تحولات منطقه

۲ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۲:۴۰
کد خبر: ۵۴۹۹۱۴

« نامه هایت در صندوق پستی من / کبوتران خانگی اند/ بیتابِ خفتن در دستهایم/ ... می پرسی در غیابت چه کرده ام؟ / غیبتت؟ ... ویزای تو پیش من است / بلیت سفرت/ ممنوع الخروجی از قلب من/ ممنوع الخروجی از سرزمین احساسم!».

فرصت شاعر شدن
زمان مطالعه: ۴ دقیقه

به گزارش قدس آنلاین، « نامه هایت در صندوق پستی من / کبوتران خانگی اند/ بیتابِ خفتن در دستهایم/ ... می پرسی در غیابت چه کرده ام؟ / غیبتت؟ ... ویزای تو پیش من است / بلیت سفرت/ ممنوع الخروجی از قلب من/ ممنوع الخروجی از سرزمین احساسم!».
کسی چه می داند اول باید عاشق بشوی و بعد شاعر یا اینکه احساس شعر، بی عشق هم سراغ آدم می آید؟ در مورد – شهره پیرانی - همسر شهید «داریوش رضایی نژاد» البته پاسخ این سئوال روشن است. عشقی که با شهادت همسر ، انگار شدت گرفته بود تا «پیرانی» آن را با عشق «مادری» بیامیزد و به پای تنها یادگار شهید – آرمیتا – بریزد، حالا و ۶ سال بعد به حس شاعرانگی تبدیل شده و در قالب شعر، دارد فوران می کند... چند سطری که در آغاز مطلب خواندید، شاعرانه های « شهره پیرانی» بود که دیروز و همزمان با سالروز شهادت همسرش منتشر شد.

اول «آرمیتا» بود

تا چند سال پیش حتی یک بار هم نام «شهره پیرانی» را نشنیده بودیم. با وجود همه حرف و حدیث ها و اخباری که از همسر شهیدش – داریوش رضایی نژاد – پخش شده بود، کمتر فرصت کرده بودیم به زنی فکر کنیم که همسرش را جلوی چشمان خودو دختربچه اش به گلوله بسته بودند. بیشتر از همه تصویر «آرمیتا» جلوی چشمانمان بود و انبوه خبرها و تصاویری که پس از دیدار با رهبر انقلاب از این دخترک زیبا و معصوم منتشر شده بود. چند سالی طول کشید تا خبرنگاران یادشان بیاید پای حرفهای زنی بنشینند که حالا باید نقش قهرمان زندگی خود و دخترش را بازی کند. شاید هم حال و هوای «پیرانی» پس از شهادت همسرش ، جوری بود که دل و دماغ حرف زدن با خبرنگاران را نداشت.

مثل یک پایان

سال ۷۶  و در ۱۸ سالگی وارد دانشگاه تهران شد تا علوم سیاسی بخواند. دانشجوی فعال سیاسی آن روزها از سال دوم به بعد که ترجیح داد بچسبد به درس هایش و به کمتر از نمره کامل راضی نشود ، هم از شر و شور سیاسی اش کم کرد و هم به فکر ازدواج افتاد. خواستگارش«داریوش رضایی نژاد» هم مثل خودش اهل «آبدانان» بود و دورادور یکدیگر را می شناختند. خواستگاری خیلی زود و پیش از پایان دوران دانشجویی به ازدواج انجامید. ازدواجشان ۱۴ ساله بود و ۵ سال از عمر تنها فرزندشان – آرمیتا – می گذشت که با ترور شهید «رضایی نژاد» انگار کسی مُهر پایانی زد بر تمام خوشبختی های زندگی « شهره پیرانی». به قول خودش : « این اتفاق برای من مثل یک پایان بود...».

خانم دکتر

اما عشق... عشق به همسرش و به «آرمیتا» نگذاشت این «پایان» طولانی شود. مدتی طول کشید تا خودش را جمع و جور کند. همسرش دیگر نبود اما « آرمیتا» و خاطره هایی که از خود باقی گذاشته بود آنقدرها بودند که بتوانند به خانم «پیرانی» کمک کنند تا راه ونقش خودش را برای ادامه زندگی پیدا کند. همسر قهرمان هسته ای کشور حالا باید خودش قهرمان زندگی «آرمیتا» یی می شد که به اندازه پدرش و حتی بیشتر در ایران شناخته شده بود. زنی که تا پیش از این در همه کارهای زندگی ، صد درصد وابسته به همسرش بود حالا باید ، درسش را می خواند ، برای فرزندش مادری می کرد ، جای خالی پدر را پر می کرد ، همه راه را از «آبدانان» تا تهران بدون «داریوش» رانندگی می کرد و ... . خیلی ها برای عبور از یک دوران سخت ، عبور از یک «پایان» کمکش کردند. از برخی همسران شهیدان هسته ای بگیرید تا خانواده ، فامیل و آشنایان. تا «شهره پیرانی» هم از آن مرحله سخت عبور کند و امروز بشود مادر، همزبان و همراه « آرمیتای» ۱۱ ساله  و البته خانم دکتر «پیرانی».

مجری گری

نه آن واقعه ترور دردناک و نه خاطرات تلخ و  وحشتناک روز یکم مرداد ماه سال ۹۰ نتوانست «شهره پیرانی» را خانه نشین کند. او علاوه بر ادامه تحصیل مدتی مجری گری برنامه تلویزیونی «ملازمان حرم» را هم به عهده گرفت. البته خودش می گفت : « من مجری نیستم ، هم‌صحبت همسران شهدا هستم. با این نگاه هم از ابتدا وارد شدم. تا کنون هم زیر بار این کار نرفتم که قبل از ضبط با همسران شهدا صحبت کنم. می‌خواهم کار بکر بماند. می‌خواهم وقتی صحبت می‌کنم احساسم بکر باشد. صحبتی که انجام می‌دهم بکر باشد». واقعیت هم همین بود که «پیرانی» در این برنامه ، بیشتر از یک مجری به همدرد و همراه مهمان برنامه تبدیل می شد و این همراهی و همدردی گاه لحظات زیبا و بکری را در این برنامه رقم می زد.

مدیون مردی است که ...

چه مادر سختگیر اما دوست داشتنی «آرمیتا» باشد ، چه همسر شهید ، چه خانم دکتر و استاد دانشگاه و چه مجری تلویزیون و... اینها مهم نیستند. مهم این است که در وجود «شهره پیرانی» هنوز شعله عشق و علاقه ای زبانه می کشد که روز به روز توانایی ها و استعدادهایش را باورتر می کند. بی شک خودش بهتر از همه می داند این عشق ، این توانایی و حتی این شاعر شدنش را مدیون مردی است که اگرچه ۵ سال پیش جلوی چشمانش به آسمان پرکشید اما تا امروز حتی یک روز و یک لحظه او و «آرمیتا» را تنها نگذاشته است.      

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.