۱ـ بست بالا: بخشندگان فروتن مهر
نقل «یحییبن اَکثَم (قاضی)»:(ادامة استدلال مأمون در رد نظر دانشمندان)... مأمون، نفس عمیقی کشید و گفت: «خداوند در این سوره و از زبان علی(ع) و خانوادهاش فرموده: غذایمان را به شما میبخشیم بیانتظار پاداش... و فقط برای خدا! (آیة نهم)... آیا جایی در تاریخ پیشینیان خواندهاید که علی(ع) و اهل خانهاش... هنگام بخشش غذایشان... چنین سخنی را گفته باشند!؟»... مخاطب مأمون، سری تکان داد و گفت: «نه!... هرگز از آنان چنین سخنی نقل نشده است»... مأمون، گفت: «پس خداوند، معلوم است که خداوند، با آگاهی از حقیقت نیَّت علیبن ابیطالب(ع) درونش را با این آیه به همه شناسانده است... و اما نکتهای دیگر از همین سوره... (ناتمام)»./ از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار» / ترجمة موسی خسروی/ چاپ ۱۳۷۷/ صفحة ۱۸۰ با تلخیص و بازنویسی.
۲ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (۲۵۲)
«گویندة خبر» تلویزیون، متن رو مقابلش گذاشته و با خودکارش، متن رو مرور و نشونهگذاری میکنه... «عوامل فنی»... از نور تا صدا و تصویر... سر جای خودشون، آمادة شروع بخش خبرین... «سردبیر»، دل توی دلش نیست... «خبر چهارم» رو مدام اصلاح کرده و هرچی با تلفن همراه «دبیر خبر» تماس گرفته تا از درسیتی کارش مطمئن بشه؛ تلفن رو پاسخ نداده و دست آخِر... هرجور که بوده، به صلاحدید خودش، رفتار کرده... و حالا دلش شور میزنه که واکنشهای بعدیش چی باشن... تنها یه چیز، دلش رو قرص کرده... این که یادش میآد دبیر خبر، همیشه خبرهای مربوط به این موضوع رو همینجوری ویرایش میکرده. / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ ۱۳۸۰/ صفحة ۶۸۶ ـ «احمدبن میثمی»، نقل کرده است که: (ادامة پرسش راوی) از امام(ع) پرسیدم: «گاهی پیش آمده که امر و حُکمی از پیامبر(ص) به ما رسیده... که در کتاب خدا نبوده... و در سُنَّت و روش پیامبر(ص) بوده است... کمی بعد هم حدیثی خلاف آن از شما رسیده است»... امام(ع) فرمود: «... (ناتمام)». ـ با تلخیص.
۳ـ پنجرة پولاد (۱۲۹): علامه محمدتقی جعفری ـ مدفون در حرم مطهر (دارُالزُّهد)
کاسبی بد و دستِ تنگ من، خُلقم رو هم تنگ کرده بود... مثل همة بچههای دبستانی، کلهش رو با «ماشین اصلاح» زده بود... روزی که اومد در مغازه و ازم پرسید که «شاگرد» میخواستم یا نه؛ با دستم اشاره کردم که بره پی کارش... نرفت!... ایستاد و نگاهم کرد... ازش خوشم اومد... معلوم بود که جَنَمِ کار رو داشت... و الا بچهای به سنِ کم اون، دنبال کار نمیگشت... برای همین هم به شاگردی قبولش کردم... بعد از درسش میاومد درِ مغازه و تا شب، کار میکرد... بچة «چشمپاک و دستپاک» ی بود... یواشیواش، جای پسرم رو گرفت... دستمزدش رو هم زیاد کردم که امور زندگیش با مادرش بچرخه... بعدها هم دیگه ندیدمش... تا این که یهروز، توی همین تیلیفیزیونِ فَکَسَنی، دیدمش... معرفیش که کردن، فهمیدم چه آدم بزرگی شده بود. ـ درگذشتة بیست و چهارم آبانماه ۱۳۷۷ خورشیدی. / برگرفته از صفحة ۱۴۶ در جلد «اول» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ ۱۳۸۷/ بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی.
۴ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (۱۹۵)
برای دادگاه عدالتت... گواهی «مورچگان بیخانه» کافی است... سالها پیش... بارها زیر قدمهای سربههواییام ماندهاند. / در دعای پس از زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: «پس ای خدای من!... مرا به داوری عدالتت مسپار که خوار خواهم شد... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۸۳۱.
۵ـ بست پایین: مثنویهای شِفا (۱۱)
شِفای نابینایی «محمدرضا» / دهة ۵۰ خورشیدی (۶)/ (ادامة گفتوگو با مغازهدار)
از «محمدرضا»، دلی پژمرد / در دلش، موج غم به ساحل خورد
قلب دختر شکست و اشک، چکید / بوی دود دلش به عرش رسید
دخترک (در سکوت)، گریان شد / از سکوت پدر، پریشان شد
گفت با خود که: «وای بر حالم... / پیک غم آمده به دنبالم
بس نبود آن همه بلا که رسید!؟» / گفت و از سرنوشت خود ترسید... (ناتمام). / از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاجشیخ علیاکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: ۱۳۶۳/ صفحة ۱۹۰.
نظر شما