قدس آنلاین - رقیه توسلی: چه برسد به ویدئویی که با منّت، فیلمش را عقب و جلو بکشد و درب های کابینتی که یکی پس از دیگری، دردِ لولا پیدا می کنند!
گاهی دلم می خواهد جایی باشد مثل اورژانسِ خانه، که شماره اش را بگیرم و آنها یکراست ده تا مرمت کار برایم بفرستند.
بیایند و در مهلتی مختصر، تعمیر کنند و بسازند و پولشان را بگیرند و والسلام...
اما گریزی نیست. انگار فاصله رویا تا واقعیت را همیشه باید لبخند زد. باید بلند شد و رفت پرده ها را پس زد تا شاید نور بهاری، افسردگی ها را کمتر کند. و صد البته خیال پردازی ها را.
بعد در حالیکه به دنبال راهی برای سر و سامان دادن فوری، دست و پا می زنی تازه یادت بیفتد از سیفون توالت و گلدان های بی گل روی بالکن، چیزی نگفته ای. از توری هایی که باید پشت درب و پنجره ها جا خوش کنند. از صندلی های غذاخوری که دانه به دانه تشکچه هایشان را از دست داده اند و چشم انتظار احیایند. از...
گاهی دلم می خواهد جایی باشد که اصلاً روزمره نباشد... همه چیز بی نقص و مرتب و بی حرص، سَر و سرّی پیدا کنند با ما... جایی که حواس، مدام پی موبایل و تلویزیون و تلفن و دیوار و شوفاژخانه نباشد... و زندگی حرف اول را بزند...
نظر شما