تحولات منطقه

ژیل کپل هم با تأکید بر اهمیت هویت دینی می‌گوید: اسلامی‌شدن دوباره از سطوح پایین اجتماع، نخستین و مهم‌ترین راه بازسازی هویت در جهانی است که معنای خود را از دست داده و بیگانگی از خود را به ارمغان آورده است. به باور وی، نوزایی اسلام درعین‌حال نتیجه کاهش قدرت و منزلت غرب و ارزش‌های حاکم بر آن بوده است.

سرنوشت دین در دنیای جدید
زمان مطالعه: ۷ دقیقه

قدس آنلاین - موضوع محوری کتاب «مبانی فلسفی و اجتماعی سکولاریسم و مدرنیسم» چالش در حوزه معرفت دینی و ارتباط آن با مدرنیسم است که در آن میان سکولاریسم نقشی بنیادین دارد. به بهانه انتشار این کتاب به سراغ نویسنده آن، دکتر طیبه ماهروزاده رفتیم تا پیرامون موضوعات مهم بحث‌شده در این کتاب با هم به گفت‌وگو بپردازیم.

*با توجه به‌ عنوان کتاب و محور اصلی بحث که ریشه‌های تاریخی سکولاریسم است، ممکن است به این پرسش بپردازیم که به نظر شما چه رابطه‌ و نسبتی میان سکولاریسم و مدرنیسم وجود دارد؟

 این کتاب دارای ۴ بخش است، شامل زمینه‌های تاریخی و فکری-فرهنگی، سکولاریسم، مدرنیسم و چالش‌هایی کـه معـرفت دینی با آن روبه رو بوده است. رابطه سکولاریسم و مدرنیسم از نظر مبانی و اصول به حدی است که نمی‌توان گفت سکولاریسم موجب پیدایش مدرنیسم یا محصول آن است؛ به‌طورکلی سکولاریسم و مدرنیسم برخاسته از یک بستر فرهنگی واحد می‌باشند. عموم اندیشه‌ورزان بر این باورند که مدرنیته همزاد با تفکر غیردینی و سکولار است. گرچه برخی اندیشمندان چون ادموند برک لزوم غیردینی بودن جامعه مدرن را به چالش طلبیده‌اند؛ در نظر وی نظم اخلاقی تنها از طریق کارکرد معنوی و ارزش مذهب قابل وصول است. تفکر مدرن بدون آنکه اعلام نماید، انسان را مطلق می‌داند؛ یعنی آن حقیقت مطلق و غایی که به خدا نسبت داده می‌شد، در تفکر مدرن تلویحی به انسان نسبت داده می‌شود.

*به نظر شما علل ظهور سکولاریسم چه بوده است؟

 در اواخر قرون‌وسطی تحولات چشمگیری در حوزه دیانت در مغرب‌زمین به وقوع پیوست که زمینه را برای چالش با معرفت دینی فراهم آورد. ترجمه کتب و آثار حکمای اسلامی و متون عربی سبب شد، جهان مسیحیت از طریق دانشمندان اسلامی با دانشمندان و فلاسفه یونانی بویژه ارسطو آشنا شود. تأثیر فلسفه استدلالی ارسطو، ابن‌سینا و ابن‌رشد که عقل و استدلال را وسیله شناخت حقایق می‌دانستند، موجب افول سنت ضدتعقلی مسیحی گردید.

 با ورود فلسفه ارسطو در کلام مسیحیت بتدریج مطالب مندرج در کتاب مقدس با آرای ارسطو درآمیخت و نظریات علمی ارسطو در حکم مباحث دینی تلقی شد. از سوی دیگر، آشنایی اروپاییان با دانشمندان اسلامی سبب شد دانشمندان مسیحی به تفکر تجربی تمایل پیدا کنند، اما برخی از آرا با نظریات ارسطو مغایرت داشت که به‌منزله مخالفت با آیین مسیحیت و کلیسا تلقی می‌شد؛ به همین جهت دستگاه تفتیش عقاید به وجود آمد و در پی آن مجازات سنگین و کشتارهای سنگین به وقوع پیوست.

 بدین‌ترتیب، موج روگردانی از مسیحیت حتی بین آبای کلیسا آغاز شد تا جایی که در سال ۱۲۶۹ در اعلامیه اسقف شهر پاریس اعلام شد، حکمت الهی چیزی به دانش ما نمی‌افزاید، دین مسیح سد راه دانش است. با چنین نگرشی بود که انسان چون به آستانه رنسانس قدم نهاد، حکمت و فلسفه حاکم بر قرون‌وسطی را بی‌ارج دانست و دین را معارض علم یافت و سعادت را در این دنیا طالب شد نه در جهانی دیگر. واژه علم تنها به علوم تجربی اطلاق می‌شد و علومی که از طریق استدلال یا مکاشفه درونی یا وحی به دست می‌آمد، مورد بی‌مهری قرار گرفت. امور ماوراءطبیعی و غیرمادی ازآن‌جهت که قابل بررسی تجربی نبود، از حوزه دانش بشری خارج شد و جهان هستی به جهانی مادی محدود و منحصر گردید.

 گرایش به تفکر تجربی و علم از یک سو، تقابل علم و دین و عملکرد کلیسا و نیز افول فلسفه اسکولاستیک و نیز پیدایش اندیشه‌های نو از سوی دیگر، بستر مناسبی برای رنسانس فراهم آورد. رنسانس را معرف دوران جدیدی در اندیشه، فکر و عمل و سرانجام کلیه شئون زندگانی مردم اروپا دانسته‌اند.

 از پیشگامان تمدن جدید، فرانسیس بیکن و رنه دکارت هستند. دکارت نشان‌دهنده مسیر و خط سیر تفکر جدید اروپاست. دکارت مبدأ کار خود را از من اندیشنده آغاز کرد و سرانجام به خدا رسید، چنان خدایی که دکارت در نامه‌ای به یکی از دوستانش چنین می‌گوید: هر جا کلمه خدا را به کار برده‌ام، می‌توانی نظم ریاضی طبیعت را به جای آن بگذاری. نتیجه فلسفه دکارت آن شد که جهان به دو بخش تقسیم شود؛ در یک طرف نفس که ویژگی آن استدلال محض است و در سوی دیگر عالم ماده که قابل محاسبه و اندازه‌گیری است. دانشمندان انگلیسی قرن هفدهم غالباً افرادی مذهبی بـودنـد و علم را وسیله نشان دادن صنع خدا و انسان را موجودی روحانی می‌دانستند. ظهور و افول اندیشه حضور خداوند را در نظام طبیعت می‌توان در آرای نیوتن و لاپلاس پی گرفت. لاپلاس در پاسخ به ناپلئون که گفته بود شما در کتابی که درباره نظام عالم نوشته‌اید حتی اسمی از خدا نبرده‌اید، گفت: دیگر بدان فرضیه نیازی ندارم.

 حوادث و رویدادهای مهم تاریخی در مغرب‌زمین که می‌توان آن را بستر تکوین مدرنیته دانست عبارتند از رنسانس، جنبش اصلاح دینی که به ظهور پروتستانیسم و در نهایت گسترش سرمایه‌داری انجامید، اندیشه روشنگری در قرن هجدهم که از انقلاب علمی و فکری قرن هفدهم سرچشمه گرفته بود و سرانجام انقلاب صنعتی و تحولات آن. رهبران نهضت روشنگری دارای صفت ممیزه‌ای بودند که می‌توان آن را به مذهب تعقلی تعبیر کرد؛ رشد و افول این گرایش را می‌توان در سه مرحله خلاصه کرد: مرحله نخست که عقل و وحی همدوش با یکدیگر انسان را به حقیقت واحدی رهنمون می‌ساختند؛ مرحله دوم که رونق بازار خداشناسی طبیعی (دئیسم) بود؛ و مرحله سوم که ادیان الهی مورد بی‌مهری قرار گرفتند.

 پایه‌های فلسفی مدرنیسم در عصر روشنگری بنا نهاده شد. در عصر روشنگری (قرن هجدهم) با گسترش آرای هیوم در باب علیت، پایه‌های برهان نظم سست گردید و با ارائه نظریات کانت و تقسیم عقل به نظری و عملی، دین از حوزه استدلال بیرون رفت و دو حوزه علم و دین -هست‌ها و بایدها- به‌عنوان دو محدوده مستقل در نظر گرفته شد و دین از سنخ اخلاق به شمار آمد.

*اگر موافقید کمی درباره چالش‌های معرفت دینی و ارتباط آن با جهان اسلام و اندیشه حاکم بر آن توضیح دهید.

 ازجمله بحث‌انگیزترین مباحث در حوزه کلام نوین، عصری یا فراعصری بودن دین است. این نظریه معرفت دینی را معلول عوامل و شرایط هر عصر و متأثر از فرهنگ و سایر معرفت‌های بشری می‌داند؛ بنابراین نمی‌توان به قرائتی واحد از دین دست یافت و نیز نمی‌توان به احکام و تعالیم جهان‌شمول و تغییرناپذیر و ابدی باور داشت.

 موضوع دیگر پلورالیسم یا تکثرگرایی دینی است؛ بر اساس این نظریه، تمام ادیان الهی برحقند و همه آن‌ها می‌توانند راهی به‌سوی رستگاری بگشایند. پلورالیسم دینی در دهه‌های اخیر توسط جان هیک رواج یافت؛ وی گوهر و صدف دین را متمایز از یکدیگر می‌داند و معتقد است، گوهر ادیان الهی یکی بیش نیست و گزاره‌های دینی در حکم صدف دین هستند. در نظر هیک آموزه‌های دینی (احکام) فاقد ارزش ذاتی است؛ او وحی را انکار کرده و منکر پیام‌آوری پیامبران از سوی خداوند است.

 استاد مطهری درباره رستگاری ادیان الهی مطالب ارزنده‌ای بیان کرده‌اند که مجال بحث نیست. به باور ایشان جوهر ادیان الهی چه در مقام نظر و چه در مقام عمل، توحید است. قرآن کریم دین را یک جریان پیوست دانسته و نام اسلام بر آن نهاده است؛ بدین معنا که انسان باید همه پیامبران را قبول داشته باشد و بداند که پیامبران سابق مبشر پیامبران لاحق و پیامبران لاحق مصدق پیامبران سابق بوده‌اند و لازمه ایمان به همه پیامبران این است که در هر زمانی تسلیم شریعت همان پیامبری باشیم که دوره اوست.

* خانم دکتر! به نظر شما جنبش نوزایی دینی چه تأثیری در افول سکولاریسم داشته است؟ آیا اکنون می‌توانیم از افول سکولاریسم صحبت کنیم؟

در نیمه اول قرن بیستم اندیشمندان بر این باور بودند که مدرنیزاسیون اقتصادی و اجتماعی دین را به‌عنوان عنصری مهم از حیات بشر حذف خواهد کرد. گروهی دیگر از نتایج نقش هدایتگر دین سخن می‌گفتند و بر این باور بودند که سرکوب یکی از گرایش‌های فطری بشر موجب ازهم‌گسیختگی زندگی مدنی خواهد شد. از سوی دیگر برخی معتقد بودند، مدرنیسم به دلیل جدا شدن از خدا شکست خورده است؛ ازاین‌روست که‌هانتینگتون می‌گوید: دیگر کسی از سازگار کردن دین با مقتضیات دنیای جدید سخن نمی‌گوید، بلکه سخن از مسیحی کردن دوباره اروپاست؛ همچنین (در جوامع اسلامی) هدف این نیست که اسلام را مدرنیزه کنند، بلکه سخن از اسلامی‌شدن مدرنیته است.

درباره جنبش نوزایی دینی افرادی چون‌هانتینگتون، اینگلهارت، پیتر برگر، تیلور و ژیل کپل نظریه‌پردازی کرده‌اند. در میان نظریه‌پردازانی که درباره افول سکولاریسم سخن گفته‌اند، آرای‌هانتینگتون قوی‌تر از دیگران است؛ او معتقد است تجدید حیات دینی به منظور پر کردن خلأ هویت که خود پیامد مدرنیزاسیون است، در حال گسترش است. برنارد لویس نیز بر نیروی هویت‌یاب دین تأکید کرده، معتقد است در جهان اسلام در موارد اضطرار، مسلمانان بارها در صدد برآمده‌اند در قالب «وحدت دینی»، هویت بنیادین و ایمان خود را بازیابند، هویتی که نه با معیارهای قومی و سرزمینی، بلکه به‌وسیله اسلام تعریف شده است.

 ژیل کپل هم با تأکید بر اهمیت هویت دینی می‌گوید: اسلامی‌شدن دوباره از سطوح پایین اجتماع، نخستین و مهم‌ترین راه بازسازی هویت در جهانی است که معنای خود را از دست داده و بیگانگی از خود را به ارمغان آورده است. به باور وی، نوزایی اسلام درعین‌حال نتیجه کاهش قدرت و منزلت غرب و ارزش‌های حاکم بر آن بوده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.