روزی از روزها کشاورز پیری در مزرعه خود مشغول کار بود. کشاورز از فروش محصولات خود پول «کَلونی» بهدست میآورد. برای همین دامهای زیادی داشت. کشاورز دو فرزند پسر داشت که یکی از آنها بسیار باهوش و دیگری بسیار تنبل بود. او با خودش نقشهای کشید تا فرزندانش را امتحان کند. او دامها را به دو نسبت مساوی تقسیم کرد و به پسرانش داد. کشاورز به هر دو پسرش گفت: فرزندان عزیزم خوب به حرفهایی که میخواهم بگویم گوش کنید. هردوی شما وظیفه دارید تا از این گوسفندان نگهداری کنید. هر دو پسر پذیرفتند و با دامهایشان بهسوی چراگاههای خود رفتند. پسر اول برای اینکه زحمات پدرش هدر نرود، در اطراف چراگاه حصاری بست تا اگر خدایینکرده اتفاقی افتاد، گوسفندان در امان باشند. اما پسر دوم گوسفندان را درحال چریدن رها کرده بود و خود به تنه درخت کاج تکیه کرده بود. این وضع گذشت تا روز دوم. پسر اول صبح زود بیدار شد، قرص نان را در بقچه خود گذاشت و دامها را راهی چراگاه کرد. پسر دوم نزدیک ظهر بیدار شد. بدون هیچ برنامهای با دامهایش بهسمت چراگاهش رفت. پسر اول، ظهر که شد قرص نانی را که برداشته بود، از داخل بقچه درآورد و با بسمالله گفتن شروع به خوردن کرد. وای از روزگار پسر دوم... موقع ناهار که شده بود، چیزی نبود که بخورد. آن اطراف هم هیچچیزی نبود. مداوم قدم میزد و با خودش زمزمه میکرد: چه کنم؟ گرسنهام، دارم ضعف میکنم. در همین حالوهوا چشمش به گوسفندان افتاد. با خودش گفت: «اگر یکی از آنها را بخورم، مشکلی پیش نمیآید. اصلاً اگر من نگم، چهکسی میخواهد بفهمد؟ » آتشی بهپا کرد و یکی از گوسفندان را کباب کرد و خورد.
نزدیک غروب هر دو پسر دامها را راهی پناهگاه کردند و به خانه بازگشتند. این اوضاع گوسفندخوری ادامه داشت، تا زمانیکه کشاورز هرروز مشاهده میکرد که گوسفندان پسر دوم «کم» میشوند و گوسفندان پسر اول «زیاد». کمکم به هر دو پسرش شک کرد. رفت تا از هر دو پسرش بپرسد که چه اتفاقی افتاده است. پدر وارد کلبه شد و از هر دو پسرش خواست به نزد او بروند. پدر پرسید: فرزندان عزیزم! مدتی است اتفاقات عجیبی میافتد. میخواهم بدانم چرا تعداد گوسفندان کم و زیاد شده است؟
پسر اول گفت: پدر جان! چندی پیش چهارتا از گوسفندانمان، ما را صاحب «برههای» زیبایی کردند. «از بر این اتفاق» گوسفندانمان زیاد شدهاند. پدر خیلی خوشحال شد و به پسر اولش آفرین گفت و ادامه داد: پسر عزیزم! حال تو بگو چرا تعداد گوسفندان تو کم شده است؟ پسر دوم که نمیتوانست واقعیت را بگوید، به دروغ گفت: پدر جان! من نزد شما شرمندهام. الان مدتی است که چند گرگ درنده به گوسفندان حمله میکنند و آنها را میدرند. کشاورز خیلی غمگین شد و به هردوی آنها گفت: بسیار خوب فرزندانم! بروید برای فردا استراحت کنید. پسران که رفتند، پدر کمی به پسر دومش شک کرد. مدام با خودش میگفت: یعنی راست میگوید؟ واقعیت را بیان میکند؟ کشاورز تصمیم گرفت پسرش را زیرنظر بگیرد. روز بعد وقتی هر دو پسرش به چراگاه رفتند، کشاورز پنهانی همراه آنها رفت و همه ماجرا را دید. کشاورز از اینکه پسر دومش به او دروغ گفته بود، خیلی غمگین شد. نزدیک غروب وقتی پسرها به خانه برگشتند، پدر که از همهچیز خبر داشت، گوسفندان را از پسر دومش گرفت و به پسر اولش داد. او ناراحت و غمگین به پسر دومش گفت: هر آنکس که نان مفت میخواهد و خورد و خوراک مجانی، در هیچجا خانه و مکان و کاری ندارد. برو کار کن و «نانی از بر زحمات» خویش به دست آور، تا بتوانی زندگی سادهای برای خودت فراهم کنی.
پسر اول با شادی و خوشحالی درکنار پدرش همیشه کار میکرد و چوپانی و کشاورزی میکرد و زندگی راحت و آرامی برای خودش ساخته بود. پسر دوم هم پشیمان و ناامید تا آخر عمرش دست از تنبلی میکشد و کار میکند.
بازهم برایم بنویس
به نام خدا غنچهای باز شد نگاه قشنگش پر از راز شد
اقاقی به او تکهای سایه داد نوک بلبلی غرق آواز شد
دوست خوبم، ثریاخانم، سلام!
چه موهبتی است وقتی نامههای دوستانم و نوشتههای زیبایشان بهدستم میرسد. دلم مثل غنچهای میشکوفد و عطر خوشی به مشامم میرسد که میدانم عطر امید و گرمی و شادی است. امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی و روزهایت پر باشد از کامیابی. با فصل گرم تابستان و تعطیلی مدارس چه میکنی؟ امیدوارم از اوقات فراغت تابستانیات بهخوبی استفاده کنی. چه کولهبار پُری برایم فرستاده بودی! خسته نباشی دخترم! آفرین که خواهر مهربانی هستی و علاوهبر اینکه برای خواهر کوچکت کتاب میخوانی، برایش داستان هم مینویسی، آن هم با انتخاب یک موضوع خوب که میتواند به بچهها رفتارهای خوبی چون تلاش و راستگویی و نتیجه آن را نشان دهد.
داستان «کشاورز و پسران و گوسفندان» را خواندم. گفتی علاقهمندی که برای کودکان داستان بنویسی، پس بگذار قبل از نقد این داستان کمی با هم درباره ادبیات کودک حرف بزنیم. شاید بدانی که ۱۸ تیر، سالروز فوت مهدی آذریزدی، بهنام روز «ادبیات کودک و نوجوان» نامگذاری شده است. وقتی یکروز تقویم را به یک مناسبت میدهند، یعنی خیلی مهم است، یعنی ادبیات کودک و نوجوان مهم است، یعنی باید قبل از اینکه در نوشتن تبحرّ لازم را بهدست آوری، با مراحل رشد ذهنی کودک و نوجوان هم آشنا باشی. چرا آنقدر مهم است؟ چون کودک درحال زبانآموزی است، درحال رشد است و با همان اندیشههایی رشد میکند که به او داده میشود. بنابراین باید زبان آثار کودک بسیار سنجیده، روان و قابلفهم باشد.
یکی از کاربردهای داستان و شعر برای کودکان، آموزش زبانآموزی است و تو که زبان نوشتهات زبان معیار است، باید همین را تا آخر نوشتهات حفظ کنی و مثلاً بهجای واژه «کَلون»، شکل رسمی آن یعنی «کلان» را بیاوری. استفاده از اصطلاحاتی چون «از بر این اتفاق» و «نانی از بر زحمات خویش» هم با اینکه بهنظرم به زیبایی اثر کمک کرده بود، امّا شاید درک مفهومش برای مخاطب کودک، دشوار باشد.
در انتخاب اسم هم باید بیشتر دقت کنی و عنوانی برای اثرت انتخاب کنی که نو و جذاب باشد و خواننده را به مطالعه اثر، تشویق کند.
متوجه شدی ثریاجان!؟ برخلاف آنچه که شاید خیلیها فکر کنند، ادبیات کودک و نوجوان و نوشتن در این وادی اصلاً کار سادهای نیست و علاوهبر توانمندی قلم، تخصص نیز میخواهد.
اما با اراده و عشقی که در تو میبینم، حتماً میتوانی در این زمینه کار کنی و موفق شوی. خوب است که آثار «مهدی آذریزدی» را هم بخوانی و در آنها تأمل کنی. ببین چقدر جملاتش محکم و در عینحال ساده و قابلفهم هستند. آذریزدی برای رسیدن به این راه، بسیار زحمت کشید. در مدتزمانیکه در مؤسسه چاپ و نشر کار میکرد، بسیار کتاب خواند. حالا مجموعه هشتجلدی ارزشمند «قصههای خوب برای بچههای خوب»، روزگار کودکی انسانهای زیادی را شیرین و خاطرهانگیز کرده است. خودش در مقدمه جلد سوم این مجموعه گفته است: «جوهر تجربه و آگاهیام را با وسواس بسیار بهکار برده بودم و کوشیده بودم در میان آنها، داستانهای بیثمر نیاورم و از دروغهای تخیلانگیز، رعبآمیز و بیماریخیز پرهیز کنم. به نثر فارسی سالم که خواننده را به غلطخوانی و غلطنویسی معتاد نمیکند، بنویسم و پس از آنکه برای رعایت امانت، مآخذ قصهها را معرفی کردم، در پرداختن شاخوبرگ قصهها، اثرپذیری ذهن کودک را از یاد نبرم و قصهها را از بدآموزی پیراسته کنم و به خوبیها آراسته گردانم... خوشبختانه جزئیات نکات تربیتی که در این کتابها وجهه خاطر من بود، بر مردم فهیم پوشیده نماند.»
دیدی ثریاجان!؟ همین چند خط، کلی اصول ادبیات کودک را در خودش داشت. بازنویسیهای آذریزدی خیلی ارزشمند هستند، حتماً آنها را مطالعه کن. باز هم برایم بنویس. منتظر آثارت هستم.
دوست تو
در مرکز آفرینشهای ادبی
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان خراسان رضوی
نظر شما