قدس آنلاین - رقیه توسلی: چه بشود که ورزشکاری، مسیرش را به آنجا کج کند و چه بشود که از خانه ی روبرو، مردی با یک فنجان چای - در بالکن - به نگاه کردنش بایستد.
دو
راننده زن در چاله می افتد، همه می خندند... راننده مرد در چاله می افتد، همه برای کمک می دوند. کاش بی غل و غش باشیم. جدا از زن و مرد بودن مان به دنیا نگاه کنیم. مهربانی و خیرخواهی که بخش پذیر و جنسیتی نیست!
سه
صندلی بگذاریم و گاهی روبروی خودمان بنشینیم. روبروی آدمی که خودش را می شناسد و نمی شناسد و گاهی در برف و بوران، راه خانه اش را گم می کند.
روبروی آدمی که خیلی چیزها را می داند و نمی داند اما طعم عشق را می شناسد، طعم نفرت را، گذشت را، دروغ را، محبت را...
صندلی بگذاریم و روبروی آدمی با آرزوهای دور و دراز بنشینیم. روبروی روزهای آمدن تا رفتن.
چهار
سینما باز است. عینکی در جوی آب می افتد. زنانِ مانتوباز، جولان می دهند. کودک اسپند گردان، خمیازه می کشد و مردی کلافه و بداخلاق از عرض خیابان می گذرد.
... امروز، یک روز ساده ی شهریورماه است.
پنج
خدایا ممنونم که در زندگی ام هستی. ممنونم که اجازه می دهی گاهی بیشتر بشناسمت. به خاطر غم هایم از تو ممنونم. به خاطر اشک ها و خنده هایم. ممنونم که مرا دوست داری و به من نگاه می کنی. و گاهی خدا خدا گفتن های بیشتری از من می خواهی. من سی و چند سال است با تو، دلم را سرپا نگه می دارم.
نظر شما