قدس آنلاین، استانها، حسین احمدی - رقیه توسلی: مگر می شود روزهای دفاع در خاطرمان رنگ ببازد! آن آژیرها! آن دشمن غاصب پُر شاخ و برگ! آن ساک ها و اتوبوس ها!
مگر می شود ما برگ های برنده سال های سرخ مان را از یاد ببریم! جبهه ها و مردان هشت ساله مان را! عاشقانی را که بی ریا و ادعا جنگیدند... شیمیایی شدند... دست و پا و چشم دادند... و تمام جوانی و سلامتی شان را...
آن سال های دور، به غایت زنده و بی غبار است آقای جانباز... وقتی شما ریه هایت را خرج آزادی سرزمین ات کرده ای... وقتی بی هوا و حرف می مانی دور از کپسول اکسیژن... وقتی نگاهت - هرثانیه - مثنوی هزارمن کاغذ است...
شاید از فداکاری و از خودگذشتگی تان، سنگرها، شب های عملیات، رودهای خروشان گفته باشند... غواصان، مریوان ها و معبرها... اما می خواهم بگویم نمی شود از صبوری و رنجبری سالها جانبازی، حتی قطره ای نوشت... هر صاحب قلمی باید فقط این وقت ها، نشانی خانه تان را بدهد و بس... باید خودکارش را بگذارد زمین و سر، به رسم حیا پایین بیاندازد...
می خواهم بنویسم ما قدردانِ آن خاکی که شما با چنگ و دندان حافظش بوده اید، هستیم... قدرشناس دلاورانی که جز پلاکی و چفیه ای از آنان به خانه بازنگشت... قدرشناس راویان بی اکسیژنی که در حوالی مان نفس نمی کشند...
از انقلاب تا اختراع
به سراغ جانبازی می رویم با حرف های تلنبار شده ی بسیار... تا گفتگویی ترتیب دهیم از جنس انقلاب، دفاع، جانبازی، تنفس، اکسیژن، ورزش، عکاسی، بیکاری و عجیب تر از همه اختراع...
سه شنبه ای را قرار می گذاریم و به عیادت جانباز شیمیایی «حسن اَبیضی» می رویم. جانبازی مبتکر و مخترع...
آدرس را که می پرسیم، می بینیم در همسایگی مان! کمی آنسوتر زندگی را صبوری می کند. نمی دانستیم دو کوچه بالاتر در حوالی مان، شیرمردی اکسیژن ندارد.
با همراهی همسرشان به داخل منزل راهنمایی می شویم، ده دقیقه ای انتظار می کشیم اما از حسن آقا خبری نیست! علت را که جویا می شویم، می گویند: دارند لباس های مخصوص شان را می پوشند!!
بالاخره انتظار به سر می آید و روی گل حسن آقا را می بینیم، ایستاده و استوار... البته با ماسکی بر دهان. در نگاه اول، لباس ها مخصوص نیستند! گویا اختراعش را در پشت آنها مخفی کرده است. دستگاه اکسیژن ساز همراه...
در بدو ورود جانباز اَبیضی شگفت زده مان می کند. کفش هایی به پا دارد که کمپرسورها در پاشنه اش تعبیه شده اند و با هر گامی که برمی دارد، هوا به مخزن مربوطه هدایت می شود.
سر حرف که باز می شود، می گوید: چون روزانه باید ۱۸ ساعت زیر دستگاه اکسیژن می ماندم و تقریباً رفتن به بیرون از خانه برایم غیرممکن بود، تصمیم گرفتم اکسیژن ساز همراه را بسازم.
با این دستگاه جانبازان و بیمارن می توانند با خیالی راحت در همه جا حاضر باشند.
اکسیژن ساز همراه، شناسنامه ندارد
جانباز اَبیضی ادامه می دهد: قبل از این دستگاه، اکسیژن ساز برقی دیگری را ساختم که تنها سه کیلوگرم وزن دارد و به نام « علی بن موسی الرضا یک » نامگذاری شده و می خواهم به بنیاد شهید اهدایش کنم.
این دستگاه، هوای محیط را دریافت و تحت فشار زئولیت، اکسیژن تولید می کند. برای ساخت آن از ضایعات و یک دستگاه کمپرسور استفاده کردم.
باید برایتان بگویم نمونه خارجی این اکسیژن ساز حدود سه میلیون تومان قیمت دارد و مصرف برقش بالاست و از ۳۳۰ وات استفاده می کند؛ ولی دستگاه اختراعی ام با تغذیه ۲۲ وات، سه و نیم لیتر در دقیقه اکسیژن تولید و خلوصش، ۷۲ درصد است.
این جانباز شیمیایی اضافه می کند: دستگاه دوم که اکسیژن ساز همراه است را « علی بن موسی الرضا دو» نامگذاری کرده ام و قصد دارم آن را به ثبت و تولید انبوه برسانم.
با حرارت خاصی از اکسیژن ساز همراه صحبت می کند و ادامه می دهد: نمونه خارجی دستگاه دوم، ۱۰ میلیون تومان قیمت دارد و اگر تسهیلاتی فراهم شود، با قیمت بسیار اندک آن را بصورت انبوه تولید خواهم کرد.
آقای ابیضی از عشق و ارادتش به امام رضا (ع) می گوید. از اینکه ایده هایش را به مدد ثامن الحجج عملیاتی می شود و همیشه در زندگی اش حضور دارند.
در این میان، علت عدم ثبت اختراعات را از حسن آقا می پرسیم که می گوید: هزینه اش را نداشته ام!
از اینکه بدنبال سهمیه جانبازی اش نبوده و تنها با حقوق ۴۵۰ هزارتومانی مستمری بنیاد، گذران زندگی می کند. از بیکاری سه فرزندش گلایه دارد و نامهربانی هایی که به هنگام دریافت کپسول اکسیژن دیده است.
ابتکار ادامه دارد...
در ادامه از حرفه اش، عکاسی هم می گوید و از اختراعات دیگری که در این زمینه داشته و از سه سالی که خانه نشین است و دیگر نمی تواند به سرکار برود. از ایده های نو و تازه ای که قصد دارد اجرایی کند.
از اینکه بدنبال سهمیه جانبازی اش نبوده و تنها با حقوق ۴۵۰ هزارتومانی مستمری بنیاد، گذران زندگی می کند. از بیکاری سه فرزندش گلایه دارد و نامهربانی هایی که به هنگام دریافت کپسول اکسیژن دیده است.
در میان مصاحبه با تاکید و کلامی قاطع می گوید: اگر هزار بار بمیرم و زنده شوم، باز به خواستگاری همسرم می روم. ایشان مهربانی بسیاری به پایم ریخته اند و بارها که بعلت کمبود اکسیژن نفس های آخر را می کشیدم با احیاء قلبی، زندگی را به من برگرداندند.
از جانباز اَبیضی در رابطه با نقش اش در پیروزی انقلاب اسلامی می پرسیم . ایشان از سال ۵۷ و پسرخاله شهیدش، «سید علی اصغر مسلمی» و تکثیر نوارهای امام خمینی (ره) می گوید و از روزهای بازداشت و شکنجه... از اینکه در نزدیکی خانه شان، ماموران او را دستگیر و به تیربرق بستند و به جانش افتادند. و سرانجام آزادی اش همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی...
از روزهای دفاع و شش بار اعزام به جبهه، عملیات بیت المقدس، آزادسازی خرمشهر و نخل های آلوده و خوردن خرمای شیمیایی شده و اصابت گلوله به ریه و بیمارستان صحرایی اهواز... از واژگونی آمبولانس و آسیب دیدن زانویش... از اینکه همیشه پشتش به خدا و همسرش گرم است...
در پایان از جودوی نظامی هم می گوید و از اینکه مربی بوده و روزهای خاطره انگیزی را در ورزش سپری کرده است. از اینکه بعد از جنگ، دیگر جودو کار نمی کند.
هنگام خداحافظی از حسن آقا از آرزویش می پرسیم؛ با بغضی در گلو می گوید: دیدار با رهبرم، آیت الله خامنه ای.
نظر شما