واقعاً میتوان یک اثر هنری را بدون هیچ پیشزمینه ذهنی و قضاوت پیشین، تماشا کرد؟ میتوان مجسمهای را دید، دربرابر تابلویی ایستاد و شعری را خواند، بدون اینکه به آفریننده آن و زمینه تولید آن اثر کاملاً بیتوجه بود؟
بهنظر میرسد اگر هم کسی ادعا کند میتواند بدون هیچ پیشزمینه ذهنی با اثری هنری روبهرو شود، ادعایی توخالی کرده است. برهمین اساس تماشای فیلمی مانند «مادر قلب اتمی» بدون قضاوتهایی که از قبل درباره این فیلم داریم، ممکن نیست. فیلم را فیلمسازی ساخته است که فیلم قبلیاش امکان اکران نیافته است، این فیلم هم سالها توقیف بوده و اینک بعد از اصلاحاتی اندک موفق شده روی پرده بیاید. درباره فیلم گفته میشد متضمن طعنههایی به صنعت هستهای کشور است، تابوشکنی کرده است و البته خیلیها میگفتند بازیهای متفاوتی از بازیگران فیلم، بهخصوص محمدرضا گلزار در آن میتوانید ببینید. وقتی با همه این پیشزمینهها به سالن سینما میروید و دربرابر اثر قرار میگیرید، میبینید واقعاً آنچه دربرابر شما بهعنوان فیلم سینمایی قرار داده شده، آشفتهتر و بیحسابوکتابتر از چیزی است که بشود دربارهاش حرف زد و آن را به موضعگیری خاصی متهم کرد. فیلم نهتنها جسارت طعنه زدن به جایی و کسی را ندارد، بلکه چنان خنثی و بیدروپیکر است که انگار فیلمساز لج کرده که دوساعت وقت مخاطب را بگیرد و در پایان مخاطب نفهمد هدفش چه بوده است.
فیلمسازی با منطق لجاجت
ابتدا من هم با همین ذهنیت به سینما رفتم که همه قضاوتهای پیشینی را تا حد امکان کنار بگذارم و ببینم احمدزاده در تجربه جدید سینماییاش چه برای مخاطبان به ارمغان آورده است. فیلم شروع خوبی دارد، تأکیدات فیلم بر بازیهای شوخ و شنگ دو شخصیت زن با در آسانسور و چشمی شیر دستشویی، نشان میدهد که فیلمساز با حوصله و نگاهی ریزبینانه سعی در آفرینش لحظات سینمایی خوبی دارد. فیلم تا زمانیکه «کامی» وارد ماشین دو دختر میشود، روالی منطقی دارد و اندکاندک با دادن اطلاعات مختلف به مخاطب، قصه را باز میکند. اما از اینجا به بعد فیلم ناگهان لحنی کشدار به خود میگیرد و برمبنای دیالوگ به پیش میرود. از سکانس خوب همخوانی ترانه در ماشین که بگذریم، چیز خاصی در این چند صحنه جز برخی دیالوگهایی که قرار بوده طنز باشند، اما ناموفق از کار درآمدهاند، وجود ندارد. پس از آن صحنه تصادف رخ میدهد و محمدرضا گلزار وارد فیلم میشود. از اینجا به بعد همه معادلات فیلم بههم میخورد و دیگر از کارگردان پرحوصله، جزئینگر و لحظههای ناب سینمایی هیچ خبری نیست. انگار کارگردان براساس لجاجتی عجیب و غریب تصمیم گرفته به هیچ ژانری وفادار نباشد، مرکزیت قصه را از بین ببرد و مخاطب را در پیدا کردن معنایی برای آنچه بهعنوان فیلم میبیند، دچار سرگیجه کند. او واقعاً توانسته این سرگیجه را ایجاد کند و مخاطبان خود را در برزخی عمیق فرو ببرد، اما مسئله این است که آیا فیلمسازی به همین معناست؟ احتمالاً پاسخ خواهیم شنید که این فیلم را باید با معیارهای سینمای پستمدرن ارزیابی کرد که در آن بنیادهای روایت داستانی مألوف به چالش کشیده میشود و فیلمساز مخاطب را در فضاهایی که ازنظر معنایی سیالاند، معلق نگه میدارد. با پذیرش این استدلال هم باز این سؤال مطرح میشود که پس چه اصراری به شروع و روایت کاملاً مبتنیبر روایت داستان سینمای قصهگو وجود داشت و از آن مهمتر اینکه مخاطبان چه گناهی کردهاند که باید جور هوسهای فیلمسازی و هیاهوهایی را بکشند که فیلمساز به راه انداخته است.
میتوانست ولی نتوانست
«مادر قلب اتمی» سرشار است از اشارههای بین متنی به موسیقیهای معروف دهههای گذشته خارجی و اشاراتی به حوادث سیاسی روزگار خود، که البته از شوخیهای کلامی و برخی لحظههای سینمایی خوب هم خالی نیست، اما مسئله اینجاست که یک فیلمساز فیلم نمیسازد که چند صحنه خوب و شوخی جالب به مخاطبانش تقدیم کند، بلکه او در ضمن ساختن یک فیلم و ارسال یک پیام کدگذاریشده دو ساعته، برای تأثیرگذاری بیشتر بر مخاطبانش از شوخی، جلوههای بصری، بازی گرفتن از بازیگران، دیالوگ و... استفاده میکند. به فرض اینکه بپذیریم بازی گلزار در این فیلم با فیلمهای دیگرش متفاوت بوده است- که بهنظر نگارنده گلزار در این فیلم هم مانند همه فیلمهایش هیچچیزی برای عرضه بهعنوان بازیگر ندارد- سؤال اینجاست که این بازی متفاوت به چه دردی میخورد وقتی در تمام این فیلم مخاطب از درک دلیل ساخته شدن فیلم و کنارهم قرارگرفتن این قطعههای پراکنده و سردرگم چیزی نمیفهمد؟ «مادر قلب اتمی» میتوانست فیلم خیلی خوبی باشد، اگر از همان اول اقلاً با خودش روراست میبود و مشخص میکرد قرار است یک فیلم فانتزی باشد یا یک فیلم داستانگو. حتی اگر قصد داشت تلفیقی از این دو باشد، باید مشخص میکرد که هرکدام چرا باید در فیلم حضور داشته باشند و معیار مشخص کارگردان برای ورود و خروج به حوزه واقعیت و فراواقعیت چیست.
در شکل کنونی فیلمساز برای اینکه فیلمش پستمدرننما باشد، در هسته مرکزی روایت خطی داستان بمبی را منفجر کرده و داستان را به چندین تکه بزرگ فروکاسته و در پیگیری و به نتیجه رساندن این داستانها نیز ناموفق عمل کرده است. او به عرصه فانتزی وارد میشود و بدون آنکه منطقی در این مسیر داشته باشد، از این عرصه خارج میشود. چنین فیلم آشفته و بیمنطقی را تنها میتوانست جنجال و توقیف سرپا نگه دارد. کارگردان و نویسنده فیلم باید از مسئولان بیذوق وزارت ارشاد بسیار ممنون باشد که چنین فیلمی را اصولاً جدی گرفته و توقیف کردهاند تا امروز فیلم سوار بر موج جنجال خبری، فروش خوبی هم داشته باشد.
نظر شما