حمیدرضا شکارسری: «به خودم زنگ می‌زنم/ اشغال است/ همین‌که بدانم زنده‌ام/ کافی‌ست»*

شعر سرزمین عجایب است، اما فانتزی نیست. فانتزی دروغ لذت‌بخشی است که باورش نمی‌کنیم، اما شعر دروغ لذت‌بخشی است که باورش می‌کنیم. ولی چرا آلیس در سرزمین عجایب یا غول چراغ جادوی علاءالدین را باور نمی‌کنیم، اما دیوانگی زنگ‌زدن به خود برای اطمینان از زنده‌بودن خود را باور می‌کنیم؟!

فانتزی گونه‌ای هنری است که جادو و دیگر اشکال فراطبیعی را به‌عنوان درون‌مایه متن به‌کار می‌برد، درنتیجه قواعد و قوانین طبیعی شکسته می‌شود تا موجودات یا حوادثی خارق‌العاده خلق شود.

اما شعر از دل حوادث جهان و از میان عناصر آشنای جهان و صرفاً با درخشش زبان و عناصر زبانی برمی‌آید و لزوماًً جادویی و فراطبیعی نیست، اگرچه همیشه شگفت و فراواقعی است.

فانتزی درواقع به وهم نزدیک‌تر است تا تخیل، و شعر درست برعکس است. «هاله زارع» شماره خودش را می‌گیرد و معلوم است که بوق اشغال را می‌شنود. همه ما ممکن است این اشتباه را مرتکب شویم، اما «زارع» اشتباه نکرده است!

جادوی شعر، زبان شعری است. آنجاکه «خود» شخصیتی خارج از «من» است و می‌تواند برای اطمینان از زنده‌بودن «من» به «من» زنگ بزند و از اشغال‌بودن خط شاد شود.

فانتزی معمولاً هدفی جز ایحاد شگفتی و لذت ناشی از رویارویی با حوادث و موجودات خیالی ندارد، اما شعر علاوه‌بر این شگفتی و لذت، بر آن است که از دیدگاهی انسانی، جهان و حوادث و عناصر آن را به نمایش بگذارد. «هاله زارع» به زندگی و اصلاً به زنده‌بودن انسان مدرن شک کرده است. درواقع نمایش شاعرانه این تردید فلسفی، درونمایه این شعر را تشکیل می‌دهد. نمایشی با هدف نقد زندگی در جهان مدرن.

*با پاییز نسبتی داری؟/ هاله زارع نی‌ریزی/ فصل‌پنجم/ 1395/ صفحه8.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.