قدس آنلاین - آقاجان! غبار روبی این روزهای خانه و زندگی، اشک میدواند به چشمهایمان و طراوت رخت و لباس تازه، حالمان را عوض نمیکند...!
پردهها را که هربار پس میزنیم و رخ به رخ که میشویم با اسفند عزیز، انگار جز عطر شمال شرق، در هوا نیست...!
اصلاً جوری است که آب و جارو کردن و دستمال کشیدن به قابهای عکس، خوبمان نمیکند...! شستن و سابیدن و برق انداختن، وصل مان نمیکند به لبخند...! جوری است که تنها دلباختگان دیدار میدانند...! آنان که هوایی آمدن هستند و جز بهار زیارت نمیشناسند...
مولا رضاجان! این روزها که حرف آمدن سال تازه است، بیشتر در کهنه و نو تعمق میکنیم و آغاز شکوفهها را میپاییم و سرک میکشیم به قصه بازآمدن و باز به پایین رسیدن.
غور میکنیم که چطور قرار است خواب از سر خلقت بپرد و دنباله تابستان که رفت و پاییز که آمد، زمستان هم میخواهد با عجله چمدان خاطرات را بیندازد روی شانهاش برای خداحافظی.
اصلاً این روزها به خیابان که میرویم انگار در قفسی افتادهایم که پر از رنگ و لعاب و صدا و ازدحام است. در خانه هم قصه تقلا و تکرار.
جوری که فارغ از زمستان و اسفند و فروردین، فارغ از رخت مندرس و شاهانه، فارغ از دردهایی که چشیدهایم و آیند و روند عیدانه، دستانمان را بالا میبریم و مشهد میخواهیم.
درمیان هیاهوی هزاران کار کرده و نکرده، پشت میکنیم به تازگی و کهنگی دنیا و دعای سفر را به زمزمه میخوانیم.
با صدای بلند میگوییم، آرزوی زائر شدن داریم. رسیدن به اقلیمی که وسیع است برای آزادی و پرواز. بودن در جوار حرمی که فرشتهها بهارش را پاگشا میکنند با طبق طبق عسل و مبارکباد و زیارت آل یاسین...
عجیب سراپا نگاه شدهایم این روزها... به جنب و جوش سرخوشانه، به تلخ و شیرین آنچه بر ما گذشت... به خانه تکانی عقدهها و خلأها و رنجها...
جوری شدهایم که جز به شکوفه زار میهمانی شما فکر نمیکنیم؛ به لحظات روح بخش طواف و زیارت.
نظر شما