به گزارش قدس آنلاین بخش هایی از سخنرانی مهاجرانی را در ادامه میخوانید:
یکی از کسانی که بیشترین شکنجهها را [در دوران مبارزات انقلابی] تحمل میکرد آقای هاشمی بود. یکی از دوستان ما تعریف میکرد برای اینکه من بترسم و تغییری در دیدگاه من پیش بیاید، من را در سلول آقای هاشمی انداختند. غروب بود و خیلی هم فضا روشن نبود و من ایشان را نمیشناختم. دیدیم کسی در کنار دیوار سلول نشسته است و هر دو پای خود را با فاصله از زمین قرار داده است. نگاه کردم و دیدم که خون از هر دو پایش میچکد. شلاق زده بودند و به یک معنایی پوست ترکیده بود. تا من وارد شدم لبخند زد و با روی بازی به من گفت: چقدر جوانی! نگران نباشید. ببینید یک زندانی قبلا در این زندان بوده و چه شعر قشنگی روی دیوار نوشته است مثل اینکه با نوک قاشقش آن را نوشته است... گفت با دیدن این چهره و فضا و این شعر، امیدی در دل من درخشید.
یکی از اظهارنظرهایی که در این ایام شد، متاسفانه از سوی دکتر سروش مطرح شد که آقای هاشمی مسئول تداوم جنگ بودند و کسی که خودش مسئول تداوم بود، خودش هم جنگ را تمام کرد. اینکه آقای هاشمی جنگ را تمام کرد، روشن است ولی اینکه مسئول تداوم بود، سخن درستی نیست؛ زیرا آقای هاشمی از وقتی فرماندهی جنگ را به عهده گرفت و آقای روحانی قائممقام شد و رئیس کمیسیون دفاع بود، من خودم در کمیسیون دفاع مجلس بودم. در آن مقطع و در مجلس مباحثی که بود، به محض اینکه خرمشهر آزاد شد، گروهی در مجلس تشکیل شد و این گروه مسئولیت دعوت و ساماندهیاش با آقای دکتر روحانی بود، اندیشهاش از آقای هاشمی بود. اندیشه این بود که آیا بعد از فتح خرمشهر جنگ ادامه پیدا کند؟ آیا ما وارد خاک عراق بشویم؟ در واقع این فکر در جمع نمایندگان مطرح شد و نمایندگانی هم که جمع شده بودند لقب عقلای مجلس گرفتند؛ زیرا جمع، حزبی نبود یعنی افراد مختلفی بودند و قرار بر این شد که این جمع با سرداران کشور یعنی با رئیس مجلس که آقای هاشمی است، با رئیس قوه قضائیه آقای موسوی اردبیلی در آن مقطع، با آیتالله خامنهای به عنوان رئیسجمهوری، با آقای مهندس موسوی به عنوان نخستوزیر صحبت کنیم و این ملاحظات را مطرح کنیم که آیا باید جنگ را ادامه بدهیم و وارد خاک عراق شویم؟
برای آنکه موضع آقای هاشمی را دوستان بهتر بدانند که مطلقا این سخن ایشان در ارتباط با تداوم جنگ سخن درستی نیست، یک سندی را اخیرا روزنامه شرق منتشر کرد سخنرانی آقای هاشمی در سال ۱۳۶۳ است در جمع فرماندهان. این سند بسیار مهم است که دربرگیرنده جزئیات جنگ و شرایط سیاسی و مجموعه فضاها را مطرح میکند و خود ما که در مجلس آقای هاشمی را میدیدیم، همواره مترصد بود که این جنگ را چگونه تمام کنیم. منتها طبیعی بود که تمام کردن جنگ اینگونه نبود که آقای هاشمی تصمیم بگیرد و جنگ تمام بشود؛ یعنی در واقع شما معادله یک مجهولی حل نمیکردید. یک معادله چندمجهولی بود و همه عناصرش باید جمع میشد. کاش آقای دکتر سروش درباره موضوعاتی که جزئیات آن را نمیدانند داوری نکنند. در کتاب تراکتاتوس ویتگنشتاین فصل هفتم، یک جمله است، درباره چیزی که نمیدانید سکوت کنید. همین! چرا دوستان ما بدون اطلاع اظهارنظر میکنند؟
آن کسانی که پس از سال ۱۳۵۸ بعد از مطهری سراغ هاشمی رفتند که او را ترور بکنند در خانه قلهک، خوب میدانستند چه کسی را انتخاب کردهاند، کمااینکه میدانستند چرا مطهری را برای ترور انتخاب کردهاند؛ یعنی اگر خدای ناکرده آقای هاشمی در حادثه قلهک شهید میشد یک خسارت خیلی بزرگ برای انقلاب و تاسیس کشور بود. حالا در این مقطعی که ما صحبت میکنیم سال ۵۷ تا ۶۸ روبهرو هستیم با گروههای مسلح، گروههای مسلحی که رفتند در عراق سازماندهی نظامی شدند. همه به اینها کمک میکردند، تقریبا همه دنیا از عراق حمایت کردند... در درون کشور با گروههای مسلح روبهرو هستید، ترورهایی که شروع شده، حالا یک جوری صحبت میکنند که انگار گروههای تروریست مثل مجاهدین خلق داشتند کتاب رساله درباره آزادی استوارت میل میخواندند و آنها را گرفتند اعدام کردند! یعنی این بندگان خدا داشتند بحث میکردند درباره آزادی، در صورتی که اقلا مجاهدین خلق ۱۰ هزار نفر را کشتهاند و ترور کردهاند. حالا شاخصهای این افراد را میدانیم، ائمه جمعه و دیگران را، حالا باید با این افراد چه رفتاری کرد؟
یک وقت یکی از چپها را دعوت کرده بودند برای گفتوگویی در یک برنامه پرگار، بعد صحبت کردیم و صحبت تمام شده بود او گفت شما فلان کس و بهمان کس را کشتید، گفتم ببین اگر شماها حاکم میشدید، چند برابر میکشتید، همین تو، من را میکشتی! گفت: بله! یک دفعه این آقای کریمی مجری در آسانسور گفت: یعنی تو واقعا میکشتی مهاجرانی را، گفت: بله! من گفتم: همینه! اما در جمهوری اسلامی حداقل لازم خشونت استفاده شد برای استقرار نظام نه حداکثر. باید مقایسه بکنیم با شماها دیگر. شماها وقتی حکومت پیدا کردید در روسیه و چین و کامبوج و جاهای دیگر چه کردید با مردم و چه نسلکشیهایی که نکردید...
یکی از حرفهای نادرستی که زده شد این بود که آقای هاشمی در دوران ریاستجمهوریاش به فرهنگ توجه نمیکرد. این حرف را آقای سروش زدند و دیگران هم بیان کردند. آقای هاشمی در سال ۶۸ میخواهد دولت خود را معرفی کند. وزیر فرهنگ و ارشادش آقای خاتمی است، وزیر علوم و آموزش عالی او آقای دکتر معین است، وزیر آموزش و پرورش او آقای محمدعلی نجفی است، وزیر بهداشت و درمان او آقای دکتر ایرج فاضل است. کدام یک از دولتها این چهار وزارتخانه را بهتر از آقای هاشمی چیدهاند؟ یعنی از دولت آقای هاشمی سال ۶۸ که تشکیل شد تا دولت آقای روحانی، این چهار وزارتخانه را مقایسه بکنید. یک نفر که بخواهد گرایش فرهنگی خود را نشان بدهد، چگونه باید نشان دهد؟ با انتخاب مدیران فرهنگی خود؛ یعنی بهترین افرادی که میشد برای این چهار حوزهای که از حوزههای فرهنگی، آموزشی، علمی و پرورشی کشور هستند، آقای هاشمی انتخاب کرد تا به امروز، از این ترکیب بهتر انتخاب نشده است.
یک جایی اشاره شده است که جناب آقای هاشمی در انتخابات ۷۶ به جناب آقای ناطق رای دادهاند که این درست است. منتها مهمترین پشتوانه آقای خاتمی در انتخابات ۷۶ حزب کارگزاران بود. در آن مقطع چه کسی بود که موجب شد کارگزاران از آقای خاتمی حمایت کنند؟ آقای هاشمی! یک رای شخصی و عاطفی به آقای ناطق نوری داده است و یک رای سیاسی و ملی به آقای خاتمی داده است. این دو را با هم جمع بکنید. علتش این بود که در کارگزاران که بحث میکردیم از کدام کاندیداها حمایت بکنیم، طبیعی بود که اکثریت شورای مرکزی، طرفدار آقای خاتمی بودیم. مثلا کرباسچی، خود من، نوربخش، نجفی جمع ما دوستان آقای خاتمی بودیم و او را ارجح و اصلح میدانستیم؛ اما آقای محمد هاشمی تردید میکرد و فکر میکرد که دکتر حسن حبیبی کاندیدا بشود. به همین خاطر تصمیمگیری ما با تاخیر مواجه میشد؛ زیرا بنای ما بر این بود که تصمیمگیری حزب کارگزاران با اجماع آن انجام شود و نه با اقلیت و اکثریت، یعنی اقلیت باید قانع میشد ولی او قانع نمیشد و جلسات ادامه پیدا میکرد و احتمال اینکه زمان را از دست بدهیم، زیاد بود. در آنجا پیشنهادی مطرح شد که با آقای هاشمی صحبت کنیم، بگوییم که بنای ما بر تصمیمگیری ریاستجمهوری، اجماع است و الان به اجماع نرسیدیم. ما مبنا را بر سخن آقای هاشمی بگذاریم. همه قبول کردند. محمد هاشمی هم که نمیتوانست بگوید من قبول ندارم گفت: پس من با آقای هاشمی صحبت میکنم. من گفتم نه این از آن صحبتهایی است که دو نفری صحبت میکنیم. در واقع هم شما و هم من در آن جلسه خواهیم بود. در واقع وقتی میخواهیم نقل قول کنیم، هیچگاه نقل قول با یک نظر نباشد. یعنی شما در اقلیت هستید که نظر میدهید، ما در جمع اکثریت هستیم. با آقای هاشمی صحبت کردیم و ایشان گوش کرد و گفت: به نظر من هم نظر اکثریت را عمل کنید. خیلی حرف مهمی بود. در واقع این درست تعیین تکلیف و دفاع از کارگزاران بود و آن سازماندهی که کارگزاران در آن مقطع میتوانستند انجام دهند که در واقع این کار انجام شد.
یک پاداش صبوری او [هاشمی] انتخابات ۹۲ بود. در اینجا صلاحیتش توسط شورای نگهبان رد شد. کسی با آن مجموعه شخصیتی، ارزشی، سابقه و نقش داشتن در انقلاب اسلامی حالا با کارگردانی وزارت اطلاعات، ایشان را رد صلاحیت کردند؛ اما یک ذره ایشان در این قضیه دلخور نشد! به آقای ناطق نوری گفته بودند آن شب، شب راحتی بود و من راحت خوابیدم. من نگران کشور بودم و گفتم بیایم خودم را عرضه کنم و حالا اینها گفتهاند نه! خب بار مسئولیت را از من برداشتند و حمایت از دکتر روحانی را انجام میدهم. آقای هاشمی وقتی دکتر روحانی رای آورد یک بیانیه داشت، در این بیانیه بیتی از حافظ را نقل کرد و همه حرفهای خودش را در این یک بیت زد:
حافظ آن روز به من مژده این دولت داد
که به آن جور و جفا صبر و ثباتم دادند
یکی از کسانی که در این روزها حرف زده بودند برای آقای هاشمی و در دوره اول مجلس همدوره بودیم در بیبیسی بحثی داشت که آقای هاشمی معمار نبود و بنا بود! بعد برخی از دوستان از من نظر پرسیدند، گفتم او یک کتابفروشی دارد در نزدیکی دانشگاه سوربن در پاریس. شما وارد این کتابفروشی میشوید و نگاه کنید، شبیه انبارهایی است که ته تیمچه حاجبالدوله میشود دید. یک ذره نشانی از رمز و اداره دیده نمیشود. تو که یک کتابفروشی را نمیتوانی اداره کنی، چطوری میآیی و میگویی که او معمار نبوده!
روزی در هیاترئیسه نشسته بودیم، یکی از اعضا گفت «آقای هاشمی، این آبدارچی که در اتاق شما کار میکند از کارمندان سابق مجلس است، اجازه بفرمایید ما عوضش کنیم.» گفت: «چرا عوض کنید؟» گفتند: «برای اینکه مطمئن باشیم بالاخره.» گفت: «یعنی انقلاب که شد باید ملت ایران را عوض کنیم؟! این داره چای میاره برای من و خیلی جوان خوبیه.» حدود ۳۴ سالش بوده است، شخصی که برای آقای هاشمی چای میآورد، از خرداد ۱۳۵۹ که وارد مجلس شدیم. همین فردی بود که در مجمع تشخیص مصلحت برای آقای هاشمی چای میآورد؛ یعنی همینی بود که در مجلس بود، همینی بود که به ریاستجمهوری آورد و همینی بود که ۲۰ سال در مجمع تشخیص و همین بود که در آخرین هفته برمیگردد به او میگوید: «آقای سعیدی چه دعایی تو میکنی؟ چه نیازی داری؟» او هم گفت: «آقای هاشمی، من از خداوند خواستهام من را نیازمند بچههایم نکند. یک شب تب، یک شب مرگ.» بعد آقای هاشمی دستش را بالا گرفت و گفت: «خدایا چه دعای خوبی میکند آقای سعیدی! این دعا را در مورد من هم مستجاب کن.»
نظر شما