قدس آنلاین- نقد ادبی در ایران در مسیر گنگ و ناشناختهای راه میرود، قادر به ایجاد جریان ادبی تأثیر گذار نیست و در نهایت نمیتواند عاملی برای ارتقای سطح ادبیات کشور به حساب آید. بیشک عوامل بسیار زیادی باعث شده است که نقد ادبی در شرایط نابسامان و ناهنجاری قرارگیرد. نداشتن رشته تخصصی نقد ادبی در ایران بویژه در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری، ناآشنایی منتقدان ایرانی با جریانهای ادبی و اندوختههای نوین در این عرصه، ناآشنایی منتقدین با زبانهای بیگانه و پژوهش ادبی، عدم استقبال عمومی از جلسات نقد، عدم حمایت اصولی نهادهای دولتی خاصه وزارت ارشاد در این وادی و...، همگی باعث شده که نقد ادبی در ایران جدی گرفته نشود و بالطبع نتواند تأثیرگذار باشد. این در حالی است که در غرب، دیگر، نقد ادبی شناسه هر اثر محسوب نمیشود و خود نوعی بازآفرینی به شمار میرود.
حتی دیده شده است که نقد ادبی نهتنها همشأن خودِ اثر بلکه حتی - در برخی اوقات- فراتر از آن پنداشته شده است. بسیاری از نظریهپردازان ادبی و فلسفی چون میخائیل باختین، رولان بارت، ژاک دریدا و میشل فوکو پیش از آنکه در رشتههای تخصصی خود مطرح گردند، نویسندگانی برجسته به حساب میآیند.
منتقد باید در مباحث علوم انسانی همچون ادبیات، فلسفه، علوم اجتماعی، تاریخ، روانشناسی و مانند اینها صاحب فکر و نظر باشد زیرا با اطلاع از این علوم قادر خواهد بود که دریافتهای نهانگرایانه خود را بهتر از گذشته آشکار سازد. شیوه بیان، احضار کلمات مناسب و آشنایی با ساختارهای نحوی زبان همچون ابزاری برای بیان نظام فکری، میتواند در شرح آگاهی و شناخت حقیقت مفید باشد.
باید در نظر داشت که طرح شگردها و دیدگاههای بنیادین تحلیل رمان در حجم یک کتاب میگنجد اما در این گفتار، با توجه به محدودیتهای موجود، اشاراتی کوتاه و گذرا بر هر مبحث خواهد شد. تحلیل متون ادبی صرفاً تبیین و سنجش نقادانه و عقلانی روابط حاکم بر سازههای ادبی نیست. راهیابی به بطن اندیشههای نویسنده، کشف مسامحههای لفظی و معنایی و توجه بیش از حد به ساختار و قالب متن را نمیتوان تنها زمینههای تحلیل به حساب آورد. با یک رویه ثابت و از پیش تعیینشده نیز نمیتوان آثار ادبی را مورد نقادی قرار داد. بسیاری از منتقدان جهان با پیروی از یک نظرگاه خاص (که به آن تعصب دارند) به مصاف رمان میروند. با پیدایش مکاتب نو ادبی مانند پراگ، ژنو، فرانکفورت، شیکاگو، نیترا و همچنین گونههای مختلف نقد همچون ساختارگرایی، پساساختارگرایی، نشانهشناسی، پسامدرن و هرمونتیک (تأویل)، نقد ادبی در سده بیستم به اوج خود رسیده است. منتقد ایرانی باید با توجه به نوع، مضمون و قالب اصلی هر اثر ادبی آمیزهای از سبکها و شیوههای تحلیل را بهکار گیرد.
در کشورهای غربی حرکت خطی و هماهنگیِ خاصی بین منتقدان و رماننویسان وجود داشته است؛ بهگونهای که هر یک از دیگری پشتیبانی کردهاند. اگر نویسندگان سمت و سوی کار خود را تغییر دادند، منتقدان نیز به همان جهت چرخیدهاند و نقدهای خود را با توجه به متن متحول کردهاند. اگر هم منتقدان بر مسئلهای تأکید ورزیدهاند، این نویسندگان بودهاند که اغلب آثارشان را بر آن اساس مینوشتهاند. در چنین شرایطی هیچ امیدی نیست تا وضعیت نقد ادبی در ایران سر و سامان بگیرد و بیشک اثرات سوء آن بهزودی آشکار میشود.
نظر شما