قدس آنلاین - شبهای زیادی پشت پنجره میماندم تا دخترم از راه برسد. پشت پنجره با تیک تیک ساعت جانم از تن بیرون میرفت. بارها به او گفتم که دختر نباید تا دیر وقت بیرون بماند. هر چه اعتراض میکردم گوشش بدهکار حرفهایم نبود. مادرش هم میگفت که از پس این دختر برنمی آیم، تو پدرش هستی ودر قبالش مسؤولی.
دیگر نمیدانستم با این دختر چه کار کنم. یکی دو تا خواستگار معمولی داشت که با هزار عیب و ایراد آنها را رد کرد. بخاطرناخنهای بلند لاک زده و لباسهای کوتاه در محله انگشت نما شده بود. سعی میکردم کمتر در انظار عمومی حاضر شوم. طاقت شنیدن طعنه ونگاه سنگین همسایهها و اهالی محل را نداشتم.
شب جمعهای به هوای تولد یکی از دوستانش ساعت چهار بعدازظهر از خانه خارج شد و تا ساعت سه شب بیرون از منزل ماند. آن شب هر چه با تلفن همراهش تماس میگرفتیم خاموش بود. دیگر طاقتم طاق شده بود. از فرط خستگی چشمهایم روی هم افتاد که صدای بوق اتومبیلی چرتم را پاره کرد.
خون جلوی چشمهایم را گرفته بود. به یاد نصیحتهای دلسوزانهای افتادم که پدرانه به سپیده میکردم و راه و روش زندگی درست را به او یاد میدادم.
در را که باز کرد پشت درایستادم. با سر و وضعی بد وارد شد. با دیدن من جا خورد و گفت، بابا شما نخوابیدی. عصبانی بودم، انگار نه چیزی میشنیدم نه چیزی میدیدم. گفتم مگر با بوق ماشین دوستان جناب عالی میتوان درست خوابید؟ بی اعتنا به من از کنارم گذشت تا وارد اتاقش شود. گفتم تا این موقع شب کجا بودی؟
اصلاً جواب نداد، سؤالم را دوباره پرسیدم. سپیده در برابرم گارد گرفت و گفت: مگر خرجم را میدهید که از من بازخواست میکنید، خودم کارمی کنم و خرجم را در میآورم!من بچه ده، دوازده ساله نیستم که مجبور به پاسخ دادن باشم.
با دست به طرف سمت آشپزخانه اشاره کردم تا سروصدایش کمتر مزاحم همسایهها شود.حالا دیگر همه اعضای خانه بیدارشده بودند؛ به دیوار آشپزخانه تکیه داد. گفتم تا وقتی خانه من هستی باید به من جواب بدهی. گفت، پیر شدی حالیت نیست دنیا دست کیه الان! خون جلوی چشمم را گرفته بود سیلی به گوشش زدم، اما درکمال تعجب سپیده به سوی من حمله ورشد و با ناخنهای بلندش صورتم را چنگ انداخت و سوزش ناشی از خراش ناخنش تاعمق وجودم را سوزاند. ناگهان دستم به چاقوی روی کابینت خورد، بی اختیار چاقو را برداشتم ودر کمال ناباوری آن را به سمت سپیده نشانه رفتم نمیخواستم به او ضربه بزنم ولی او دوباره به سمتم حمله کردوچاقو دربدنش فرورفت. وقتی بخودم آمدم که غرق درخون بود.
ظهر روز پنجشنبه گذشته ۱۴ بهمن ماه ۹۵ بود که ساکنان خیابانی در جنوب قائمشهر با شنیدن فریادهای زن همسایه شان به طرف خانه آنها دویدند.
با ورود پلیس به ماجرا مشخص شد که درگیری خونینی میان اعضای خانواده رخ داده و در جریان آن دختر جوان خانواده با اصابت ضربات کارد از پای در آمده است.
خبرکشته شدن دختر جوانی به دست پدرش در قائم شهر خبرساز شد. هرچند چنین خبرهایی دردناک است و موجب نابودی کانون خانوادهای میشود اما این مسایل باید از سوی کارشناسان اجتماعی و آسیب شناسان مورد بررسی قرار گیرد که دلیل بی توجهی برخی از دختران به مسایل اعتقادی و عرفی جامعه چیست و والدین در برابر سرکشیهای برخی از جوانان با چه تمهیداتی میتوانند فارغ از قتل وخشونت به راهکاری اساسی دست یابند.
نظر شما