خبر فوری

۱۸ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۹:۰۴
کد خبر: 500728

بدون تاریخ، بدون امضا، قهرمان دارد اما قهرمانی که درست در لحظه ای که باید نقطه ای در ذهن ما گذاشته و به قطعیت برسد، با پایان بندی مضحک و باز فیلم مثل جنین ناقصی متولد می شود، می میرد! سقط می شود!

بدون دلیل، بدون منطق

قدس آنلاین:

بدون تاریخ، بدون امضا

فیلم اول "جلیلوند" را ندیدم تا بتوانم درباره آن فیلم در مقایسه با فیلم دومش "بدون تاریخ، بدون امضا" قضاوتی داشته باشم. اما فیلم دوم بازی های قابل قبولی دارد. "امیر آقایی" نقش دکتری منزوی را تا حد قابل قبولی درآورده و سردی آقایی در سردی ذاتی "هدیه تهرانی" ضرب شده و فیلم را به سمت و سوی فیلمهای سیاه و تلخ این سالهای سینما برده است. 

فیلم با روایت اول شخص شروع می شود اما در کمتر از ۲۰ دقیقه روایت دانای کل به جای روایت اولیه می نشیند و از این پس با همین روایت جلو می رود. این ترکیب که می توانست با تکرار بصورت ریتم، فرمی جدید برای فیلم خلق کند به یک معضل جدی در روایت تبدیل شده و ما را با دوگانگی چه کسی راوی است روبرو می سازد.

دروغ بگو و دروغ را بپوشان تا ذره ذره افشا گردد هم به عنوان میراث فرهادی نمی تواند این بریده بریدگی های فیلمنامه را رفع کند. اما فیلم وقتی به ورطه خسته کنندگی گرفتار می شود که فرم روایت را بر اساس واقع گرایی مرسوم فرهادی گذاشته اما آدمهای روایتش به هیچ وجه واقعی نیستند.

دکتر تشریح به طرز شگفت انگیزی مثبت است. انقدر مثبت که قهرمان بازی آخر فیلمش او را بیشتر برای خلق یک قهرمان مهیاتر می کند تا خلق یکی از شخصیتهای عادی فیلمهای سبک فرهادی اما فیلم برای وفاداری به این سبک مثل فرهادی از موسیقی نیز استفاده زیادی نمی کند تا مبادا چیزی ما را از مستند انگاری وقایع دور سازد. این تناقض چگونه قابل حل است؟

بدون تاریخ، بدون امضا، قهرمان دارد اما قهرمانی که درست در لحظه ای که باید نقطه ای در ذهن ما گذاشته و به قطعیت برسد، با پایان بندی مضحک و باز فیلم مثل جنین ناقصی متولد می شود. می میرد! سقط می شود!

ماه گرفتگیِ پس گردن فیلم

تعلیق، مهمترین بخش در ساختار یک فیلم جنایی یا معمایی است. در هر گونه نیز اسباب ایجاد تعلیق متفاوت است. در سینمای وحشت تعلیق به واسطه عنصر ترساننده ایجاد می شود و در سینمای معمایی به واسطه گره گشایی هایی که باز خود به گرهی دیگر تبدیل می شوند.

نمونه موفق سینمایی آن که می توانست به الگوی موفقی برای "ماه گرفتگی" تبدیل شود فیلم "هفت" دیوید فینچر است. اما فیلمنامه ای که با قوت معمای خوبش می توانست مخاطب را روی صندلی بنشاند درگیر حواشی و شعارهای سطحی می شود.

گم شدن یک پسر حزب اللهی در بستر وقایع ۸۸ و بازنمایی چهره سبز و معترض از او در سایتهای جنبش سبز به قدر کافی ظرفیت بزرگی برای خلق یک داستان معمایی پیچیده داشت که تمام تعلیق فدای تسویه حساب سیاسی فیلمساز با جنبش سبز شود. فیلمنامه ای لب مرزی که با درشت گویی، کارگردانی واقعاً بد، بازیهایی بسیار تصنعی می رفت به یک فاجعه تبدیل شود، فاجعه ای که بازهم تعلیق های فیلمنامه "مهدی آذر پندار" جلوی آن را گرفت و "ماه گرفتگی" را حداقل در یک فیلم معمولی حفظ کرد.

انزوا

حتی تیرهم برای ساخته "مرتضا علی عباس میرزایی" ندارم. فیلم داستان یک خطی ساده ای دارد که مثلاً در حالت واقعی اینطور تعریف می شود: "یکی بود یکی نبود یه مردی بود که زنش مرد و دوتا بچه داشت و خودش سه روز مرخصی داره که باید برگرده زندان و نمی داند بچه ها را باید چه کند؟ " حالا این داستان اینطور تعریف شود: " یکی بود یکی نبود. مرخصی داشت. زنش مرد. بچه های کوچیک. چیکار کنه؟ فقط سه روز. زندان.

" فیلم " انزوا" دقیقاً یک داستان یک خطی معمولی دارد که در میان فرم گرایی و جامپ کات های بسیار زیاد گم می شود. این روایت درهم و برهم یکباره در خانه "بهنوش بختیاری" ول می شود و داستان به روایت یک خطی اش بر می گردد و باز از ته این سکانس دوباره درهم برهم روایت می شود.

انزوا چیز پیچیده ای است. دو سوم فیلم دوست داشتنی است. کارگردانی صاحبش را به رخ می کشد اما فیلمی نیست که روایتگر داستان خودش باشد. قافله شتری است که اگر عنانش را باز کنی هرکدام به سوی صاحبش می رود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.