قدس آنلاین - رقیه توسلی: جایی خواندم حیوانات را فقط با دوربین عکاسی، شکار کنیم؛ اما با دیدن تصاویر بغرنج زوال جنگل های شمال، امروز از خودم می پرسم، چطور!؟ چطور وقتی ما سر سوزنی دلمان برای خودمان نمی سوزد و نبرد با چرخه باشکوه طبیعت شده است عادت مان.
چطور وقتی نمی بینیم با آلت قتاله مان به حریم خصوصی حیوانات یورش برده ایم و حیات سبز آیندگان مان را کشانده ایم لبه ی پرتگاه!؟ وقتی صدای برگ های بی نوای مهربان را نمی شنویم! فریاد کودکان پنجاه سال آینده را که روبرویمان با خشم ایستاده اند که ما جنگل می خواستیم نه بادیه!
کار دارد از خوش باوری و بازیگوشی و سبکسری می گذرد و وزن گم شدن جنگل ها از محاسبه و چون و چرا فراتر رفته... هرروز اینجا در شمال، کامیون ها شکم سیرتر از دیروز جنگل را بار می زنند به سمت خودخواهی... هر روز بی خانمان تر و بی اکسیژن تر می شویم... و نمی بینیم فرسایش و سیل، پاسخ دندان شکنی ست که درحوالی مان کمین کرده...
اینجا هرروز بر وفقِ مرادِ عده ای سودجو - زُمرّد شمال– کوچک و کوچک تر می شود... و تنور فاجعه، داغ تر...
هرروز دسته دسته راش و صنوبر و شمشماد را سر می برُند... و به ممرز و انجیلی، رحم نمی کنند... و ما همچنان بی خبریم که سیل و آتش و بی سامانی، آشنا و غریبه نمی شناسد و همشهری و پایتخت نشین سرش نمی شود...
بله... به همین سادگی و به بهای دست روی دست گذاشتن، جنگل هم، روزی گم می شود... روزی که اصلاً دور نیست... اگر تبرها به همین منوال با همت و پشتکار مضاعف بیایند و ماشین های سرمست درخت خوار موقع رفتن، پشت سرشان گرد و غبار به راه بیندازند و ما، بر احوال خاکستری و بیمار جنگل چشم فرو ببندیم...
باور کنید تبرها، یاغی نیستند... باور کنید اگر کمی دیرتر بجنبیم باید چند صباح آینده از روی کتاب های نقاشی، نشانی جنگل را بدهیم و هروقت دلمان برای هوای آزاد تنگ شد یک مداد رنگی سبز را بو بکشیم... باور کنید غفلت، درد مطلق است...
اینجا شمال افسونگر و سحرآمیز و خوش آب وهواست تا وقتی برای این وسعت زیبا دلسوزی کنیم و تاراج این جغرافیای یگانه، خونمان را به جوش بیاورد... صدای ضربه های جهل و تبر... .
نظر شما