«درس معلم ار بود زمزمه محبتی/ جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را...» همه ما بارها و بارها این بیت شعر که حالا تبدیل به ضربالمثلی اثرگذار شده است را شنیدهایم و خوب میدانیم که اگر بخواهیم تعلیم و تربیتی صورت بگیرد و استعدادی در جهت مطلوب به شکوفایی برسد، ناچار باید از شگردهایی چون محبت بهره بگیریم. محبت و آموزشی که شرایط خاصی دارد. یک مربی باید بسیار مراقب رفتار، حرکات، سخنان و حتی نوع نگاهش باشد. چه بسیار دانشآموزانی که با رفتار ناشیانه معلمان، خراشی ساده و کوچک در روح لطیفشان به وجود آمده و این خراش پس از گذشت سالها، تبدیل به زخمی کهنه شده است. در این گزارش میخواهیم علت کمتر شدن این محبت و مهروزی را بین کودکان و مربیان واکاوی کنیم. با ما همراه باشید.
* دوست داشتنی که فطری است
حجتالاسلام غلامحسین عصارزاده، کارشناس تربیتی و استاد دانشگاه میگوید: بچهها در ابتدا چون به فطرت نزدیکتر هستند، هر آنچه از مربیان خودشان میبینند، همان را بر اساس فطرت خودشان دیده و قبول میکنند. به این جهت آنها وقتی برای نخستین بار وارد محیط آموزشی که همان مهدهای کودک است، میشوند همه چیز را راست و درست میپندارند. چون این صفات منطبق با فطرت است و انحراف و دروغ و گمراهی مخالف با فطرتشان است. بچهها هم به خاطر همان فطرت پاک خدادادی نسبت به بزرگترها به توحید و خدا و راستی نزدیکتر هستند؛ زیرا هنوز آلوده نشدهاند. و به همین دلیل حرفها را راحتتر قبول میکنند.
این کارشناس تربیتی در ادامه بیان میکند: این تنها سخنان و کلام مربی نیست که به روی بچهها اثرگذار است، بلکه رفتار، کردار و احوال مربی همه زیر ذرهبین و نگاه تیزبین کودکان قرار داشته و از آن درس میگیرند، و یا برعکس با دیدن و درک رفتاری اشتباه گمراه میشوند. عصارزاده تأکید میکند اگر پس از دوران مهدکودک رفتهرفته از محبت کودک به مربی کاسته شد، به خاطر رفتار خود مربیان است. زمانی که کودک با همان درک ناقص خودش در اعمال و گفتار معلم، تضاد و تناقض و کاستی ببیند، وابستگی و اعتمادش به مربی کمتر میشود. علاوه بر آن، کودک وارد محیط اجتماعی شده و همان طور که از مربی اثر میگیرد از دیگر بچهها و همکلاسیها و دوستان هم چیزی یاد میگیرد و میدانیم که اگر فردی در جامعه فاسد شد، دیگران را هم فاسد میکند و تنها خودش ضرر نمیکند. این رفتارهای اشتباه دوست و رفیق در کودک هم اثرگذار است.
این استاد دانشگاه خاطرنشان میکند: اگر کودک احساس کند که در دل و قلب مربی و معلمش جا دارد، براحتی نمیتواند از او دل بکند و آنچه بیش از همه، انسانها را به یکدیگر پیوند میزند، همین محبت است. هر چه پیوند عاطفی بین مربی و کودک محکمتر باشد، صداقت و یکرنگی و صفای بیشتری بین آنها رواج خواهد یافت و نادرستی و ناراستی و تقلب کمتری در بین آنها مشاهده خواهد شد.
* انسان موجودی وابسته و نیازمند است
ابوالفضل غفاری، دکترای رفتار شناسی و علوم تربیتی و استاد دانشگاه نیز در این باره میگوید: خلقت انسان به گونهای است که ما در کودکی وابسته هستیم. چون فرد در کودکی هنوز توان مراقبت از خودش را ندارد و وابسته و نیازمند آفریده شده است. یک کودک ضعفهای مختلف جسمانی، عقلانی، اطلاعاتی و اجتماعی دارد. البته بزرگترها هم این ضعف را دارند، اما در کودکان بیشتر است.
این کارشناسارشد علوم تربیتی میافزاید: یک کودک قرار نیست دنبالهرو والدین، مربیان و معلمان باشد و دستورات زندگی را نکته به نکته از آنها بگیرد و انجام دهد. یک کودک باید بداند و به تشخیص برسد و این تعریف، سیستم تربیت است. البته این به این معنا نیست که به کودمان تنها آزادی بدهیم و بگوییم که باید انتخاب کنند، بلکه باید به آزادی آنها احترام بگذاریم. آزادی حق آنها است و باید به انتخابشان احترام بگذاریم؛ چرا که این کار سبب میشود انسانهای مسؤولتری پرورش دهیم.
* معلمان باید الگو باشند
این استاد رفتارشناسی به معلمان تأکید میکند که خودشان باید الگو و اسوه اموری باشند که بر زبان جاری میکنند. معلمان باید آنچه را میگویند باور داشته باشند و به عنوان بخشنامه چیزی را تکرار نکنند. حتی اگر به آن، اعتقادی ندارند، ابتدا باید اعتقادات خودشان را اصلاح کنند بعد بر زبان بیاورند. معلمان باید اسوه، الگو و عامل باشند. غفاری میگوید: ظرفیت انسان کامل بودن در ما انسانها وجود دارد، اما شرایط رسیدن به کمال، کمتر برای ما به وجود میآید اما معلمان باید تلاش کنند در این مسیر حرکت و رشد کنند. اگرچه باید در نظر داشته باشیم که الگوهای انسان کامل برای ما، معلمان نیستند و معلمان هم باید از همان الگوهای تام و کاملی پیروی کنند که آموزههای دینی به ما آموخته است.
نظر شما