۱ـ بست بالا: آن یِکِّة یگانه/ نقل «یحییبن اَکثَم (قاضی)»:(ادامة استدلال مأمون در رد نظر دانشمندان)... مأمون، همچنان به مردان ایستاده نگاهی کرد و گفت: «شما بهتر از من میدانید که پیش از علی(ع) و پس از او... پیامبر خدا(ص)... نوجوان دیگری از عرب را به اسلام دعوت نکرده است... و این امتیاز، فقط برای علی(ع) است»... دانشمندان، مانند پیشتر، به مأمون نگاه کردند... مأمون، ادامه داد: «در آغاز پیامبریِ محمد(ص)... و پس از ایمانآوردن به دین او، کدام عمل، شایستهترین عمل بوده است؟»... دانشمندی جوان، پیش از دیگران پاسخ داد: «جهاد و مبارزه در راه خدا... (ناتمام)»./ از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار» / ترجمة موسی خسروی/ چاپ ۱۳۷۷/ صفحة ۱۸۰ با تلخیص و بازنویسی.
۲ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (۲۴۷)
«دکتر»، نگاهی به «مرد» میکنه و سرش رو تکون میده و میگه: «اوضاع کَبِد شما خوب نیست... از دفعة پیش تا حالا، پیشرفت محسوسی در کار درمانتون نشده»... چیزی در سینة مرد، فرو میریزه... کف دستهاش عرق میکنن... دکتر، نگاهی به عکس و آزمایش مرد میکنه و سرش رو تکون میده... جوری که دلِ مرد، میریزه... دکتر، انگشتهاش رو میون موهاش فرو میکنه و میگه: «اگه من دکترم، تجویزم همونیه که گفتم بخورین و گوش نکردین»... مرد، نگاهش رومیگردونه روی مدارک و عکسهای نصبشدة روی دیوار اتاق دکتر... در میون راه، چشمهاش به پنجره میرسن... متوقف میشن... تصویر گنبد حرم «امامرضا(ع)»، در قاب حرم نشسته. دکتر، یهسره دربارة فایدههای تجویزش حرف میزنه و مرد... انگار نمیشنفه... فقط لبخند میزنه و قاب پنجره رو تماشا میکنه. / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ ۱۳۸۰/ صفحة ۶۸۱ ـ «محمدبن اسماعیلبن بَزیع»، نقل کرده است که: «از امامرضا(ع)» دربارة آبجو پرسیدم؛ بسیار اظهار تَنَفُّر فرمود». ـ با تلخیص.
۳ـ پنجرة پولاد (۱۲۴): سیدرضا عقیلی (شاعر) ـ مدفون در شهر مشهد
همهجا همراهش بودم... وقتی که از «استرآباد» همدان راهی «مشهد» شد... وقتی که از مشهد، راه افتاد و خودش رو به مبارزهای «نهضت جنگل» رسوند... همة روزهایی که همراه «میرزا کوچکخان» برای استقلال ایران جنگید، به بازوش بسته بودم... بارها پارچهای که من رو نگه داشته بود، پوسید و باز، پارچه رو عوض کرد... یه بار آدمهای حکومتی، به خونهش ریختن و همة زندگیش رو غارت کردن... نمیدونم میرزا بهش گفت یا خودش تصمیم گرفت که راهی تهران شد و بعد از چند وقت... از طرف «ادارة دارایی»، شد «ناظر هزینة اعتبارات ادارة خراسان» و برگشت به مشهد... یادمه «ملِکُالشُّعَرای بهار»، استعداد شاعری «سیدرضا» رو خیلی تحسین میکرد... به خاطر استفادة دقیقش از قافیههای سخت... و این که همیشه دلِش پُر از درد آدمهای همة دنیا بود... این شعر رو در سرزنش دیکتاتور آلمان سرود: «چه جُنونیست... ندانم... که بدین موی سپید... / نتوانم که ببندم نظر، از موی سپید / عجب اینجاست... که آثار سیَه را ننهند... / گاه اعلام عمل، جز به ترازوی سپید (سرودة مرحوم «عقیلی») ـ درگذشتة سوم اسفندماه سال ۱۳۳۰ خورشیدی. / برگرفته از صفحة ۱۲۶ در جلد «دوم» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ ۱۳۸۷/ بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی.
۴ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (۱۹۰)
تنها تیرگی همراهم... «سایة خطاهای من» است... که امیدوارم در آغوش آفتاب بردباریات، مَحْو شود. / در دعای پس از زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: «خدای من!... آنقدر حوصلهات گناهان بندگان را در پناه میگیرد تا ناپدید میشوند... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۸۳۰.
۵ـ بست پایین: مثنویهای شِفا (۱۱)
شِفای نابینایی «محمدرضا» / دهة ۵۰ خورشیدی (۱)
روز (در چشم او)، دقیق نبود / با «محمدرضا» رفیق نبود
چشم او بسته بود و دنیایش / تیره در «چشمِ بیتماشایش»
مرد، از کودکی، نداشت «نگاه» / بود با لطف دخترش، همراه
بود بیاعتمادِ مقصدِ خود / دخترش، رهنَمونِ راهش شد
ساکن «مشهد» و خراسانی / حاصلش از وطن، پریشانی ... (ناتمام). / از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاجشیخ علیاکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: ۱۳۶۳/ صفحة ۱۹۰.
نظر شما