیچ خبری از او ندارند. هرکجا عقل مان قد می‌داد دنبالش گشتیم هیچ ردی پیدا نکردیم. درست در روزهایی که من یک چشمم آه بود و دیگری گریه برایم خبر آوردند با زنی معتاد به این طرف و آن طرف می‌رود و به شیشه اعتیاد دارد. تازه فهمیدم علت ناتوانی شدید جسمی اش چیست. به قول یکی از کارشناسان، شیشه به شدت قوای جسمی و روحی و روانی اش را تخریب کرده بود. ما دست به کار شدیم. خدا خیرش بدهد شوهر خواهرش را. او گرا داد و گفت داماد معتاد در یک باغ مخفی شده است و خانواده اش او را پنهان کرده اند. ما شکایت کردیم ردش را در باغ زدیم. شوهرم راضی شد بیاید و طلاقم بدهد.

 ۶۸ روز از بهترین روزهای جوانی‌ام را در این ازدواج شوم سوزاندم و بدترین خاطره زندگی‌ام از این ازدواج نحس به ثبت رسید. ما فریب خوردیم و تنها انگیزه این پسر معتاد و خانواده‌اش از ازدواج با من این بود که عمویم او را استخدام کند.

حالا به پیشنهاد یکی از آشنایان به مشاوره آمده‌ام تا درد و رنج این شکست مرا نشکند و بتوانم برای ادامه زندگی راه درست و منطقی انتخاب کنم و حتی پدر و مادرم که خودشان را مقصر می‌دانند بتوانم آرام کنم. اگر قبل از ازدواج هم کمی حواسمان را جمع می‌کردیم این مشکل به وجود نمی‌آمد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.